- توضیحات
- نوشته شده توسط soleymani
- دسته: عشق چیست و راهکار آن کدام است؟
- بازدید: 3701
پاسخ
معناي عشق
در لغت: «عشق» را محبت شديد و علاقه افراطي و دل بستگي زياد نسبت به يک شئ و يا يک شخص معرفي کردهاند.
محقق بزرگ طوسي در شرح اشارات بوعلي مينويسد: وَالحُبّ اِذَا اَفرَطَ سُمَّي عِشقاً (محبتي که از اندازه زيادتر شود و از حد خود بگذرد عشق مينامند).
آيت الله جوادي آملي نيز در کتاب حماسه و عرفان به همين معنا اشاره دارند. ريشه اين واژه از «عشقه» گرفته شده است، و آن نام گياهي است که بر تنه درخت ميپيچد، آب آن را ميخورد رنگ آن را زرد ميکند و بالاخره آن را خشک ميکند و خود با طراوات ميماند1.
اما در اصطلاح: عشق را از کيفيات نفساني قلمداد ميکنند که به سبب سيطره شديد تفکر در زيبايي و نيکويي محبوب و کثرت مشاهده شئون اطوار و آثار حسن معشوق در نفس و جان آدمي تحقق مييابد2.
از نظر بوعلي عشق حقيقي در تمام موجودات ساري و جاري است عشق حقيقي همان ابتهاج، سرور، نشاط ناشي از تصور ذات معشوق ميباشد3.
عشق در قرآن و روايات
واژه عشق در قرآن نيامده اما مفهوم آن که محبت شديد و دل باختن به محبوب ميباشد وجود دارد در سوره بقره آيه 165 آمده است: «الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبَّاً لِلَّهِ» و[لى] كسانى كه ايمان آوردهاند خدا را بيشتر دوست دارند. عدهاي از مترجمان و مفسران «أَشَدُّ حُبَّاً» را به عشق ترجمه کردهاند.
در سوره يوسف نيز آمده:
(وقتي جريان محبت و علاقه شديد زليخا به يوسف در شهر منعکس شد) گروهي از زنان شهر گفتند: همسر عزيز، جوانش (غلامش) را به سوي خود دعوت ميکند عشق اين جوان در اعماق قلبش نفوذ کرده است.
در روايات واژه عشق و مفهوم آن مستقيماً به کار رفته است به عنوان نمونه از پيامبر اکرم9 حکايت شده:
افضل الناس من عشق العبادة فعانقها واحبها بقلبه وباشرها بجسده وتفرغ لها4؛ بهترين مردم کسي است که به عبادت عشق بورزد و با عبادت هم آغوش گردد و از قلب، دوستش بدارد و آن را با بدن انجام دهد و خود را در اختيار آن بگذارد.
سخن ديگر از امير بيان و مولاي متقيان است که در خطبه 108 نهجالبلاغه ميفرمايد: من عشق شيئاً غشي بصره وأمرض قلبه و...؛ «هرکه عاشق چيزي شود چشمش را کور ساخته و دلش را بيمار گرداند (به طوري که عيب آن را ننگريسته، زشتياش را نيکو بيند).
اين محبت شديد در ادعيه و مناجات اهل بيت: نيز به کار
رفته است5.
عشق در کلام بزرگان
يکي از موهبتهاي بزرگ و ارزشمند الهي به انسان خاکي، کيمياي ناشناختهي عشق ميباشد؛ حالتي که منشأ تمام کمالات والاي نفساني و يکي از مهمترين عوامل حرکت، آگاهي و رشد در انسان ميباشد و جايگاه بالاي قلب، مکان و ظرف آن ميباشد.
حريم عشق را درگه بسي بالاتر از عقل است
کسي اين آستان بوسد که سر در آستين دارد6
بعضي فرمودهاند: عشق ستارهاي برافروخته از تجلي حسن معشوق ازلي است که آدمي و پري، طنين هستي اويند و آن قدر اين عشق مقدس است که دست فرشته به آن نرسد. عشق معجوني است که همه جهان زنده به اوست و جنبش افلاک به برکت اوست.
مولانا عشق را وصف ايزد و از اوصاف خداوند بينياز ميداند.
عشق از اوصاف خداي بينياز عاشقي بر غير او باشد مجاز7
عشق رهاشدن از پليديها وعيبهاست و سوختن در برق عشق نوازشگر دل و روح آدمي است.
هر که را جامه زعشقي چاک شد او ز حرص و جمله عيبي پاک شد8
نکته پاياني مقدمه اينکه جناب عارف حکيم صدرالمتألهين ميگويد: «عشق» عين «وجود» است و وجود عين عشق است، هردو عين حسن و جمال است و مراتب و درجات عشق به اندازه مراتب وجود است و اين دو با هم ملازم هستند، و بين تمام موجودات عالم جريان دارد9.
انواع عشق
براي عشق تقسيمبنديهاي متعددي نقل شده اما معروفترين آنها اين گونه است:
1. عشق حقيقي: که همان محبت الهي، عشق به لقاء محبوب حقيقي، که ذات احديت ميباشد.
2. عشق مجازي: عشقهاي غيرحقيقي، زودگذر و ظاهري که بين موجودات است که منحصر به انسان هم نيست بلکه ممکن است يک طرف انسان و طرف ديگر موجودات ديگر باشد. عشقهاي وهمي و خيالي در محدوده عشقهاي مجازي ميباشد.
راه حلها
با اين مقدماتي که بيان شد و تقسيماتي که درباره عشق مطرح گرديد حال ببينيم اگر جواني به دلايلي دچار عشقهاي مجازي شد و در وجود خود احساس گناه کرد براي معتدلکردن اين عشق چه بايد بکند.
آن چه مهم است کنترل عقلايي و ديني اين احساسات ميباشد تا فرد دچار گرفتاريها و دردهاي جسمي و روحي نگردد و اين علاقه و دوست داشتن در مسير معين به اندازه مشخص جهت دهي شود. وگرنه موجب بر هم خوردن برنامه سعادت او ميگردد. آري؛ حکما گفتهاند: «شدت و ضعف محبت» متناسب است با «ميزان درک کمال محبوب»
توضيح مطلب: هرچه «معرفت و آگاهي» انسان نسبت به خوبيها و کمالات محبوب بيشتر شود «محبت» به او نيز بيشتر ميشود.
مثال: شما شخصي را به عنوان دوست انتخاب ميکنيد در هر ملاقات و ارتباط جديد هر چه از خوبيهاي او باخبر ميشويد محبت شما به او بيشتر ميشود. مثلاً در ملاقات اولي به خاطر ورزشکار بودن به او علاقهمند شديد ولي بعد متوجه ميشويد دانشآموز موفقي هم هست و در کنار درس و موفقيت در ورزش، حافظ قرآن نيز هست هرچه از کمالات و خوبيهاي او بيشتر آگاه ميشويد علاقه شما به او بيشتر ميشود10. با توجه به مطالبي که گذشت ما ميبينيم گاهي برخي افراد به همديگر علاقهمند ميشوند در حالي که هيچ شناختي نسبت به هم ندارند و بعد هم که ملاقاتها بيشتر ميشود کمال و خوبي خاصي در محبوب خود نميبيند ولي علاقه او بيشتر ميشود و اين محبت آنقدر شديد ميشود که گاهي به مرحله عشق ميرسد.
اين واقعيت چطور با آن قاعده بالا سازگار است!؟
قاعده بالا ميگويد: «هرچه کمالات بيشتر باشد علاقه بيشتر ميشود.» ولي اين جا ميبينيم کمالي وجود ندارد ولي علاقه و عشق آمده. به نظر ميرسد پاسخ اين باشد که برخي افراد به ويژه بعضي جوانان بعد از ملاقات اولي و علاقه ابتدايي که به محبوب خود پيدا ميکند از محبوب خود يک شخصيت ايدهآل و با کمالي، در ذهن خود ميسازد و به آن شخصيت که در ذهن و خيال خود دارد علاقهمند ميشود و هر روز کمالاتي را براي او فرض ميکند و خوبيها و حسنهايي را براي او توهم ميکند، و براساس آن شخصيت و محبوب خيالي و مفروض که براي خود ساخته، محبت او بيشتر ميشود و عشق و علاقه و دفاع از او نيز لحظه به لحظه افزايش مييابد.
در حالي که خود او ميداند و همه اطرافيان هم ميدانند که: آن محبوب اين کمالات را که ندارد هيچ، ارزش اين همه دفاع و وقت صرف او کردن را هم ندارد. ولي او کمالات و ارزشهايي را براي او تصور کرده و دارد با آن عشق بازي ميکند تا حدي که معايب او اصلاً ديده نميشود و گاهي «معايب» را نيز «محاسن» ميشمارد11.
راه حل اول
براي خروج از اين بن بست و رهايي از بند عشقهاي مجازي اين چنيني، انسان بايد قدري «تفکر» کند و شخصيت محبوب خود را از زير ذرهبين «عقل» بگذراند و ببيند آيا واقعاً او، اين همه کمال را دارد و اصلاً عيبي ندارد که من اين مقدار براي او ارزش قائل شدهام!؟
به عبارت ديگر چنين افرادي اگر به «واقعيتگرايي» نزديک شوند و از «خيال بافي و توهم» فاصله بگيرند بخش عمدهاي از مشکلشان حل ميشود؛ و محبت آنها به افراد، اعتدال پيدا ميکند و بسياري از مشکلات که بر سر عشق مجازي هست. براي او حل ميشود.
راه حل دوم
نيازهاي «عاطفي» و «جنسي» دو عاملي هستند که انسان را به سوي دوست داشتن و عشق ورزيدن به ديگران سوق ميدهد و اين يک امر طبيعي است.
با توجه به اين مقدمه بايد ببينيم:
اين عشقي که ايجاد شده آيا ريشه عاطفي دارد يا ريشه جنسي، اگر علاقه جنسي است آيا معشوق از جنس مخالف است يا همجنس که هر کدام از اين موارد پاسخ خاص خود را ميطلبد12 که به طور اجمال اشاره ميکنيم.
مگر ريشه اين عشق و علاقه ـ که انسان را دچار اين مشکل کرده ـ مسائل «عاطفي» است شخص بايد اين خلأ را از درون خانواده پرکند. با علاقه به پدر و مادر و برادر و خواهر اين خلأ عاطفي را از بين ببرد تا نياز به جايگزيني افراد ديگر نباشد تا انساني در دام عشقهاي مهلک مجازي بيفتد13.
اگر اين علاقه «جنسي» است و معشوق هم از جنس موافق است انسان بايد در مورد عاقبت اخروي و دنيوي اين نوع عشق و علاقه خوب فکر و مطالعه کند. چنان چه حضرت علي7 ميفرمايد: «هر وقت خواستيد کاري انجام دهيد، اول در مورد عاقبت آن کار، تفکر عميق بکنيد.»14
از اين رو عاقبت اخروي اين کار، که عاقبتي عذاب آلود است و عاقبت دنيوي آن هم که جداي از آبروريزي و لگدمال شدن شخصيت انسان، فرد را دچار بيماريهاي جسمي و روحي خطرناک ميکند و استعدادهاي انسان را ضايع ميکند و از شکوفاشدن آن جلوگيري ميکند و اگر اين علاقه عاطفي يا جنسي، به جنس مخالف است که راه حلهاي خود را ميطلبد از جمله:
1.انسان مسأله را با خانواده خود در ميان گذارد و رسماً از معشوق خود براي ازدواج خواستگاري نمايد و از اين کار هراسي در دل نداشته باشد. البته بايد با توکل بر خدا و همراه با شناخت و مشورت با ديگران و بدون عجله و با انجام تحقيقات کامل اين امر صورت گيرد. اما اگر جواب آنها منفي بود يا شرايط ازدواج وجود نداشت چه بايد کرد؟
2. بعد از صبر و بردباري، تصميم بگيرد به طور قاطعانه و با ارادهي محکم و توکل بر خدا او را به فراموشي بسپارد، مهمترين عامل در اين مرحله اينست که مطمئن باشد در آينده نزديک او را فراموش خواهد کرد و انشاء اللَّه مورد بهتري براي او پيدا خواهد شد.
3. ايجاد پيوند و رابطه قلبي عميق با خالق زيباييها و کمالات يعني خداوند متعال، با اين عقيده، که هر چه زيبايي و کمال در عالم هست از اوست15؛ و عشق به او، پايدار است و بقيه عشقها فاني و زودگذر است.
4. با برنامهريزي دقيق و منظم، وقت خود را با مطالعه، ورزش، کار و تلاش اقتصادي، رفاقت و مجالست با دوستان مذهبي و با شرکت در مجالس اهلبيت:، اوقات خود را به نحو احسن غنيسازي کند، و سعي شود از بيکاري و پرداختن به امور بيهوده و خلوتگزيني و گوشهگيري پرهيز شود. تا خود به خود ذهن انسان از اين محبتها خالي گردد.
5. دوران جواني پر از شور، هيجان و احساس است اين نوع مسايل طبيعي است و با اندک بهانهاي به وجود ميآيد و با اندک بهانه و تلاشي فراموش ميشود. به عنوان مثال: همين قدر که انسان متوجه شود محبوب او با شخص ديگري ارتباط دارد، از او دلگير ميشود و کمکم به قطع رابطه ميانجامد.
6. در نظر خود بين دو عشق مجازي و حقيقي که مربوط به خدا و اولياء خداست مقايسهاي بنمايد به اينکه عاشقان حقيقي در وجود خود عزت نفس، حقير شدن مشکلات، تأثير نداشتن تعريف و مدح ديگران، احساس امنيت و آرامش و ثبات قدم داشتن و محبوب شدن پيش ديگران را دارند. به خلاف عشقهاي غيرحقيقي که خفت، خواري و حقيرشدن را به دنبال دارد.
يادآوري
لازم به ذکر است که جوانان در اين مرحله احتياج به مشاوره حضوري با متخصصان اين امر را دارند.
1. فرهنگ علوم عقلى،ص 357، بهنقل از مبانى فلسفى عشق از منظر ابن سينا و ملاصدرا، ص 27.
2. حكمت الهى عام و خاص، ج 1، ص 139، به نقل از همان، ص 28.
3. اشارات و تنبيهات مع الشرح للمحقق الطوسى، جزء سوم، نمط هشتم، ص 360، به نقل از همان، ص 29.
4. وسائل الشيعه، ج 1، ص 83، باب 19، ح 2.
5. ر.ك: صحيفهى سجاديه، و نيز مناجات مريدين از مناجات خمسه عشر.
6. ديوان حافظ، غزل 121.
7. مثنوى معنوى، دفتر چهارم، بيت 97.
8. ايران حافظ، غزل 11.
9. مبانى فلسفى عشق، ص 29.
10. و اين قاعده بين دو انسان فقط جارى نيست بلكه علاقه به اشياء هم همين طور است؛ مثلاً شما يك دستگاه صوتى يا گوشى تلفن جديد مىخريد هر چه از توانايىها و سرويس دهى آن بيشتر مطلع مىشويد علاقهى شما به آن شئ بيشتر مىشود.
11. و يا اگر حُسنِ كوچكى هم داشته باشد در ذهن خود پرورش مىدهد و آن خوبى «كوچك» را «بزرگ» مىكند و در خلوت خود به آن دلخوش مىشود.
12. سوال كلّى است و مقصود، به طور جزئى بيان نشده تا آن مورد خاص را به طور مشروح پاسخ دهيم، و پرداختن به همه اين موارد هم، در اين مجال ممكن نيست.
13. سعى كند عيبهاى نزديكان خود را بزرگ نكند و به آنها حسن نيت داشته باشد تا اين علاقه جبران شود. و اين را بداند كه هر انسانى ممكن است در آداب معاشرت و اخلاق خود، معايبى را داشته باشد چه شخص غريبه باشد چه آشنا! فقط تفاوت در اين است كه عيب آشنايان و نزديكان آشكار است از اين رو انسان از آنها دلگير مىشود. ولى عيب افراد غريبه پنهان است و انسان از آنها بىخبر است لذا عاشق آنها مىشود.
14. اذا هَمَمْتَ بامرٍ فتدبر عاقبته.» وسائل الشيعه، ج 15، ص 282.
15. با مطالعه و دقت در داستان حضرت يوسف به دست مىآيد كه او با اين عقيده توانست به غريزهى جنسى و عشق مجازى غلبه كند.