(a) درآمد
در فصل قبل مطالب نظری پیرامون رابطه و تعارض قرآن و علم و راهکار آن بیان شد و اینک در این فصل به مصادیقی میپردازیم که توسط برخی معاصران ادعای تعارض قرآنوعلم در مورد آنها شده است.
(b) اول. هفت آسمان
در قرآنکریم هفت مورد به صراحت و دو مورد به کنایه سخن از آسمانهای هفتگانه به میان آمده است. و در یک مورد نیز ظاهراً سخن از زمینهای هفتگانه گفته شده است. که به برخی از این آیات اشاره میکنیم: (اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ یتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَینَهُنَّ([1]؛ «خداوند همان کسی است که هفت آسمان را آفرید، و از زمین نیز همانند آنها را، فرمان او در میان آنها پیوسته فرود میآید». در آیات (بقره/ 29؛ اسراء/ 44؛ مؤمنون/ 86؛ فصلت/ 12؛ ملک/ 3 و نوح/ 15) نیز سخن از آسمانهای هفتگانه است. و در سوره مؤمنون آیه 17 نیز ظاهراً سخن از آسمانهای هفتگانه آمده است، آنجا که میفرماید: (وَلَقَدْ خَلَقْنَا فَوْقَکُمْ سَبْعَ طَرَائِقَ) امّا تصریح نشده است. همچنانکه در آیه 13 سوره نبأ )وَبَنینَا فَوْقَکُمْ سَبْعاً شِدَاداً) به کنایه آمده است.
در آیه 12 سوره طلاق که گذشت ظاهراً سخن از زمینهای هفتگانه )وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ( شده است ولی تصریح نشده است.
(c) تاریخچه و دیدگاهها:
قرآنکریم هفت آسمان را از کلام نوح (نوح/ 15) نقل میکند و علامه طباطبایی در ذیل آیه نتیجه میگیرد که مشرکین معتقد به هفت آسمان بودهاند که نوح به وسیله این مطلب با آنان احتجاج میکند. پس معلوم میشود مسأله هفت آسمان قبل از اسلام بلکه قبل از پیدایش ادیان یهود و مسیحیت مطرح بوده است.
در کتاب مقدس نیز به صورت متعددی سخن از آسمان گفته شده است گاهی آسمان مادی و گاهی آسمان روحانی که خارج از این دنیاست و در آنجا قداست و سعادت بر قرار میباشد. و محل مخصوص حضرت اقدس الهی است. و حضرت مسیح یا پسر انسان از آنجا نزول میکند. خاخامهای یهود بر این عقیدهاند که هفت آسمان هست سه تا از آنها هیولایی (یا جسمانی) است و چهار تا روحانی میباشد. که ملائکه و مقدسین در آنجا ساکنند[2].
مدّتی پس از آنکه قرآنکریم سخن از آسمانهای هفتگانه گفت، نظریههای کیهانشناسی یونانی وارد حوزه جهان اسلام شد و مسلمانان در دوره خلافت عباسیان با هیئت بطلمیوسی[3] آشنا شدند. در اینجا اشکالی پدید آمد و آن اینکه: تعداد افلاک در هیئت بطلمیوسی نه عدد بود و حال آنکه قرآن تعداد آسمانها را هفت عدد میداند. از اینرو دانشمندان مسلمان در پی توجیه و انطباق یافتههای علمی زمانه خود با آیات قرآن برآمدند و در این رابطه چند راهحل اندیشیده شد:
1. بوعلیسینا (370 ـ 428ق) بیان داشت که عرش در آیه (وَیحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یوْمَئِذٍ ثَمَانِیةٌ)[4] همان فلک نهم یا فلک الافلاک هیئت بطلمیوسی است. او افلاک هشتگانه را همان ملائکهای میدانست که عرش را حمل میکنند[5]، او سعی کرد بدین وسیله بین کلام الهی و هیئت بطلمیوسی جمع کند.
2. خواجه طوسی (597ـ672ق) متکلم و منجم مشهور مسلمان تلاش کرد تا عدد افلاک را از «نه» عدد به «هفت عدد» تقلیل دهد. امّا مورد حمایت دانشمندان قرار نگرفت[6].
3. علامه مجلسی; (م 1111ق) محدث مشهور شیعه در مورد آیه 29 سوره بقره (ثُمَّ اسْتَوَی إِلَی السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ) اینطور نگاشته است: هفتگانه بودن آسمانها منافاتی با نهگانه بودن آنها که در علم نجوم، ثابت شده است، ندارد، زیرا آسمان هشتم و نهم در زبان دینی، به کرسی و عرش تعبیر شده است[7].
4. حاج ملاهادی سبزواری در کتاب شرح منظومه خویش که در سال 1261ق نوشته شده است، فلک هشتم را کرسی و فلک اطلس (فلک نهم) را همان عرش میداند. و علّت این امر را جمع بین عقل و شرع میداند[8].
تذکر: بوعلی سینا، علامه مجلسی و ملاهادی سبزواری دلیل قانعکنندهای بر این تطبیق ارائه نکردهاند و لذا کلام ایشان قابل قبول به نظر نمیرسد. بلکه معنای لغوی و اصطلاحی عرش و کرسی با فلک هشتم و نهم مناسبتی ندارد.
کرسی به معنای تخت و کنایه از سلطه، سیطره، تدبیر و قیومیت خدا است[9]. عرش نیز در لغت، در اصل به معنای خانه سقفدار است و به معنای تخت حکومت نیز آمده است چرا که بلند است. و در قرآن و روایات به معنای مرکز دستورات عالم است که رشته امور جهان به آن منتهی میشود[10] و مفسران نیز آن را به معنای «مظهر حکومت» دانستهاند و منظور سلطنت و حکومت الهی است[11].
5. یدالله نیازمند شیرازی در کتاب خویش میگوید منظور از عرش، کائنات لایتناهی است و آسمانهای هفتگانه کراتی است که به دور زمین و خورشید هر دو در حرکت هستند که هفت عددند[12].
تذکر: جالب است که بدانیم تعداد سیارات منظومه شمسی که تا زمان انتشار کتاب فوق (1335ش) کشف شد و مؤلّف از آنها اطلاع داشت نه عدد بودهاند ولی شش عدد آنها همراه با ماه به دور زمین میچرخند و لذا ایشان دو مورد (یعنی عطارد و زهره) را به حساب نیاورده و شش عدد باقیمانده را از آسمانهای هفتگانه دانسته و وقتی یکی کمبود داشته است کره ماه را هم اضافه کرده است.
6. امام فخر رازی نیز بر آن است که آسمانهای هفتگانه همان هفت فلک (قمر، عطارد، زهره، خورشید، مریخ، مشتری، زحل) است. و آن را با هیئت بطلمیوسی تطبیق دادهاند[13].
7. شیخ قاسمی در تفسیر «محاسنالتأویل» میگوید: «آسمانهای هفتگانه در قرآن همان سیارات هفتگانه است، که برخی فوق برخی قرار دارد»[14].
تذکر: البته فخررازی و شیخ قاسمی نمیدانستند که روزی اورانوس، نپتون و پلوتن و سیارههای کوچک بین مشتری و مریخ بر تعداد سیارات منظومه شمسی اضافه میشود[15].
و اصولاً همانطور که بیان خواهیم کرد لفظ «آسمان» به معنای کرات آسمانی (سیارات و ستارگان) در لغت و اصطلاح نیامده است تا هفت آسمان را بر هفت سیاره منظومه شمسی حمل شود. بله، آسمان به معنای جهت بالا، جوّ زمین و جایگاه ستارگان در قرآن آمده است[16]، ولی به معنای خود ستارگان نیامده است[17]. پس کلام نیازمند شیرازی، فخررازی و شیخ قاسمی دلیلی ندارد و نوعی تحمیل بر قرآن است.
8. عبد القادر مغربی مینویسد: حکمت ذکر هفت آسمان در قرآن این است که مخاطبین نمیتوانستند بیشتر از آن هفت سیاره را ببینند و درباره آنها فکر کنند. و این هفت عدد مشهور بین مردم بود و لذا قرآن به این تعداد اکتفا کرد[18].
تذکر: این مطلب هم دلیلی ندارد و مخالف حس است چرا که اعراب و غیر اعراب در شبها ستارگان زیادی میبینند که میتوانند راجع به آنها فکر کنند. بلکه قرآن در برخی موارد مطالبی را ذکر میکند که بشر از شمارش و فهم آنها عاجز است (وَإِن تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لاَ تُحْصُوهَا)[19]. بله، اگر مقصود ایشان این باشد که عدد هفت دلالت بر کثرت میکند احتمال معقولی است که باید مورد بررسی قرار گیرد.
9. برخی دیگر از علما گفتهاند که مقصود از آسمانهای هفتگانه مدارهای سیاراتی است که دور خورشید میگردند[20].
تذکر: این مطلب هم با معنای لغوی و اصطلاحی «سماء» مناسبتی ندارد همانطور که بیان خواهیم کرد.
10. نظر برخی دیگر این است که مقصود طبقات مختلفی است که بر زمین احاطه دارند[21]. از جمله، نویسنده کتاب «راز آسمانهای هفتگانه» مینویسد: با مطالعه و تحقیقی که اینجانب در این مورد داشتم به این نتیجه رسیدهام که منظور از «سبع سماوات» هفت لایه مجزا از اتمسفر است که زمین را در بر گرفته است و از مجاورت زمین شروع میشود و تا هزاران کیلومتر اطراف آن ادامه مییابد.
این هفت لایه که به صورت شماتیک نمایش داده میشود: به ترتیب از مجاورت زمین عبارتند از: لایههای هموسفر ـ یونوسفر ـ لایه N مولکولی ـ لایه O اتمی ـ لایه He اتمی ـ لایه H اتمی و بالاخره لایه خلاء که مقدار آنها مجموعاً هفت تا میگردد. لازم به ذکر است که این لایهها از هم مجزا هستند. سپس تذکر میدهند که پیشنهاد مادی بودن هفت آسمان منتفیکننده نظریه معنوی بودن آنها نیست زیرا نظم ماوراء مادی میتواند در خود ماده و عالم ماده ظهور داشته باشد. سپس با ارائه شکلها، اطلاعات مفصلی راجع به ضخامت و محتوای این لایهها ارائه میکند[22].
تذکر: آسمان گاهی به معنای جوّ زمین میآید (مثل آیه 7 سوره ق) پس این احتمال قابل طرح است و از این رو بعداً در مورد آن سخن خواهیم گفت.
11. علامه شهرستانی میگوید:
در قرآن و حدیث آمده است که ما هفت زمین و هفت آسمان آفریدهایم. هفت زمین عبارتند از: عطارد، زهره، زمین، مریخ، مشتری، زحل و اورانوس و هفت آسمان همان جوّ اتمسفری است که این سیارات هفتگانه را احاطه کرده است.
تذکر: هنگامی که از علامه شهرستانی پرسیدند چرا نپتون و پلوتن را به حساب نمیآورید؟ پاسخ داد که این دو سیاره با چشم عادی قابل رؤیت نیستند.از اینرو در لیست قرآن و حدیث نیامدهاند[23]. البته اشکال اصلی سخن علامه شهرستانی آن است که لفظ «ارض» از نظر معنای لغوی و اصطلاحی بر شش سیاره فوق اطلاق نمیشود.
12. برخی دیگر از صاحبنظران و مفسران بر آنند که: همه این سیارات و منظومهها و ستارگان و حتی کهکشانها فقط آسمان اول قرآن هستند و شش آسمان دیگر خارج از دیدگاه بشری قرار گرفتهاند[24]. و همین احتمال مورد قبول صاحبان تفسیر نمونه قرار گرفته است[25].
تذکر: این سخن در حد یک احتمال قابل طرح است که بعداً بدان خواهیم پرداخت.
13. محمد باقر بهبودی در کتاب «هفت آسمان» به این نظریه رسید که: قرآن درباره هفت آسمان، تنها به خانواده منظومه شمسی نظر دارد، نه سایر منظومهها چون سرنوشت کره زمین فقط، با سرنوشت منظومه شمسی ارتباط دارد و در منظومه شمسی هفت آسمان همان هفت کره سیارهای است که بر فراز کره زمین و فراز سر بشر در پرواز است نه آن سیارههای زیرین که در حکم زمیناند و از فراز سر نمیگذرند. این هفت آسمان عبارتند از: مریخ، مشتری، زحل، اورانوس، نپتون، پلوتن و خرده سیارات آستروئید (کلید معمای هفت آسمان)[26] سپس ایشان توضیحات مفصلی در مورد هر یک از این سیارات آسمانها) میدهند.
تذکر: ایشان توضیح نمیدهد که چرا عطارد و زهره را از دور خارج کرد و یا ماه را که بر فراز سر ما عبور میکند به حساب نیاورد. و نیز توضیح نداد که چگونه سرنوشت زمین با خارج از منظومه شمسی (با توجه به حرکت خورشید، منظومه و ستارههای دنبالهدار...) بیارتباط است.
14. از مجموع سخنان علامهطباطبایی; در زیر آیات (سجده/5؛ فصلت/12؛ مؤمنون/17؛ نوح/ 15) بدست میآید که ایشان در مورد واژه «آسمان» در قرآن معنای دیگری مطرح میکنند و آن را امری معنوی یعنی مقام قرب و حضور و راهی برای سلوک امر و تدبیر عالم و رفت و آمد ملائکه میداند که از آن طریق امر الهی جریان مییابد[27].
تذکر: هرچند که آسمان به معنای مقام قرب و حضور (آسمان معنوی) در همه آیات قرآن قابل قبول نیست چرا که در برخی آیات سخن از نزول باران از آسمان (یعنی جوّ زمین و محل ابرها) است. (وَنَزَّلْنَا مِنَ السَّماءِ مَاءً مُبَارَکاً)[28] امّا سخن علامه در برخی موارد صحیح است و میتواند چهره بحث را در آن موارد عوض کند که در ادامه به آن میپردازیم.
نکته: قبلاً بیان شد که یهودیان و مسیحیان نیز آسمان معنوی را
قبول داشتند.
15. برخی دیگر از نویسندگان برآنند که از آیه 29 سوره بقره و آیات 15 و 16 سوره نوح استفاده میشود که منظور از هفت آسمان، آسمانهای زمین است که ماه در آن تابان و خورشید در میانشان فروزان میباشد. خواه جوّ زمین که از لحاظ غلظت و رقت هوا به هفت قسمت تقسیم شده باشد، خواه هفت ستاره منظومه شمسی که خورشید چون چراغی کاشانه آنها را گرم و نورانی میسازد. احتمال دیگر این است که تقسیم آسمانها به «هفت» تقسیمی است که نزد خدا روشن امّا بر بشر مجهول است[29].
تذکر: اشکال این سخن که «هفت آسمان همان هفت سیاره منظومه شمسی باشد» گذشت.
16. دکتر محمدجمالالدین الفندی هفت آسمان قرآن را اینگونه تقسیمبندی میکند:
آسمان اول: همان منظومه شمسی است.
آسمان دوم: کهکشان راه شیری است.
آسمان سوم: مجموعهای از کهکشانهاست که نام آن «المجموعة المحلیة» است.
آسمان چهارم: فلک «عناقید الدرجة الاولی» است که حدود 20ـ50 میلیون سال نوری از ما دور است.
آسمان پنجم: فلک «عناقید الدرجة الثانیة» که 100-150 میلیون سال نوری از ما دور هستند.
آسمان ششم: فلک «عناقید الدرجة الثالثة» هستند که 2-3 بیلیون سال نوری از ما دور هستند و آسمان هفتم: آسمانی است که از امواج رادیویی آن خبر داریم[30].
تذکر: سخن ایشان دلیلی ندارد. یعنی لفظ «سماء» از نظر لغت و اصطلاح بر کهکشان خاصی اطلاق نشده است و کاربرد آن در قرآن به این صورت اثبات نشده است.
17. طنطاوی بر آن است که عدد هفت در آیات هفت آسمان واقعی نیست و میتواند تعداد زیادتری آسمان وجود داشته باشد. و ریشهی تعیین عدد هفت همان افکار یونانیان است که از علمای اسکندریه به ارث رسیده که به، نه فلک قائل بودند که هفت عدد آنها (ماه، عطارد، زهره، خورشید، مریخ، مشتری، زحل) به دور زمین میچرخند و فلک هشتم جایگاه ثوابت و فلک نهم مبدء حرکت (فلک اطلس) بوده است این افکار که از طریق فارابی و بوعلی به ما رسیده است باعث تطبیق با «سموات سبع» قرآن و عرش و کرسی شد. در حالی که علوم جدید حدود ششصد سیاره بسیار کوچک میان مریخ و مشتری یافتهاند. که بزرگترین آنها «سرس» نام دارد که 500 میل قطر دارد. پس اگر خدا فرمود که هفت آسمان هست منافاتی ندارد که تعداد بیشتری آسمان وجود داشته باشد. و عدد قید نیست. و این عدد هفت در قرآن دلیل بر انحصار تعداد آسمانها نیست[31].
تذکر: برخی نویسندگان معاصر به طنطاوی به شدت اشکال کردهاند که این سخنان خلاف ظاهر آیات قرآن است که عدد هفت را معین میکنند[32].
18. دکتر محمد صادقی تعداد آسمانها را هفت عدد واقعی میداند و آسمان را جرم نه فضای خالی معرفی میکند و تمام سیارات منظومه شمسی از آسمان اول است و آسمانهای دیگر بر آن احاطه دارد که نمیدانیم در آنها چیست و همه در اثر تقسیم گاز اولیه جهان به وجود آمدهاند[33].
19. برخی از صاحبنظران با طرح مسأله هفت آسمان قرآنکریم مدعی شدهاند که با توجه به کشفیات جدید علوم کیهانشناسی در صحنه کهکشانها، این گزاره قرآن نوعی اعجاز علمی قرآن را در بر دارد[34].
تذکر: در مورد این دو دیدگاه در ادامه سخن خواهیم گفت.
(d) نکات تفسیری
اکنون برای آنکه مقصود قرآن از هفت آسمان و زمین روشن شود ناچاریم که به چند پرسش اساسی پاسخ گوییم و نظرات لغویین و مفسران قرآن را در این زمینه بررسی کنیم:
(e) پرسش اول: مقصود از آسمان (سماء) چیست؟
کلمه «سماء» و مشتقات آن که سیصد و ده بار در قرآنکریم به
کار رفته است، مفهوم جامعی است که مصادیق و معانی متعددی از آن اراده میشود و لذا در لغت، علم و قرآن با مقاصد و معانی متفاوتی بکار رفته است:
الف: سماء در لغت:
«سماء» در لغت از ریشه «سمو» (به معنای بلندی) است و اصل آن از آرامی و سریانی و عبری (شیمیا) است[35]. و به معنای بالا و برتر (فوق) است. آسمان هر چیزی، بالای آن چیز را گویند. و حتی برخی لغویین ادعا کردهاند هر بالایی نسبت به پایین آن آسمان و هر پایین نسبت به بالای آن زمین است[36].
ب: آسمان در علم:
آسمان در فیزیک جدید اینگونه تعریف شده است: «پدیدهای نابوده[معدوم]و گنبدنما که زمینه دیدن سیارات و ستارگان است»[37].
پ: آسمان در قرآن:
کلمه «سماء» (آسمان) در قرآن به صورت مفرد (السماء ـ سما) و جمع (سموات ـ السموات) بیش از سیصد مرتبه به کار رفته است. ولی در همه موارد به یک معنا و در یک مصداق بکار نرفته است. و به طور کلی آسمان در قرآن در دو مفهوم مادی (حسی) و معنوی به کار رفته است. که برخی از موارد آن عبارتند از:
1. آسمان (سما) در معنای بالا (جهت بالا): این معنا موافق معنای لغوی آسمان است و برای نمونه آیه زیر را مثال زدهاند:
(أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِی السَّماءِ)[38]؛ «همانند درخت پربرکت و پاکیزه که ریشه آن در زمین ثابت و محکم است و شاخههای آن به آسمان کشیده شده». این معنا را برخی از مفسران معاصر آوردهاند[39] ولی برخی دیگر از صاحبنظران برآنند که این معنا به صورت مجازی یا مسامحه در قرآن به کار رفته است[40]. چرا که فوق (جهت بالا) جمع بسته نمیشود پس مثلا «سبع سموات» نمیتواند به این معنا باشد.
2. آسمان به معنای جوّ اطراف زمین یعنی جایی که ابرها قرار گرفتهاند و هوا در آن است. مثال: (وَنَزَّلْنَا مِنَ السَّماءِ مَاءً مُبَارَکاً)[41]؛ «و از آسمان آب مبارکی را فرو فرستادیم».
3. آسمان به معنای مکان سیارات و ستارگان: مثال: (تَبَارَکَ الَّذِی جَعَلَ فِی السَّماءِ بُرُوجاً وَجَعَلَ فِیها سِرَاجاً وَقَمَراً مُنِیراً)[42]؛ «بزرگوار آن خدایی که در آسمان برجها مقرر داشت و در آن چراغ روشن خورشید و ماه تابان را روشن ساخت».
4. آسمان به معنای مقام قرب و مقام حضور که محل تدبیر امور عالم است. برخی از مفسران مثل علامه طباطبایی( در موارد متعدد «سماء» را به این معنا ارجاع دادهاند[43].
مثال: (یدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَی الْأَرْضِ)[44]؛ «اوست که امر عالم را از آسمان تا زمین تدبیر میکند».
5. آسمان به معنای موجود عالی و حقیقی: برخی از صاحبنظران برآنند که آسمان در قرآن همانگونه که به معنای آسمان مادی به کار رفته است. (مثل سموات سبع) در معنای علوّ مرتبه وجود و موجود عالی نیز بکار رفته است که همان سماء معنوی و عالم فوق ماده است که همه هستی از آن مرتبه بالاتر نازل میشود[45]. مثال: (وَفِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ وَمَا تُوعَدُونَ)[46]؛ «روزیتان و آنچه به شما وعده داده میشود (که ظاهراً بهشت منظور است) در آسمان قرار دارد».
(f) جمعبندی
لفظ «سماء» در قرآن و علم و لغت به یک معنای واحد به کار نرفته است بلکه در معانی و مصادیق مختلف بکار رفته است. و به عبارت دیگر مشترک لفظی است. هرچند ممکن است برخی از این معانی و مصادیق را در یک مفهوم واحد جمع کرد. برای مثال معنای چهارم و پنجم قرآنی (که از علامه طباطبایی (و استاد مصباح یزدی نقل کردیم) را میتوان در معنای آسمان معنوی جمع کرد.
(g) پرسش دوم: مقصود از زمین (ارض) چیست؟
کلمه «ارض» در قرآنکریم 461 بار به کار رفته است و هیچگاه به صورت جمع نیامده است. بلکه در قرآن همیشه مفرد استعمال شده است. امّا این کلمه در لغت و قرآن دارای معانی و مصادیق مختلف است:
الف: ارض در لغت
ارض جنس است و جمع آن «ارضون و اراضی» است به معنای کره خاکی که انسان بر روی آن زندگی میکند، میباشد. البته گاهی به مفهومی در مقابل «سماء» آمده که به معنای هر چیزی پست و پایین میباشد[47] و نیز به معنای جرم آمده است. امّا معنای حقیقی آن پایین مقابل بلندی و بالا (سما) است و هنگامی که مطلق گفته شود به معنای کره خاکی است[48].
ب: ارض در قرآن
در قرآنکریم ارض به چند معنا به کار رفته است:
1. ارض به معنای کره زمین که به صورت اسم خاص و علم شخصی است. (مثالها و آیات آن زیاد است.)
2. ارض به معنای قطعات زمین. مثال: در قرآن در مورد تبعید محاربین آمده است: (أَوْ ینفَوْا مِنَ الْأَرْضِ)[49]؛ «یا محاربین را از زمینی (که در آن زندگی میکنند) خارج میکنند.» روشن است که در اینجا مراد از «ارض» کره زمین نیست بلکه مقصود سرزمین آنهاست.
3. ارض به معنای «عالم طبیعت» در مقابل «سما» به معنای عالم ماوراء طبیعت: مثال: (وَلکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَی الْأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ)[50]؛ «امّا او (بلعم باعورا) بر زمین، روی آورد و از خواهشهای خویش پیروی کرد و...» که در اینجا «اخلد الی الارض» به معنای دلبستگی به زمین و دنیاست که یک امر قلبی است. و بر اساس این معنا و با این اطلاق، آسمان مادی هم ارض است[51]. یعنی آسمان و زمین هر دو جزء دنیاست.
4. ارض در هنگامی که جمع بسته شود (ارضون) به معنای طبقات داخلی زمین است.
5. ارض در هنگامی که جمع بسته شود (ارضون) به معنای مناطق آباد زمین یا اقلیمهای آن است. در قدیم اقلیمهای هفتگانه داشتهاند و امروزه هم زمین را به مناطق هفتگانه (دو منطقه منجمد شمالی و جنوبی ـ دو منطقه معتدله ـ دو منطقه حاره و یک منطقه استوایی) تقسیم میکنند.
تذکر: این دو معنای اخیر را برخی مفسران به صورت احتمال در ذیل آیه 12 سورة طلاق فرمودهاند[52].
(h) جمعبندی
میتوان گفت که کلمه «ارض» نیز مثل «سما» دارای دو قسم ارزشی و غیر ارزشی (مادی و معنوی) است و زمین (حسی) غیر ارزشی گاهی به معنای قطعات و قارهها ـ طبقات داخلی زمین ـ کره خاکی میآید و ارض ارزشی (معنوی) به معنای عالم پست طبیعت است.
(i) پرسش سوم: مقصود از سبع (هفت) چیست؟
کلمه سبع (هفت) در عربی به دو صورت به کار میرود:
الف: هفت به معنای عدد مشخص و معین که در ریاضیات بکار میرود.
ب: هفت به عنوان نماد کثرت؛ چرا که گاهی در عرب کلمه «هفت» به کار میرود و معنای کنایی آن (تعداد زیاد و کثیر) مراد است. برای مثال در قرآن میخوانیم: (وَلَوْ أَنَّمَا فِی الْأَرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلاَمٌ وَالْبَحْرُ یمُدُّهُ مِن به عده سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَّانَفِذَتْ کَلِمَاتُاللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ)[53]؛ «و اگر هر درخت روی زمین قلم شود و آب دریا به اضافه هفت دریای دیگر مداد گردد باز نگارش کلمات خدا ناتمام بماند همانا خدا را اقتدار و حکمت (بیپایان) است».
روشن است که مراد از «هفت دریا» در اینجا بیان کثرت است و اگر صدها دریا هم باشد برای نگارش کلمات خدا کافی نیست. در آیات «سبع سموات» برخی از مفسران احتمال دوم را ذکر کردهاند[54] و برخی از صاحبنظران نیز احتمال اول را قوی دانستهاند[55] ولی هر دو احتمال در «سبع سموات» بعید به نظر نمیرسد. اگر احتمال اول را پذیرفتیم پس مراد (در آیه 12 سوره طلاق) آن است که هفت آسمان واقعی وجود دارد و اگر احتمال دوم را پذیرفتیم مراد آیه آن است که تعداد زیادی آسمان وجود دارد.البته برحسب معانی مختلف «ارض و سما» که بیان شد معانی متناسب و متفاوتی از آیه پیدا میشود مثال: هفت آسمان پر از ستاره و سیاره آفرید و هفت عدد کره زمین آفرید. هفت طبقه جوّ زمین را آفرید و هفت طبقه داخلی زمین را آفرید. هفت مرتبه عالی وجود و مقام قرب آفرید و هفت مرتبه پایین از طبیعت آفرید.
(j) پرسش چهارم: مقصود از مثل هم بودن (مثلهن) در آیه چیست؟
در مورد مثلیت در آیه 12 سوره طلاق چند احتمال وجود دارد:
الف) همانند بودن آسمان و زمین در مورد تعداد (عدد هفت)[56]:
یعنی: خداوند هفت آسمان آفرید و همانند آنها هفت زمین خلق کرد، در این صورت «مِن» در «من الارض مثلهن» بیان جنس است یعنی از جنس زمین نیز هفت عدد آفرید. اگر این احتمال را در مورد «مثل» بپذیریم، همان احتمالات گذشته در مورد زمین و آسمان (ارض ـ سما) پیدا میشود که لازم است به صورت متناسب در نظر گرفته شود. برای مثال: هفت طبقه آسمان (جو زمین) با هفت طبقه داخلی زمین؛ هفت عالم و جهان پر از ستاره با هفت عدد کره زمین؛ هفت مرتبه عالی وجود و حضور و قرب الهی با هفت مرتبه وجودی پایین.
ب) مثل بودن زمین و آسمان در مورد معلق بودن و شناور شدن در فضا
یعنی: همانگونه که خداوند سیارات و ستارگان آسمانها را شناور در فضا و بدون تکیهگاه و ستون آفرید، زمین را نیز همانگونه خلق کرد[57].
در این صورت آسمان به معنای مجموعه سیارات و ستارگان معنا میشود و زمین به معنای کره خاکی است. و میتواند عدد «هفت» در مورد زمین مقصود نباشد.
ج) مثل هم بودن در مورد ملکوتی بودن
یعنی: خداوند آسمان (مقام قرب و حضور و ملکوت) را آفرید و از زمین چیزی شبیه آسمان آفرید، یعنی انسانی را خلق کرد که مرکب از ماده زمینی و روح ملکوتی آسمانی است[58].
در این صورت «من» در «من الارض مثلهن» به معنای نشویه است یعنی: از زمین (خاک) انسانی ملکوتی مانند آسمان ملکوتی نشأت گرفت و آفریده شد که در این صورت چندین معنای «ارض» و «سما» مطرح نمیشود بلکه آسمان به معنای مقام قرب و حضور و ملکوت است وارض به معنای کرهخاکی یا مرتبه پست طبیعت است.
(k) پرسش پنجم: مقصود قرآن از واژه «هفت آسمان» چیست؟
با توجه به مقدماتی که گذشت و معانی و مصادیقی که برای کلمه «ارض ـ سما ـ سبع ـ مثل»، بیان شد میتوان نتیجه گرفت که چندین احتمال در مورد واژه «هفت آسمان» وجود دارد:
1. هفت به معنای عدد حقیقی باشد؛ در این صورت این احتمالات
متصوّر است:
الف) هفتآسمانپر از ستاره و سیاره مثل هفت کره خاکی زمین.
این مطلب از نظر علمی نیز ممکن است چرا که برخی از دانشمندان گفتهاند که میلیونها خورشید و سیاره مشابه زمین در کهکشانهای جهان وجود دارد. همانگونه که احتمال وجود جهانهای مشابه این آسمان پرستاره را بعید نمیدانند چرا که دانشمندان علم نجوم و فیزیک کیهانی با تلسکوپهای خود توانستهاند تا میلیاردها ستاره و سیاره را ببینند ولی میگویند که هنوز فضاهای ناشناخته و تاریکی وجود دارد که از دامنه دید ما خارج است[59]. پس احتمال وجود شش جهان مشابه و شش آسمان دیگر که هنوز کشف نشده است وجود دارد. و این مطلب با ظاهر برخی آیات قرآن نیز همگونی دارد[60].
ب) هفت مقام قرب و حضور و موجود عالی معنوی (هفت آسمان) در مقابل هفت مرتبه پست وجودی طبیعت (هفت زمین).
تذکر: در این دو صورت مثل بودن آسمان و زمین در «هفت بودن» آنهاست.
2. هفت به معنای کثرت باشد؛ در این صورت احتمالات زیر متصور است:
الف) آسمانهای زیادی (مجموعه کرات و سیارات و...) خلق کرد. و زمینهای زیادی (کرههای خاکی مشابه زمین) خلق کرد. که همهی آنها در فضا شناور و معلق هستند.
ب) تعداد زیادی از طبقات جوّ زمین را خلق کرد. و تعداد زیادی از طبقات داخلی زمین یا قطعات زمین و اقلیمها را خلق کرد.
امروزه در علوم زمینشناسی و هواشناسی طبقات آنها را از نظر مقدار تراکم مواد یا مواد سازنده آنها تقسیم میکنند و در این صورت آیه اشاره به این طبقات است، و یا اشاره به مناطق هفتگانه زمین باشد که قبلاً بیان کردیم.
ج) مراتب معنوی و مقامات قرب و حضور و موجودات عالی بسیاری خلق کرد مراتب پست طبیعت را که بسیار است خلق کرد.
تذکر: در اینجا احتمالات دیگری نیز میتواند وجود داشته باشد و برخی افراد نیز بدانها اشاره کردهاند ولی چون بسیار ضعیف و دور از ظاهر آیه بود بدانها اشاره نکردیم. (مثل اینکه مراد، هفت سیارهی منظومه شمسی باشد) البته در بین همین احتمالات نیز که ذکر شد برخی با ظاهر آیه مناسبتر است و برخی از ظاهر آیه دورتر است که قضاوت و اختیار هر معنا را به عهده خوانندگان صاحب نظر میگذاریم هر چند در این موارد قضاوت قطعی بسیار سخت است.
(l) پرسش ششم: مقصود از هفت زمین چیست؟
در قرآنکریم آیهای به صورت صریح در مورد هفت زمین وجود ندارد و تنها آیهای که میتواند اشاره به هفت زمین محسوب شود آیه 12 سوره طلاق است. البته اگر مثلیت در این آیه را به معنای «مثل همبودن در عدد هفت» بدانیم. در حالی که دو احتمال دیگر در مورد مثل بودن (مثلیت در معلق بودن کرات در فضا و مثلیت در ملکوتی بودن) وجود داشت.
امّا در روایات کلمه «الارضین السبع»[61] زمینهای هفتگانه آمده است و در نهج البلاغه نیز کلمه «الارضین» آمده است: «ورکوبها اعناق سهول الارضین[62]»؛ «(کوهها) بر گردن همواریهای زمینها سوارند». «الم یکونوا ارباباً فی اقطار الارضین»[63]؛ «آیا در اطراف زمینها پادشاهان و مالک رقاب نبودند».
«فهم حکام علی العالمین وملوک فی اطراف الارضین»[64]؛ «(اعراب) در اطراف زمینها پادشاهان شدند»[65].
البته با توجه به قرائن موجود در کلام حضرت امیر7 در همه موارد «ارضین» به معنای قطعات زمین و خشکیهاست. پس اگر زمینهای هفتگانه را بتوان از قرآن برداشت کرد میتوانیم به یکی از معانی گذشته یعنی هفت قطعه و اقلیم زمین همانگونه که در روایات آمده یا هفت کرهخاکی یا هفت طبقه داخلی زمین حمل کنیم.
(m) بررسی
1. با توجه به معانی متفاوتی که از آسمان، زمین، مثلیت آنها و هفت آسمان بیان کردیم و با توجه به احتمالات متعدد تفسیری در این آیات، نمیتوان گفت که مقصود قرآن در همه موارد یک معنای آسمان بوده است و نمیتوان یک معنای خاصی را بر قرآن در مورد هفت آسمان تحمیل کرد. پس معلوم میشود که تمام کسانی که به صورت قاطع یک معنا را به قرآن نسبت میدادند و بر آن پافشاری میکردند راه صواب نرفتهاند. (علاوه بر اشکالات واضحی که در این دیدگاهها وجود داشت که به برخی آنها اشاره داشتیم).
2. با توجه به ابهامی که در معنای هفت آسمان قرآن وجود دارد و با توجه به ابهاماتی که در مورد آسمان و کهکشانها از نظر علمی وجود دارد و نظریههای متفاوت و بالندهای که هر روز ارائه میشود، نمیتوان گفت که نظر قطعی قرآن کدام نظریه است. و با توجه به این مطلب، ادعای اعجاز علمی قرآن در آیات مربوط به هفت آسمان صحیح به نظر نمیرسد و حتی اگر یک نظریه علمی در مورد هفت آسمان به اثبات برسد باز اعجاز علمی ثابت نمیشود چرا که همانطور که گذشت هفت آسمان قبل از اسلام در قوم نوح و بین یهودیان مطرح بوده است.
3. از آنجا که ممکن است مقصود از واژه «آسمان» در اصطلاح قرآن و اصطلاحات علمی متفاوت باشد (مثلاً یکی آسمان معنوی بگوید و یکی فضای خالی یا کرات آسمانی) پس نمیتوان گفت که تعارضی بین گزاره هفت آسمان قرآن با یافتههای علوم کیهانیشناسی وجود دارد. چرا که علوم کیهانشناسی ادعا میکند:
هنوز هفت آسمان کشف نکرده است و قرآن ادعا میکند هفت آسمان وجود دارد. پس با توجه به احتمال اشتراک لفظی واژه «آسمان» نمیتوان گفت دو گزاره فوق معارض است و اگر هم هر دو (علم و دین) یک معنا را از آسمان اراده کنند باز هم علم وجود آسمانهای هفتگانه را نفی نمیکند بلکه آنها را اثبات نکرده است. امّا قرآن از طریق وحی خبر از وجود آنها میدهد پس ممکن است در آینده آسمانهای دیگری کشف شود و گزارهدینی به اثبات برسد.
4. از مطالب که در بالا ذکر شد روشن میشود که قرآن در مسألهی هفت آسمان با هیئت بطلمیوسی که نه فلک را مطرح میکرد، مخالفت کرده است و حتی برخی دانشمندان مسلمان تلاش کردهاند بین این دو دیدگاه، با اضافه کردن «عرض» و «کرسی» به هفت آسمان، سازگاری ایجاد کنند. بنابراین این مطلب که دکتر سروشبهقرآن نسبت میدهد که ظاهر آیات آن بر هیئت بطلیموسی دلالت دارد[66]، صحیح نیست.
ایشان مینویسد: «ماجرای هفت آسمان از اینها هم روشنتر است، بدون استثناء همه مفسران پیشین آن را به روانی و آسانی بر تئوریهای هیئت بطلمیوس تطبیق میکردند (و چرا نکنند؟ همه ظواهر بر آن دلالت دارد) و فقط در قرن نوزدهم و بیستم است که مفسران جدید قرآن (عرب و غیر عرب) به فکر تفسیر تازهای از این آیات آن هم در پرتو معارف جدید میافتند».
نکته جالب این است که ایشان مسأله تطبیق هفت آسمان با هیئت بطلمیوس را به همه مفسران پیشین، نسبت میدهد! ولی اگر کسی مراجعه کوتاهی به تفاسیر عیاشی، قمی، مجمعالبیان، تبیان و... بنماید متوجه میشود که این نسبت در مورد بسیاری از مفسران صحیح نیست و نکته آخر این که ایشان مسأله هفت آسمان را از جنس علم ناقص زمانه میداند[67] صحیح به نظر نمیرسد چونکه قرآن این مطلب را از حضرت نوح7 نقل میکند پس مسأله از انبیاء پیشین است نه از فرهنگ عرب و علم ناقص زمانه پیامبر9 و با وجود عدم کشف انتهای جهان، نسبت علم ناقص به مسائل قرآنی دادن نوعی پیش داوری بدون دلیل علمی به شمار میآید.
(n) دوم: جایگاه خروج اسپرماتوزئید (صلب و ترائب)
خداوند در یکی از آیاتی که در مورد خلقت انسان از آب سخن میگوید میفرماید: (فَلْینظُرِ الْإِنسَانُ مِمَّ خُلِقَ خُلِقَ مِن مَاءٍ دَافِقٍ یخْرُجُ مِن بَینِ الصُّلْبِ وَالتَّرَائِبِ)[68]؛ «پس باید انسان بنگرد که از چه چیزی خلق شده است، انسان از آبی جهنده آفریده شد، (آبی که) از میان صلب و ترائب بیرون میآید».
برخی از مفسران، مترجمان و متخصصان علوم پزشکی در مورد این آیه سخنانی گفتهاند که موجب ابهام این آیه و ناسازگاری آن با یافتههای علوم پزشکی شده است. برای مثال گفتهاند که: «مراد از صلب و ترائب، پشت مرد و سینه زن است». و لذا برخی افراد مثل دکتر بوکای صریحاً مینویسد که: «این ترجمهها نوعی تعبیر است و به علاوه بسیار کم قابل فهم است[69]»[70].
در حالی که با بررسی دقیق این آیه متوجه میشویم که نه تنها قرآن در اینجا سخنی مخالف علم نگفته است بلکه اشاراتی علمی، همراه با رعایت کمال ادب بیان نموده است. در اینجا لازم است که چند نکته تفسیری و علمی روشن شود تا مقصود آیات فوق معلوم گردد.
1. مقصود از «ماء دافق» چیست؟
مفسران در این مورد دو دیدگاه دارند هر چند که در مسأله سه احتمال وجود دارد:
الف: مراد از «ماء دافق» همان منی مرد است که به صورت جهنده از او خارج میشود. (و دافق به معنای «مدفوق» یا «ذو دفق» آمده است.)[71]
ب: مراد از «ماء دافق» همان آب مشترک زن و مرد است که در
رحم مخلوط میشود و یک آب میشود. این مطلب از کلام برخی مفسرین بدست میآید[72].
ج: مراد از «ماء دافق» چیزی باشد که از زنان خارج میشود (اوول) تا از ترکیب آن با اسپرمها نطفهی اولیه کودک تشکیل شود.
(o) بررسی:
کودک انسان در اثر تخمک به وجود میآید که هر تخمک از دو قسمت تشکیل میشود، یکی «اسپرماتوزوئید» و دیگری «اوول» زن. هر مرد در هنگام آمیزش قطراتی از منی با جهش از او خارج میشود و در منی صدها میلیون «اسپرماتوزئید» وجود دارد[73] که معمولاً یکی از آنها خود را به «اوول» زن میرساند و با آن ترکیب میشود و تشکیل تخمک میدهد و سپس به کندی حرکت میکند تا در رحم زن مستقر میشود و کمکم رشد کرده و کودکی به دنیا میآید. پس با توجه به مسایل علمی فوق میتوان احتمال نخست را پذیرفت که مراد از «ماء دافق» همان منی مرد است که با جهش بیرون میآید. و با ظهور آیه نیز سازگار است. و این بدان جهت است که چیزی که از زنان خارج میشود (اوول) جهشی ندارد. و در هنگام حرکت به طرف رحم هم به کندی حرکت میکند. پس دیدگاه دوّم در مورد «ماءدافق» (آب مشترک زن و مرد) صحیح به نظر نمیرسد. و احتمال سوّم را نیز کسی نگفته است. پس اساساً منتفی است.
2. مقصود از «صلب» چیست؟
در اینکه مراد از «صلب» چیست چند احتمال وجود دارد:
الف: صلب «چیز شدید و سخت» را گویند و به همین مناسبت به مرد اطلاق میشود[74].
ب: برخی احتمال دادهاند که مراد استخوان پشت مرد[75] (ستون فقرات) باشد و در راستای همین معنا دکتر قرقوز و دکتر دیاب در مورد معنای کلمه «صلب» مینویسند: «صلب شامل ستون فقرات کمر و استخوان خاجی و از نظر عصبی در برگیرنده مرکز تنظیم رفتارهای جنسی است. رشتههای عصبی که از صلب (ستون فقرات) نشأت گرفتهاند، دستگاهتناسلی را عصب میدهند. از این رشتهها میتوان شبکه خورشیدی، شبکه عصبی خاجی و رشتههای عصبی دستگاه تناسلی را نام برد. این رشتههای عصبی با رشتههای عصبی مسئول انقباض و انبساط شریانهای خونی و نُعوظ و رخوت آلت تناسلی و کلیه امور مربوط به فعالیتهای جنسی تلاقی میکنند. و اگر بخواهیم منطقه صلب را که مسئول این عصبدهی میباشد مشخص کنیم، میگوئیم که این منطقه در محدودهای بین مهره دوازدهم پشتی و مهره اوّل و دوّم کمری و دوّم و سوّم و چهارم خاجی قرار دارد»[76].
ج: برخی نیز احتمال دادهاند که کل بدن انسان که بین استخوان سینه و پشت واقع میشود مراد باشد[77].
د: برخی نیز احتمال دادهاند که مراد محل خروج منی مرد باشد[78] و در راستای همین معنا دکتر پاک نژاد صلب را به معنای دستگاه نطفه ساز مردانه میداند[79].
هـ : برخی از لغویین نیز احتمال دادهاند که مقصود استخوان مرد باشد[80]؛
و: برخی از لغویین نیز احتمال دادهاند که مقصود مطلق قوت و شدت باشد[81]؛
ز: برخی از لغویین نیز احتمال دادهاند که مقصود مبدأ پیدایش منی باشد یعنی دستگاه گوارش[82].
(p) بررسی
با توجه به اینکه همهی اقوال در مورد مرد و یا محل خاصی از بدن او (مثل پشت یا ستون فقرات) است، اجمالاً معلوم میشود که مراد از صلب، زن یا قسمتی از بدن او نیست.
امّا با توجه به معنای «ترائب» که بعداً میآید، صلب به معنای «پشت مرد» صحیحتر به نظر میرسد و امّا معنای لغوی شدت (الف و) نمیتواند مقصود باشد چرا که منی از صرف شدت بیرون نمیآید بلکه از مصادیق آن اشیاء شدید است و در بدن مرد پشت او را صلب گویند چون بسیار شدید، محکم و قوی است. و امّا معنای سوّم (ج) که کل بدن مرد مراد باشد اگر بگوئیم از مجموع تعبیر «صلب» و «ترائب» این مطلب مقصود است چیزی است که در پایان بحث به آن اشاره میکنیم و آن را با معنای دوّم جمع میکنیم. ولی اگر از کلمه «صلب» کل بدن مرد اراده شود قابل قبول نیست چون لازم است که «ترائب» نیز زن معنا شود و منی از بین این دو خارج نمیشود بلکه از درون مرد خارج میشود.
و امّا معنای چهارم (د) که مقصود محل دستگاه نطفهساز مرد باشد نیز قابل قبول نیست چرا که منی از بین آن و ترائب خارج نمیشود بلکه از داخل دستگاه نطفهساز خارج میشود مگر آنکه بگوئیم کلمه «بین» به معنای داخل است که در این صورت خلاف ظاهر معنای لفظ را گرفتهایم و امّا در مورد معنای پنجم (و) یعنی استخوان مرد اگر منظور استخوان پشت مرد باشد اشکالی ندارد و الاّ کلمه صلب به معنی مطلق استخوان نمیآید. امّا در مورد معانی هفتم (ز) یعنی دستگاه گوارش اگر مقصود استفاده از کل جمله «ما بین الصلب والترائب» باشد ممکن است به صورت کنایی در بعضی موارد محتمل باشد امّا اگر بخواهیم از خود لفظ صلب چنین معنایی برداشت کنیم صحیح نیست. چون چنین معنا و استعمالی در مورد صلب سراغ نداریم.
3. مقصود از «ترائب» چیست؟
در این مورد معانی متعددی گفته شده است که به صورت مختصر اشاره میکنیم:
الف: استخوان محل گردنبند زن[83] (ترائب از ریشه تراب است و از آنجا که استخوان سینه زن نرم است و آسان حرکت میکند و لذا ترائب گفته شده است)؛ ب: بین دو سینه زن[84]؛ ج: بین دو کتف و سر[85]؛ د: استخوان سینه و گلوگاه[86]؛ هـ : عصاره قلب[87]؛ و: دست و چشم و پا و...[88] (سرتاسر بدن)؛ ز: محل خروج اوول زن[89].
دکتر پاک نژاد نیز در همین راستا مینویسد: «چارهای جز این نداریم که صلب را دستگاه نطفهساز مردانه و ترائب را دستگاه نطفه ساز زنانه بدانیم» و سپس این مطلب را با ظاهر آیه اینگونه توجیه میکند که:
«وقتی به کتب لغت مراجعه نموده و محل آنها را که مربوط به قسمت پشتی و قدامی ستون فقرات یعنی جای اولیهای که بیضه و رحم قرار میگیرند بدانیم (قبل از شش ماهگی جنین تخم و تخمدان هر دو در پشت قرار دارند و پس از شش ماهگی در جنس نر هر دو به پائین کشیده شده و در پوسته بیضه قرار میگیرند و به وضع عادی در میآیند. و در جنس ماده نیز مختصر جابجا شده در دو طرف پهلو محاذی لولههای رحم جایگزین میشوند) میتوانیم آیه قرآن را به ترتیب زیر، مراحل آفرینش خلقت آدمی دانست. از آب دافق کنار و اطراف نخاع خلقت شد در صلب و ترائب دو قسمت وابسته به بیضه و رحم جای داشت سپس از مجرا و گذرگاه که بیضه و تخمدان باشد گذشت... ناگفته نماند چون متاستازهای سرطان بیضه در وهله اوّل اطراف ستون فقرات تظاهر میکند ممکن است به زودی اعلام دارند که بین مایع اطراف نخاع و مایع موجود در مجاری منی ساز بیضه ارتباط مسلم و قطعی برقرار است»[90].
ح: بین نخاع و سینه هر شخص[91]. ط: ترائب به چیزهای جفت و مساوی در بدن انسان گفته میشود. و لذا به انگشتان دست و دو استخوان ران پای انسان نیز ترائب گویند. (یعنی منطقهای که آلت تناسلی مرد در آن قسمت واقع شده است[92]) در همین راستا دکتر دیاب و دکتر قرقوز نیز پس از نقل معانی مفسرین مینویسند: «اکنون که میدان معنا تا این حد گسترده است ما آن معنا را بر میگزینیم که با حقایق علمی نیز موافقت دارد. یعنی ترائب را عبارت از استخوانهای میان هر دو پا فرض میکنیم»[93].
و استاد آیة اللّه معرفت نیز همین معنا را پذیرفتهاند[94].
(q) بررسی
اصل لغت ترائب به دو معنای «خضوع و تسلیم» و هر «دو چیز مساوی در بدن» است و به نظر میرسد که اکثر معانی و احتمالاتی که در آیه مطرح شد استعمالاتی در مصادیق همین دو معناست.
امّا با توجه به معانی «ترائب» و احتمالاتی که دادهاند چند معنا برای آیه (یخْرُجُ مِن بَینِ الصُّلْبِ وَالتَّرَائِبِ)[95] ممکن است بیان شود:
اوّل: آبی که از پشت مرد و سینه زن خارج میشود. این معنا موافق اکثر معانی ترائب است که تعبیر سینه و استخوان سینه زن دارد. و در همین راستا یکی از مترجمان قرآن آیه 6 ـ 7 سوره طارق را اینگونه ترجمه میکند: «از آب جهندهای خلق شده [که] از صُلب مرد و میان استخوانهای سینه زن بیرون میآید»[96].
برخی از مفسران همین معنا را پذیرفته و درصدد توجیه علمی آن بر آمدهاند[97]. امّا با توجه به اینکه این جملهی «یخرج من بین الصلب والترائب» صفت «ماء دافق» است و اوول زن حالت جهندگی ندارد، نمیتواند احتمال قوی به حساب آید. و صاحب التحقیق نیز با طرح همین احتمال آن را غیر صحیح میداند. چون منی از بین پشت مرد و سینه زن یعنی وسط آنها خارج نمیشود. بلکه از درون مرد خارج میشود[98].
دوّم: آبی که از پشت و سینهی مرد خارج میشود. فخر رازی این مطلب را به صورت یک احتمال ذکر میکند. ولی این مطلب توجیه علمی و معقول ندارد مگر آنکه گفته شود مراد کل وجود مرد است که بین استخوان سینه و پشت واقع شده است.
سوّم: جنین از رحم زن خارج میشود که میان پشت و قسمت جلوی بدن او قرار میگیرد[99].
این احتمال هم ضعیف است چون در معنای کلمه «صلب» پشت زن گفته نشده بود.
چهارم: صلب مظهر محکمی و سختی و خشن بودن مرد است و ترائب مظهر لطافت زن است پس مراد اسپرم مرد و اوول زن است[100].
این احتمال هم ضعیف است چرا که معنای آیه مجازی میشود علاوه بر آن قبلاً بیان شد که اوول زن حرکت کُند دارد.
پنجم: آبی که از بین دستگاه نطفهساز مرد و دستگاه زنخارج میشود. یعنی همان معنایی که دکتر پاک نژاد در مورد صلب و ترائب پذیرفتند.
امّا این احتمال نیز قابل قبول نیست چون منی از داخل دستگاه نطفه ساز مرد خارج میشود نه از بین دو دستگاه نطفه ساز مرد و زن. و بر همین اساس است که خود ایشان هم مجبور شده است این معنا را توجیهی بعید کند.
ششم: منی مرد از بین پشت و پیش روی او خارج میشود. این معنا مورد پذیرش برخی مفسران واقع شده است[101] و شواهدی برای آن اقامه شده است از جمله آنکه، عمدهترین عامل پیدایش منی «نخاع شوکی» است که در پشت مرد واقع است و سپس قلب و کبد است. که یکی زیر استخوانهای سینه و دیگری در میان این دو قرار دارد و همین سبب شده که تعبیر «ما بین الصلب والترائب» برای آن انتخاب شود[102] پس میتوان گفت که نطفهی مرد از میان پشت و روی او خارج میشود. و از طرف دیگر در هنگام خروج منی هیجان تمام بدن را فرا میگیرد. و بعد از آن تمام بدن سست میشود. و لذا برخی گفتهاند در حقیقت منی از تمام بدن خارج میشود[103].
هفتم: آب منی از بین پشت و دو استخوان پا (محل آلت تناسلی) خارج میشود. این معنا موافق معنای اخیر در کلمه ترائب است که شواهد متعددی از لغت و تفسیر به همراه داشت و مورد پذیرش برخی پزشکان نیز بود چرا که با مطالب علمی پزشکی سازگار است.
استاد آیةاللّه معرفت نیز همین معنا را میپذیرند و از قول دکتر کنعان الجائی نیز همین را ذکر میکنند[104]. دکتر دیاب و قرقوز در این زمینه مینویسند:
«ماء دافق همان آب مرد یعنی منی است که از میان صلب و ترائب (استخوان پاها) او خارج میشود... تمام نقاط و مجاری عبور منی از نظر کالبد شکافی در محدوده صلب و ترائب قرار دارند غدد کیسهای پشت پروستات (که ترشحات آنها قسمتی از منی را تشکیل میدهد) نیز در محدوده صلب و ترائب قرار گرفتهاند».
سپس با اشاره به غدد کیسهای ترشح کننده منی و وظایف آنها مینویسند: این دو غده ترشح کننده هستند که ترشحات آنها بخشی از مایع منی را تشکیل میدهد. ترشحات این غدد به رنگ زرد بوده و از نظر فرکتوز بسیار غنی است همچنین این غدد در عمل جهشی منی به خارج و به صورت دفعات بر اثر انقباض عضلات آنها نقش بسیار مهمی ایفا میکنند.
پس میتوان گفت: منی از میان صلب مرد به عنوان یک مرکز عصبی ـ تناسلی امر کننده و ترائب او به عنوان رشتههای عصبی مأمور به اجرا، خارج میشود. و در واقع خروج منی با تناسق و هماهنگی کامل بین آمر و مأمور انجام میپذیرد و این مسأله از نظر علمی نیز اثبات رسیده است. با توجه به توضیحات فوق هیچ اشکالی در این مسأله باقی نمیماند که قرآن این موضوع را به گونهای اعجازآمیز و به صورت موعظه بیان فرموده است»[105].
(r) نتیجهگیری
به نظر میرسد که میتوان معنای ششم و هفتم را با هم جمع کرد و این معنا با کلام علامه طباطبایی; (مراد کل بدن انسان باشد) نیز قابل جمع است. و با مبانی علمی هم ناسازگاری ندارد. بلکه علم مؤید آن است. چرا که قرآن میفرماید: «منی مرد از بدن او که بین پشت و جلوی او (که منظور محل آلت تناسلی اوست) خارج میشود». و این مطلب با ظهور آیه شریفه که صفت برای «ماء دافق» است سازگارتر است. پس آیه ربطی به زنان ندارد تا با مبانی علمی خروج منی و جهنده نبودن اوول ناسازگار باشد.
نکته 1: قرآنکریم سخن پروردگاری حکیم و عالم است که در اوج فصاحت، بلاغت و ادب بیان شده است. ادب قرآن در بیان مطالب جنسی کاملاً روشن است. به نظر میرسد که در اینجا نیز برای اینکه نام آلت تناسلی انسان به صراحت برده نشود از تعبیر «ما بین الصلب والترائب» «آب جهندهای که از ما بین پشت (مرد) و دو استخوان پای» استفاده شده است.
نکته 2: این تعبیر قرآنکریم گرچه اشارهای لطیف به مسایل علمی است و بار دیگر عظمت این کتاب آسمانی را روشن میسازد امّا این مطلب نمیتواند دلیل اعجاز علمی قرآن باشد. چرا که خروج منی از بدن انسان و دستگاه تناسلی که بین پشت و دو استخوان جلوی بدن است فی الجمله برای بشر قابل حسّ بوده است. پس قرآن کریم در این مورد خبر غیبی را بیان نکرده است. و مطالب علمی دکتر پاکنژاد در رابطه با دخالت مایع اطراف ستون فقرات در منی نیز به صورت احتمالی بیان شد و چیز خاصی را اثبات نکرد.
(s) منشأ منی کجاست (صلب ـ ظهور)؟
قرآن کریم در مورد نسل انسانها اشاره به پشت (کمر) میکند و در این مورد دو تعبیر در قرآن یافت میشود که مورد توجه برخی پزشکان قرار گرفته و آن را نوعی اعجاز علمی قرآن دانستهاند.
(وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی شَهِدْنَا)[106]؛ «و هنگامی که پروردگارت از پشت فرزندان آدم، ذریه آنان را بر گرفت و ایشان را بر خودشان گواه ساخت که آیا پروردگار شما نیستم؟ گفتند: چرا گواهی دادیم».
(خُلِقَ مِن مَاءٍ دَافِقٍ یخْرُجُ مِن بَینِ الصُّلْبِ وَالتَّرَائِبِ)[107]؛ «از آب جهندهای خلق شده [که] از بین صُلب و ترائب بیرون میآید».
(t) نکات تفسیری
در مورد آیه دوّم (صلب و ترائب) در بحث پیشین بحث مبسوطی داشتیم و بیان شد که مقصود از صلب و ترائب همان بین کمر مرد و دو استخوان ران اوست که کنایه از دستگاه تناسلی مرد است. پس محور اصلی سخن را در اینجا آیهی اوّل قرار میدهیم. در مورد این آیه مفسران و صاحبنظران شش احتمال و دیدگاه را مطرح کردهاند:
الف: محدثین و اهل ظاهر گفتهاند که: منظور این است که فرزندان آدم تا پایان دنیا به صورت ذرات کوچکی از پشت آدم خارج شدند و فضا را پر کردند. در حالی که دارای شعور بوده و قادر به سخن گفتن بودند[108].
ب: منظور استعدادی است که خداوند در ذرات نخستین انسان (یعنی نطفه تا جنین) قرار داده تا بتوانند حقیقت توحید را درک کنند (فطرت توحیدی)[109]
ج: مقصود عالم ارواح است یعنی خداوند قبل از خلقت اجساد انسانها، ارواح آنها را آفرید و مخاطب ساخت. این تفسیری است که از برخی روایات استفاده کردند. و استاد مکارم شیرازی بدون اشاره به قائل نقل میکند[110].
د: مقصود گفتگو انبیاء با برخی مردم است. که دلائل توحید را از انبیا شنیدند و پاسخ مثبت دادند. (زبان قال)[111].
هـ : زبان حال همهی انسانها بعد از بلوغ و عقل است که با دیدن آیات الهی به یکتایی او اعتراف میکنند. این تفسیر را از بلخی و رمانی نقل میکنند[112].
و: مقصود عالم ملکوت و وجود جمعی موجودات نزد خداست که با شهود باطنی خدا را مشاهده کرده و به وحدانیت او اعتراف میکنند. (دیدگاه علامه طباطبائی;[113])
ما در این مختصر در صدد نقد و بررسی اقوال مفسرین در مورد تفسیر این آیه نیستیم. چرا که از موضوع بحث ما خارج است و فقط به بررسی مطالب علمی آیه میپردازیم[114]. واژه «ذرّیه» که در آیه 172 سوره اعراف آمده است به معنای فرزندان کوچک و خرد سال است و در مورد ریشه لغوی آن که چند احتمال داده شده است:
1. از «ذرء» (بر وزن زرع) به معنای آفرینش باشد. بنابراین مفهوم اصلی «ذریه» با مفهوم مخلوق و آفریده شده برابر است.
2. بعضی آن را از «ذرّ» (بر وزن شرّ) دانستهاند که به معنای موجودات بسیار کوچک همانند ذرات غبار و مورچههای بسیار ریز میباشد. از این نظر که فرزندان انسان نیز در ابتداء از نطفهی بسیار کوچکی آغاز حیات میکنند.
3. احتمال دارد از ماده «ذرو» (بر وزن مرو) به معنای پراکنده ساختن باشد و به فرزندان انسان ذریه گویند چون پس از تکثیر به هرسو در روی زمین پراکنده میشوند[115] و جمله «من ظهورهم» بدل از جمله «من بنی آدم» است.و واژه «ظهر» به معنای «پشت انسان» است اگر چه به معنای «قوت و شدت» هم به کار میرود[116].
(u) اسرار علمی:
در مورد آیات فوق برخی پزشکان اینگونه اظهار نظر کردهاند:
1. دکتر قرقوز و دکتر دیاب درباره آیه 172سوره اعراف مینویسند:
«از همان هنگام که انسان به صورت پاره گوشتی (جنین جوان) در شکم مادر قرار گرفته، دو برجستگی از طناب پشتی (Notocord) که بعداً ستون فقرات را تشکیل خواهد داد، به وجود میآیند. این دو برجستگی را لولههای تناسلی (Genital tilge) مینامند. جنسیت جنین به وسیلهی این لولههای تناسلی شناخته میشود.
اگر مقرر شده که جنین پسر باشد، این دو لوله از هفتهی ششم عمر جنین شروع به ساخت بافتهای مشابه بافتهای بیضه میکنند. و امّا اگر مقرر شده که جنین دختر باشد، این لولههای تناسلی از هم متمایز شده تا در هفتهی دهم، بافتهایی شبیه بافتهای تخمدان را تشکیل دهند. بدین ترتیب بیضهها و تخمدانها که از یک مبدأ، یعنی کمر انسان نشأت گرفتهاند به تولید عروسها و دامادها میپردازند تا از تلاقی آنها بقای نسل بشر ادامه یابد. و بدین طریق متوجه میشویم که چگونه ذریه و نسل انسان از پشت او پا به عرصهی هستی میگذارد و به بیان اعجازآمیز قرآن در این زمینه که چهارده قرن پیش بیان گردیده واقف میشویم[117]».
سپس ایشان برای توجیه کلمه «صلب» در آیه 7 سوره طارق متذکر میشود که ستون فقرات کمر و استخوان خاجی از نظر عصبی دربرگیرنده مرکز تنظیم رفتارهای جنسی است. و منطقه خاص صلب که مسئول این عصبدهی است را بین مهره دوازدهم پشتی و مهره اوّل، دوّم، سوّم و چهارم خاجی میداند[118].
2. دکتر پاک نژاد نیز در مورد آیه 172 سوره اعراف مینویسد:
«تخم و تخمدان هر دو از اول خلقت در پشت قرار دارند و پس از چندی (وقتی جنین در حدود شش ماه دارد) در جنس نر هر دو پایین کشیده شده در پوسته بیضه قرار گرفته به وضع عادی در میآید و در جنس ماده نیز مختصر جابجا شده در دو طرف پهلو محاذی لولههای رحم جایگزین میشود. پیدایش نسل و ذریه را نیز میدانیم در اثر روانه شدن و نزدیک شدن و سر انجام یکی شدن یکی از دو جزء از جنس نر و ماده (نطفه پدر و نطفه مادر) صورت خواهد گرفت.
این دو جزء از ابتدای پیدایش پدر و مادر در آنها به ودیعت نگهداری شده و سر انجام به صورت دو جزء تولید مثل (گامت نر و گامت ماده) در آمده به هم آمیخته جنین را میسازند و میدانیم که گامت ماده و نر یکی به تخمدان و دیگری به تخم ارتباط دارد. و لذا وقتی قرآن میفرماید: «چون پروردگارت از اولاد آدم از پشتشان ذریه ایشان را گرفت»[119]. شاید اشاره به همین مطلب یعنی به محل اولیه تخم و تخمدان باشد»[120] سپس اشاره میکند که آیه تفسیرهای متعددی دارد[121] و در جای دیگر از همین مطلب (جای قرار گرفتن اولیه بیضه تخمدان در پشت انسان) برای تفسیر آیه 7 سوره طارق استفاده میکند[122]. (که عین عبارت او در بحث قبل آورده شد.)
3. استاد مکارم شیرازی پس از آنکه شش قول مفسرین را نقل کرده است. دیدگاه دوم (استعدادی که خداوند در ذرات نخستین انسان یعنی نطفه و سپس جنین قرار داده تا بتوانند حقیقت توحید را درک کنند) و پنجم (زبان حال انسانها بعد از بلوغ و عقل که به یکتایی خدا اعتراف میکنند) را بر میگزیند. و بقیه دیدگاهها را مورد انتقاد قرار میدهد. و سپس در توضیح دیدگاه دوم مینویسند:
«به این ترتیب «عالم ذر» همان عالم جنین است و سؤال و پاسخ به زبان حال صورت گرفته نه به زبان قال. و این مطلب شواهد و نظایر زیادی در کلمات عرب و غیر عرب دارد[123]».
(v) بررسی:
در اینجا تذکر چند مطلب لازم است:
1. دلالت تعبیر «من ظهورهم» بر دو برجستگی طناب پشتی جنین که منشأ لولههای تناسلی (تخم و تخمدان) مرد و زن است، جای تأمل است. چرا که اگر ظاهر لفظ آیه را در نظر بگیریم میگوید: «ذریه انسان از پشت و کمر او اخذ شد». یعنی ظاهر آیه اخذ ذرّیه از پشت انسان به صورت مستقیم و بالفعل است (نه بالقوه و منشأ پیدایش). در حالی که ذریه انسان از اسپرم و اوول است که بالفعل از بیضهها و تخمدان زن خارج میشوند نه از پشت آنها.
و لذا این ظهور آیه قابل اخذ نیست پس یا باید عبارت «من ظهورهم» را بر معنای کنایی حمل کنیم و بگوییم مقصود آیه این است که «از نسل انسانها» همانطور که در تعبیرات عرفی میگوییم: «این افراد تا هفت پشت فلان هستند» و مراد نسل بعد نسل است و لکن این تعبیرات عرفی فقط در فارسی است و در لغت عرب چنین تعبیری در مورد «ظهر» نیافتیم و یا بگوئیم «من» نشویه است و میخواهد بگوید منشأ پیدایش ذریه انسان پشت او است اگر چه مستقیم و بالفعل اینگونه نیست. بنابراین سخن دکتر پاک نژاد و دکتر قرقوز و دکتر دیاب وجهی پیدا میکند.
2. آیه 172 سوره اعراف در مورد منشأ ذریه انسان اگر برطبق احتمالی معنا شود که دکتر پاکنژاد و دیاب و قرقوز معنا کردند میتواند نوعی رازگویی علمی قرآن باشد. امّا به هیچ وجه دلالتی بر اعجاز علمی قرآن ندارد، چرا که:
اولاً: در آیه فوق حداقل شش احتمال تفسیری وجود دارد که سخن این پزشکان فقط بنا بر احتمال دوم (ب) صحیح بود.
ثانیاً: در مورد ماده «ذر» چند ریشه لغوی ذکر شد. که باز نکته علمی این پزشکان محترم بنا بر یک احتمال صحیح بود.
ثالثاً: در مورد کلمه «ظهر» چند احتمال ذکر شد که تفسیر علمی آیه بنا بر یک احتمال صحیح بود. پس با توجه به احتمالات فوق در آیه172 سوره اعراف نمیتوان یک تفسیر را به صورت قطعی به آیه نسبت داد و آن را دلیل اعجاز علمی آیه فوق دانست.
3. واژه «صلب» نیز دلالتی بر منشأ پیدایش انسان از پشت افراد ندارد. چرا که در آیه 7 سوره طارق میخوانیم (مِن بَینِ الصُّلْبِ وَالتَّرَائِبِ) «از بین صلب و ترائب» یعنی منی از بین پشت مرد و دو استخوان ران او (دستگاه تناسلی او) بیرون میآید. و تعبیر «من بین» میرساند که منشأ آب، خصوص پشت مرد نیست[124].
(w) جمعبندی و نتیجهگیری
با توجه به مطالب فوقالذکر هیچ تعارضی بین قرآن و علوم پزشکی در آیه «صلب و ترائب» وجود ندارد. بنابراین سخن دکتر سروش در مورد آیهی فوق که مینویسد: «همچنین است سخن از آسمانهای هفتگانه یا خروج نطفه از میان صلب وسینه... که همه از جنس علم ناقص زمانهاند»[125]. صحیح به نظر نمیرسد. و اصولاً اینگونه مطالب براساس تصورات عامیانه و تفسیرها و ترجمههای ناصواب از آیه شکل میگیرد.
عجیب این است که ایشان در این مورد به تفسیر المیزان و مانند آن مراجعه نکرده و بر اساس خطای عرفی و برخی ترجمههای عامیانه قضاوت کرده که «ترائب» را «سینه» معنا کردهاند، در حالی که اگر کسی بخواهد مطلبی را به قرآن نسبت دهد لازم است به قرائن نقلی (آیات و روایات) و عقلی و علمی مراجعه کند و با توجه به معنای لغوی و اصطلاحی و بررسی دیدگاههای مفسران و مترجمان (نه تقلید از آنها) مطلبی را به قرآن نسبت دهد وگرنه نسبت دادن مطالب غیر علمی به خدای متعال میشود که یکی از مصادیق تفسیر به رأی است و بر اساس روایات حرام و سزاوار آتش است. عن النبی9 «من فسّر القرآن برأیه فلیتبوأ مقعده من النار»[126]
(x) سوم: شهاب سنگها
قرآنکریم در آیه شانزده و هفدهم و هجدهم سوره حجر به نعمتهای الهی در پهنه آسمان مثل حفظ آن از جاسوسان اشاره کرده و میفرماید:
(وَلَقَدْ جَعَلْنَا فِیالسَّماءِ بُرُوجاً وَزَینَّاهَا لِلنَّاظِرِینَ وَحَفِظْنَاهَا مِن کُلِّ شَیطَانٍ رَّجِیمٍ إِلَّا مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ مُّبِینٌ)؛ «و به یقین در آسمان برجهایی قرار دادیم و آن را برای بینندگان آراستیم؛ و آن را از هر شیطان راندهشدهای حفظ کردیم؛ مگر آن کس که دزدانه گوش فرا دهد و شهابی روشن او را دنبال کند»[127].
(y) نکات و اشارات
1. واژه «بُرُوج» در اصل به معنای ظهور است و از این روست که به ساختمانهای بلند که بروز خاصی دارد برج گفته میشود و ستارهشناسان نیز به منزلگاههای خورشید و ماه «بُرج» گویند، که همان محل عبور خورشید و ماه از مقابل صورتهای فلکی یا مجموعههای ستارگان است[128].
برخی مفسران نیز گفتهاند که «بُروج» به معنای قصرهای عالی است و به ستارگان نیز برج میگویند چرا که ستارگان برای سیارات مثل منزلهایی برای ساکنان هستند. البته ممکن است در اینجا «بُروج» کنایه از وجود رهبران الهی و دانشمندان متعهد نیز باشد.
2. در این آیه اشاره شده که آسمان را برای بینندگان زینت دادیم و آراستیم، آری منظره شاعرانه آسمان در شب هر بینندهای را به خود جذب میکند، ستارگانی که چشمک میزنند، و برخی خیره خیره به ما نگاه میکنند و مجموعههایی که گویی با همانجمنی ساختهاند و گاهی شکلهای اعجابآمیزی به خود میگیرند. و از همه مهمتر زیباییهای علمی آسمان و اسرار فراوان آن است که هزاران سال است کیهانشناسان را به خود مشغول کرده است، راستی که «چرخ با این اختران نغز و خوش و زیباستی»!
3. واژه «سَماء» به معنای آسمان است، که در بسیاری از آیات قرآن به معنای همین آسمان حسّی و مادی (یعنی جوّ زمین یا فضای محل ستارگان، سیارات، منظومه شمسی و کهکشانهاست). ولی گاهی واژه آسمان در قرآن به معنای آسمان معنوی است که همان مقام قدس و عالم وجود برتر است[129] که در اینجا ممکن است همین معنای دوم نیز مقصود باشد.
4. واژه «شِهاب» به شعله خارج شده از آتش گفته میشود و نیز به سنگهایی گفته میشود که در آسمان سرگردانند و گاهی تحتتأثیر نیروی جاذبه زمین قرار میگیرند و به سوی آن کشیده میشوند و بر اثر سرعت برخورد با امواج هوا، سوزان و شعلهور میشوند و گاهی خاکستر شده و به زمین نمیرسند و گاهی قطعهای از این سنگها به زمین میرسد. البته در این آیه ممکن است شهاب کنایه از امواج نیرومند علم و تقوای دانشمندان متعهد باشد.
5. واژه «شیطان» در اصل به معنای هر موجود شرور و وسوسهگر و متمردی است. اما گاهی به معنای همان ابلیس میآید یعنی موجود خبیثی که باعث انحراف حضرت آدم شد و در اینجا ممکن است مقصود هر دو معنا باشد.
6. مضمون این سه آیه در سورهی صافات آیات 6 تا 10 تکرار شده است[130] و مفسران قرآن در مورد این آیات چند تفسیر ارائه کردهاند[131]:
الف: برخی مفسران همان معنای ظاهری آیه را پذیرفتهاند، که مقصود همین آسمان حسّی و همین شهاب سنگهای آسمانی است که در شب میبینیم. و شیطان همان موجودات خبیثی هستند که میخواهند به آسمانها بروند و از اخبار ماورای زمین مطلع شوند و برای دوستان زمینی خود جاسوسی کنند، اما شهاب سنگها همچون تیری به سوی آنها پرتاب میشوند و آنها را از رسیدن به هدف باز میدارند.
ولی برخی از مفسران این دیدگاه را ردّ میکنند چراکه بر اساس نظریات فلکی قدیم است[132] و این در حالی است که انسان از جوّ زمین عبور کرده و به کره ماه نیز رفته است و شهاب مخصوص جوّ زمین است. البته ممکن است رابطهای خاص بین شهاب سنگهای مادی و شیاطین وجود داشته باشد که هنوز برای بشر کشف نشده است، هر چند که ربطی به نظریات فلکی قدیم نداشته باشد.
ب: برخی مفسران این تعبیرات را کنایه و تشبیه و مثال دانستهاند، که برای روشن شدن حقایق غیر حسّی بیان شده است. و مقصود از آسمان، جایگاه فرشتگان و عالم ملکوت و ماوراء طبیعت است که شیطانها میخواهند به این آسمان برتر نزدیک شوند تا از اسرار خلقت و حوادث آینده اطلاع یابند، ولی با انوار ملکوتی رانده میشوند[133].
ج: برخی مفسران آیات فوق را کنایه از انسانهایی دانستهاند که در زندگی مادی زمینی زندانی شدهاند و چشم خود را به جهان برتر نمیاندازند و به آوای آن گوش فرا نمیدهند، و شهابهای خودخواهی و شهوت و طمع و جنگهای خانمانسوز آنها را از درک معانی والا محروم میسازد[134].
د: برخی مفسران برآنند که مقصود از آسمان در اینجا آسمان حق، ایمان و معنویت است که همواره شیطانها و وسوسهگران میخواهند در این محدوده راه یابند و از طریق وسوسهها به دلهای مؤمنان راستین و حامیان حق نفوذ کنند، اما ستارگان آسمان حقیقت یعنی رهبران الهی همچون پیامبران و امامان و دانشمندان متعهد، با امواج نیرومند علم و تقوا و قلم و زبان، بر آنان هجوم میبرند، و آنها را از نزدیک شدن به آسمان معنویت باز میدارند[135]و[136]. البته ممکن است آیه دارای بطن و معانی مختلفی باشد و برخی به صورت کنایه و مثال باشد پس مانعی ندارد که مقصودآیهچند تفسیر اَخیر باشد. هرچند که تفسیر دوم و چهارم مناسبتر به نظر میرسد.
7. از برخی احادیث استفاده میشود که ممنوع شدن شیاطین از صعود به آسمانها و رانده شدن آنها به وسیلهی شهابها، از هنگام تولد عیسی آغاز شد، و در هنگام تولد پیامبر9 کاملاً ممنوع شد[137]. از اینگونه احادیث استفاده میشود که رابطهای بین تولد مسیح7 و پیامبر اسلام9 با طرد شیاطین از آسمان وجود دارد. یعنی پس از ظهور دین مسیح و اسلام، و جهانگیر شدن آنها، بسیاری از توطئههای شیطانی خنثی شد و بساط بتپرستی و پیروی از شیطان در بسیاری از نقاط جهان برچیده شد و بشریت گامهای بلندی به طرف معنویت و حقیقت برداشت.
8. در قرآنکریم برای ستارگان آسمان چند تعبیر بکار رفته است، گاهی از آنها با عنوان بُروج و گاهی با عنوان نجوم و کواکب یاد شده است[138]. ولی ستاره یک مفهوم مادی و حسّی دارد که همین ستارگان آسمان هستند که در شب میبینیم و وسیله راهیابی کشتیها و مسافران بیابانهاست. اما ستارگان یک مفهوم معنوی نیز دارند، که اشاره به رهبران الهی و دانشمندان هستند. که نقش ستارگان را در جوامع بشری ایفا میکنند و مردم را در تاریکیهای جهل و خرافات با نور خویش هدایت میکنند و راه سعادت را به مردم نشان میدهند.
در احادیث متعددی از پیامبر9 و اهلبیت: حکایت شده که فرمودند: «آل محمد همان ستارگان هستند»[139] و[140].
(z) جمعبندی و نتیجهگیری
1. با توجه به تفسیرهای متعدد در مورد «شهاب» نمیتوان یک دیدگاه را به صورت قطعی به قرآن نسبت داد یعنی این آیات از متشابهات است که هنوز تفسیر قطعی آن روشن نیست.
2. با توجه به تفاسیری که از آیات شهاب شده است تعارض حقیقی بین قرآن و علم در دین مورد وجود ندارد چون که معلوم نیست قرآن به صورت قطعی همین شهابسنگهای سرگردان در آسمان را میگوید. و نیز دانش کیهانشناسی وجود شهاب سنگها و حرکت آنها را توضیح میدهد ولی ارتباط آنها با موجودات فرامادی (مثل شیاطین) را نفی یا اثبات نمیکند چون این امور اساساً از قلمرو علوم تجربی خارج است. بنابراین اگر روزی ثابت شود که شهاب سنگها ربطی به شیاطین ندارد، حداکثر در این مورد ظاهر آیات با ظاهر علم معارض است که با وجود توضیحهای تأویلی از آیات که مفسران فرمودهاند این آیات تأویل میشود و تعارض ظاهری بر طرف میگردد. البته تا وقتی که علم کیهانشناسی به صورت قطعی در این مورد مطلبی را اثبات یا نفی نکرده است نمیتوانیم از ظواهر قرآن دست برداریم.
3. اینکه برخی مفسران قدیمی در مورد تفسیر شهاب و تطبیق آن با علوم خطاکرده باشند زیانی به قرآن نمیزند چراکه نظریهپردازی و خطاهای علمی در همهی علوم بشری وجود دارد و منحصر به حوزهی تفسیر نیست (همان طور که گذشت.) پس این همه تاختن بر مفسران بزرگ مثل علامه طباطبائی; که احتمالات تفسیری را در آیات شهاب بیان کرده است برای افرادی مثل آقای دکتر سروش زیبنده نیست مگر در فلسفه علم و فلسفه غرب و شرق که دکتر سروش مطالعاتی در این موارد دارد این گونه اختلاف نظرها وجود ندارد. و آیا این تضارب آراء موجب پیشرفت دانش بشری نمیشود و آیا تغییر نظریههای اصالت وجود و ماهیت و... در فلسفه موجب بطلان علم فلسفه و سرزنش فیلسوفان میشود[141].
4. آقای دکتر سروش بر آن است که کسی از تفسیر آیات شهاب قرآنی و رابطه آن با شیاطین طرفی نمیبندد و اینها از جنس علم ناقص زمانهاند[142] که البته ادعای دوم بدون دلیل و استناد است و ادعای اول همه با توجه به فواید معرفتی و جهانشناختی این آیات بر طرف میشود.
(aa) چهارم: زوجیت و لقاح گیاهان در قرآن و سنت پیامبر9:
مسأله زوجیت گیاهان، باروری (= لقاح) آنها در اثر گردهافشانی در قرآن و آگاهی پیامبر9 از آنها با همدیگر پیوندی ناگسستنی دارد. از اینرو این سه مطلب را با همدیگر بررسی میکنیم.
الف: زوجیت گیاهان در قرآن:
زوجیت به معنای دو تا بودن، نر و ماده بودن میآید و قرآن کریم در آیات متعدد به زوجیت گیاهان بلکه همه اشیاء اشاراتی کرده است. این آیات عبارتند از: (مِن کُلِّ الثَّمَرَاتِ جَعَلَ فِیهَا زَوْجَینِ اثْنَینِ یغْشِی اللَّیلَ النَّهَارَ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یتَفَکَّرُونَ)[143]؛ «و از هرگونه میوهای در آن [زمین] جفت جفت قرار داد روز را به شب پوشاند قطعاً در این [امور] برای مردمی که تفکر میکنند نشانههای وجود دارد». همین مضمون در آیه 52 سوره «الرحمن» و 53 سوره «طه» آمده است.
(أَوَلَمْ یرَوْا إِلَی الْأَرْضِ کَمْ أَنبَتْنَا فِیهَا مِن کُلِّ زَوْجٍ کَرِیمٍ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیةً)[144]؛ مگر در زمین ننگریستهاند که چقدر در آن از هر گونه جفتهای زیبا رویانیدهایم قطعاً در این [هنر نمایی] عبرتی است.» همین مضمون در سورهی حج/ 5؛ لقمان/ 10؛ ق/ 7؛ طه/ 53 آمده است. (سُبْحَانَ الَّذِی خَلَقَ الْأَزْوَاجَ کلها مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ وَمِنْ أَنفُسِهِمْ وَمِمَّا لاَ یعْلَمُونَ)[145]؛ «پاک [خدایی] که از آنچه زمین میرویاند و [نیز] از خودشان و از آنچه نمیدانند، همه را نر و ماده گردانیده است». (وَمِن کلشیءٍ خَلَقْنَا زَوْجَینِ لَعَلَّمْ تَذَکَّرُونَ)[146]؛ «و از هر چیزی دو گونه [یعنی نر و ماده] آفریدیم، امید که شما عبرت گیرید».
و برخی نیز به این آیه برای اثبات زوجیت اتم (الکترون و پرتون)
استناد کردهاند[147]: (هُوَ الَّذِی خَلَقَکُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَجَعَلَ مِنْهَا زوجها لِیسْکُنَ إِلَیهَا)[148]؛ «اوست آن کسی که شما را از نفس واحدی آفرید و جفت وی را از آن پدید آورد تا بدان آرام گیرد».
(bb) نکات تفسیری:
1. به نظر میرسد که آیات فوق را میتوان بدین صورت دستهبندی کرد که: گاهی قرآن سخن از زوجیت میوهها میگوید. در مرتبه بعدی از زوجیت گیاهان میگوید. در مرتبه بعدی از زوجیت چیزهایی میگوید که انسانها نمیدانند. در مرتبه بعدی از زوجیت همه اشیاء جهان میگوید.
2. هدف نهایی بیان زوجیت تذکر نشانههای الهی و به کار انداختن اندیشه انسان است.
(إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیةً ـ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یتَفَکَّرُونَ)[149].
3. کلمه زوج در لغت به معنای زیر میآید:
الف: در حیوانات به هرکدام از نر و مادهای که قرینه یکدیگرند زوج میگویند. ب: در غیرحیوانات به هرکدام از دوچیز قرینه همدیگر (مثل یک لنگه کفش) زوج گویند. ج: به هرچیزی که مقارن دیگری باشد و مشابه به آن باشد زوج گویند. د: به هر چیزی که مقارن دیگری باشد و متضاد آن باشد زوج گویند[150].
(cc) تاریخچه
انسان تا قرنها گمان میکرد که مسأله زوجیت و وجود جنس نر و ماده فقط در مورد بشر و حیوانات و برخی گیاهان مثل خرما صادق است. امّا کارل لینه (1707 1787م) گیاهشناس معروف سوئدی نظریه خود را مبنی بر وجود نر و ماده در بین همه گیاهان در سال 1731م ارائه کرد و مورد استقبال دانشمندان قرار گرفت[151]. امّا پس از مدتی «لینه» توسط ارباب کلیسا توقیف شد و کتابهای او به عنوان کتابهای ضلال اعلام گردید[152]. سپس دانشمندان کشف کردند که ماده از تراکم انرژی به صورت ذرات بینهایت ریزی که اتم نامیده میشود تشکیل یافته است و پس از گذشت مدتی مسأله زوجیت به همه اشیاء سرایت داده شد چرا که دانشمندان کشف کردند که واحد ساختمانی موجودات یعنی اتم از الکترونها (با بار منفی) و پروتونها (با بار مثبت) تشکیل شده است.
«ماکس پلانک» فیزیکدان نامی قرن بیستم گفت «هر جسم مادی مرکب است از الکترونها و پروتونها[153]». هر الکترون با سرعت سرسام آوری (000/50 دور در ثانیه) به دور مرکز اتم یعنی پروتونها میچرخد. البته در اتم ذرات سومی نیز یافت میشود که بنام نوترون خوانده میشود و از لحاظ بار الکتریکی خنثی است[154].
فیزیکدانان اخیر در دوران اتم ذرات بنیادی دیگری بنام «کوارک» (Quark) کشف کردهاند که ذرات تشکیل دهنده الکترون، نوترون و پروتون هستند و باعث به به وجود آمدن بار الکتریکی مثبت، منفی و خنثی در آنها میشوند. تاکنون شش نوع «کوارک» شناسایی شده است که دو نوع (D - U) در تشکیل مواد پایدار معمولی نقش مهمی دارند. کوارک U دارای بار الکتریکی 23 و کوارک D دارای بار الکتریکی 13 است پروتون که دارای بار مثبت است از دو کوارک U و یک کوارک D تشکیل شده است. و از این طریق حاصل بار آن مثبت میشود. 1+ = 13-23 + 23 و بر عکس یک نوترون دارای دو کوارک D و یک کورک U بوده و بار آن خنثی است: یعنی[155] 0 = 23 + 13 - 13 -
(dd) اسرار علمی
بسیاری از مفسران و صاحبنظران به آیات فوق در مورد زوجیت گیاهان بلکه همه اشیاء استدلال کردهاند که در اینجا به پارهای از آنها اشاره میکنیم:
1. مرحوم طبرسی حدود 9 قرن قبل در تفسیر مجمعالبیان بر اساس نصوص قرآنی مسأله زوجیت گیاهان، حیوانات و حتی اشیاء دیگر را مطرح میکند و آن را میپذیرد[156].
2. صاحب تفسیر نمونه ذیل آیه 36 سوره «یس» مینویسد:
«آنچه مسلم است ازواج جمع زوج، معمولاً به دو جنس مذکر و مؤنث گفته میشود؛ خواه در عالم حیوانات باشد یا غیر آنها، سپس توسعه داده و به هر دو موجودی که قرین یکدیگر و یا حتی ضد یکدیگرند زوج اطلاق میشود... وجود زوجیت در جهان گیاهان نیز، چنانکه گفتیم در عصر نزول قرآن جز در موارد خاصی مانند درختان نخل و امثال آن ناشناخته بود و قرآن از آن پرده برداشته و در قرون اخیر از طرق علمی این مسأله به ثبوت رسید که مسأله زوجیت در عالم گیاهان یک مسأله عمومی و همگانی است»[157] و در ذیل آیه 49 سوره «ذاریات» نیز پس از تذکر اینکه بسیاری از مفسران کلمه زوج را به معنی اصناف (مثل شب، و روز و...) دانستهاند مینویسند:
«واژه زوج را معمولاً به دو جنس نر و ماده میگویند خواه در عالم حیوانات باشدیا گیاهان و هر گاه آن را کمی توسعه دهیم تمام نیروهای مثبت و منفی را شامل میشود و با توجه به اینکه قرآن در آیه فوق میگوید «من کلشیء» (از همه موجودات) نه فقط موجودات زنده، میتواند اشاره به این حقیقت باشد که تمام اشیاء جهان از ذرات مثبت و منفی ساخته شده و امروز از لحاظ علمی مسلم است که اتمها از اجزاء مختلفی تشکیل یافتهاند از جمله اجزایی که دارای بارالکتریسته منفی هستند و الکترون نامیده میشوند و اجزایی که دارای بارالکتریسته مثبت هستند و پروتون نام دارند بنابراین الزامی نیست کهاشیء را حتماً به معنی حیوان یا گیاه تفسیر کنیم و یا زوج را به معنی صنف بدانیم»[158].
3. در مقدمه کتاب اعجاز قرآن علامه طباطبایی; آمده است: هنگامی که جهان در تاریکی جهالت به سر میبرد قرآن در بیش از ده آیه از زوجیت گیاهان بحث کرده، تصریح مینماید که خدا همه گیاهان را جفت آفرید[159] (رعد/ 3؛ شعراء/ 7 و...)
4. برخی از نویسندگان از آیه 36 سوره «یس» (سُبْحَانَ الَّذِی خَلَقَ الْأَزْوَاجَ کلها مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ وَمِنْ أَنفُسِهِمْ وَمِمَّا لاَیعْلَمُونَ) استفاده میکنند که: «کاملاً روشن است که این آیه بر جفت داشتن گیاهان دلالت دارد و نیز از ذیل آیه که جفت داشتن را در مورد چیزهایی که خبر ندارند بیان میکند، چه بسا بتوانیم نیروی مثبت و منفی برق و نیز محیط میکروب یا ویروسها و نیز اجزای اتم را استفاده کنیم»[160].
5. برخی دیگر از نویسندگان نیز با ذکر آیات مورد بحث، زوجیت گیاهان و حتی زوجیت درون اتم بین الکترون و پروتون را استفاده میکند[161].
6. احمد محمد سلیمان نیز در یک بحث که به صورت سؤال و جواب تنظیم شده است زوجیت ماده را از آیه 49 سوره «ذاریات» بدست میآورد[162].
7. مهندس محمد علی سادات نیز با یک مقدمه طولانی که ساختمان اتم را توضیح میدهد و به سابقه تاریخی اتم اشاره میکند سپس آیه 49 سوره «ذاریات» را متذکر شده و مینویسد:
«و لذا میتوان «اتم» را موجودی زوج نامیده و از طریق تعمیم زوجیت در دل اتمها، نتیجه گرفت که اساساً عالم ماده بر اساس زوجیت بنا گردیده و هیچ موجود مادی از این قاعده کلی مستثنی نیست»[163].
8. یکی از نویسندگان معاصر نیز پس از طرح زوجیت ماده (Puality Of Matter) به آیات سوره ذاریات/ 49؛ الرحمن/ 52؛ طه/ 53؛ استناد کرده است[164].
9. صاحب تفسیر نوین نیز با ذکر آیات مورد بحث آنها را اعجاز علمی قرآن میداند که اشاره به زوجیت کرده است و سپس توضیحات مفصلی در این مورد ارائه میدهد[165].
10. عبدالرزاق نوفل در مورد آیه 189 سوره اعراف (هُوَ الَّذِی خَلَقَکُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَجَعَلَ مِنْهَا زوجها لِیسْکُنَ إِلَیهَا)؛ «اوست آن کس که شما را از نفس واحدی آفریده و جفت وی را از آن پدید آورد تا بدان آرام گیرد». پس از آنکه مقدمهای در مورد «وحدت خلق» میآورد و اینکه ذرات بنیادی همه موجودات یکسان است میگوید: «این حقیقت علمی را که عصر جدید کشف کرده قرآن 1400 سال قبل با صراحت و وضوح بیانکرده که همه خلق الهی از نفس واحدی بوده است» و سپس آیه فوق را میآورد و میگوید: «آیا این [نفس واحده] پروتون و الکترون... برق واحدی که مثبت و منفی دارد... یعنی نفس واحده نیست...» و حتی در مورد کلمه «لیسکن الیها» میگوید: «سبب سکون نفس واحد همان زوج است و این مطلبی است که علم بیان کرده که سکون پروتون و الکترون به خاطر اختلاف و تساوی آنها در برق است...»[166]
11. طنطاوی در تفسیر الجواهر بحث گستردهای در زمینه زوجیت گیاهان در ذیل آیة 49 سوره «ذاریات» آورده است و اقسام دستهبندی گیاهان و حیوانات و... را بررسی کرده و شکلهای آنها را آورده است که ربطی به تفسیر آیه ندارد و فقط مطالب علمی است که به مناسبت آورده شده است[167].
(ee) بررسی
در اینجا تذکر چند نکته لازم است:
1. مطلبی را که عبد الرزاق نوفل در مورد آیهی 189 سورهی «اعراف» نوشته است از چند جهت قابل اشکال است.
اول: آنکه کلمه «نفس» و «زوج» از نظرلغوی و اصطلاحی دلالت بر الکترون و پروتون نمیکند و ایشان نیز در این مورد قرینهای نیاوردهاند.
دوم: آنکه از نظر علمی صحیح نیست که کسی بگوید پروتون از الکترون پدید آمده است «جعل منها زوجها» بلکه همانطور که گذشت هر کدام از الکترون و پروتون از تعدادی کوارک U و D تشکیل شده است.
سوم: آنکه سیاق آیه مورد نظر با تفسیری که ایشان کرده تناسب ندارد چون در آیه میخوانیم:
(هُوَ الَّذِی خَلَقَکُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَجَعَلَ مِنْهَا زوجها لِیسْکُنَ إِلَیهَا فَلَمَّا تَغَشَّاهَا حَمَلَتْ حَمْلاً خَفِیفاً فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمَّا أَثْقَلَت دَعَوَا اللّهَ رَبَّهُمَا لَئِنْ آتَیتَنَا صَالِحاً لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ)؛ «اوست آن کس که شما را از نفس واحدی آفرید و جفت وی را از آن پدید آورد تا بدان آرام گیرد. پس چون [آدم ]با او [حوا] در آمیخت باردار شد باری سبک و [چندی ]با آن [بار سبک] گذرانید و چون سنگینبار شد، خدا، پروردگار خود را خواندند که اگر به ما [فرزندی] شایسته عطا کنی قطعاً از سپاسگزاران خواهیم بود».
سیاق آیات در مورد باردار شدن زن از مرد (حوا از آدم) و به وجود آمدن فرزند است پس نفس واحد و زوج دراول آیهدر همین مورد است و مراد مرد و زن هستند نه الکترون و پروتون.
2. آیات دیگر (رعد/ 3؛ شعراء/ 7؛ یس/ 36) ظاهر در زوجیت میوهها، گیاهان است و همانطور که گذشت این مطلب از قرن هیجدهم کشف گردید و قبل از آن زوجیت به جز در مواردی مثل «نخل» مشخص نبود پس این آیات نوعی رازگویی علمی و اعجاز علمی قرآن بوده است.
3. زوجیت عمومی همه اشیاء نیز از آیه 49 سوره «ذاریات» به خوبی استفاده میشود ولی تطبیق آن برالکترون و پروتون قطعی نیست زیرا همانطور که گذشت امروزه ذرات بنیادین دیگری به نام کوارکها شناخته شده که دارای بار مثبت و منفی هستند و لذا باز هم نمیتوان به طور قطعی ادعا کرد که «زوجین» مذکور در آیه همان کوارک U و D باشد بلکه احتمالاً میتواند این مطالب (الکترون، پروتون، کوارکها و...) از مصادیق «زوجین» محسوب شود. همانگونه که ممکن است اصناف موجودات (شب و روز و...) نیز از مصادیق آن محسوب شود.
4. هرچند که مصداق دقیق «زوجین» در آیه 49 سوره «ذاریات» مشخص نیست ولی بیان زوجیت عمومی در همه اشیاء یکی از اشارات علمی قرآن و رازگوییهای آن است که درصدر اسلام کسی از آن اطلاعی نداشته است. پس این مطلب نیز میتواند اعجاز علمی قرآن محسوب شود.
5. ممکن است کسی ادعا کند که زوجیت عمومی موجودات با مسألهی بکرزایی (تولید مثل برخی تک سلولیها بدون نیاز به جنس مخالف) منافات دارد. این مطلب را در بخش بعدی بررسی خواهیم کرد وبیان میکنیم که منافاتی بین آنها نیست.
(ff) تعارض زوجیت عمومی و بکرزایی
برخی از صاحبنظران مینویسند:
«کسانی که این آیهی شریفهی قرآن (آیه زوجیت) را به این معنا گرفتهاند که هر یک از انواع موجودات زیستی، نر و ماده دارند، یعنی هیچ موجود زیستی، اعم از حیوانات و نباتات وجود ندارند که نر و ماده نداشته باشد، حال ممکن است کسی بگوید علم زیستشناسی امروز این را نمیپذیرد، بلکه خلاف این را به ما میگوید، یعنی میگوید انواعی از موجودات زیستی وجود دارند که نر و ماده در میان آنها وجود ندارند»[168].
برای روشن شدن اشکال لازم است به دو مطلب اشاره کنیم:
نخست اینکه در آیات مربوط به زوجیت، برخی زوجیت میوهها را بیان میکرد (رعد/3) و برخی زوجیت گیاهان را تذکر میداد (شعراء/ 7) و برخی زوجیت عمومی همه موجودات را اشاره میکرد: (وَمِن کلشیءٍ خَلَقْنَا زَوْجَینِ)[169]؛ «و از هر چیزی دو گونه آفریدیم».
دوم آنکه پدیده بکرزایی در میان تک یاختگان (تک سلولیها) رواج دارد که مناسب است در ابتدا اطلاعاتی در مورد این موجودات و نحوه تکثیر آنها پیدا کنیم:
تکیاختگان (تکسلولیها) Protozoa به معنی حیوان تکیاخته است که پستترین طبقه از سلسله حیوانات هستند که بدن آنها تنها از یک سلول (Unicellular) ساخته شده است. که دارای هسته مشخص و کامل هستند که به وسیله غشاء هستهای محصور است تا کنون بیش از سی هزارگونه آنها تشخیص داده شده است و اکثراً به طور آزاد در آب و خاک زندگی میکنند و برخی انگلی هستند. اندازه هرکدام 1ـ150 میکرون است و تعدادی از آنها با چشم غیرمسلح قابل رؤیت است. گونههای تک یاختگان مثل: آمیبها، مژکداران، تاژکداران و... تکثیر آنها: به سه صورت است:
الف: تکثیر غیر جنسی (Asexual) که خود دارای صور مختلف است.
1. تقسیم دوتای (Binary Fission) که تک یاخته مادر از جهت طولی به دو تک یاخته دختر تقسیم میشود و در مژکداران از عرض تقسیم میشوند.
2. شیزوگونی (Schizogony) یا تکثیر چندتایی، هسته مادر مکرر به چندین هسته دختر تقسیم میشود و سپس سیتوپلاسم تقسیم شده و اطراف هر هسته را میگیرد.
3. جوانهزدن (Budding) بعد از رشد کامل سلول مقاومت غشاء سلولی در نقطهای کم میشود و جوانهای تشکیل میشود و مقداری از هسته و سیتوپلاسم مادر وارد آن میشود و رشد میکند تا آنکه از مادر جدا و زندگی مستقلی را شروع میکند.
تذکر: این سه قسم تکثیر را میتوان نوعی بکرزایی دانست.
ب: تکثیر جنسی (Sexual) چند صورت است که در مژکداران
دیده میشود.
1. آمیختگی (Coniugdion) در این روش دو تک یاخته با یکدیگر جفت شدو آنگاه محتویات هسته آنها (میکرونوکلئوسها) با یکدیگر تبادل حاصل کرده و سپس به صورت تک یاختگانی که هسته آنها تجدید سازمان یافته است از هم جدا میشوند.
2. سنگامی (Syngamy) دو سلول جنسی نر و ماده بنام گامت با یکدیگر ملحق شده و تشکیل تخم میدهند.
3. اسپوروگونی (Sporogony) ابتداء در داخل او وسیست تک یاخته تعداد زیادی اسپوروزوئیت (Sporozoites) به وجود میآید (به طور غیرمستقیم تقسیم چندتایی) که بعداً طی مراحلی سلولهای جنسی تشکیل میشوند که به طریق سنگامی با یکدیگر جفت میشوند[170].
(gg) بررسی تعارض زوجیت و بکرزایی
در اینجا تذکر چند نکته لازم است:
1. همان طور که گذشت کلمه «زوج» در لغت به هر یک از دو
چیزی گفته میشود که قرینه همدیگر باشند و یا مقارن، مشابه و یا متضاد باشند[171]و[172]. پس نمیتوان گفت که معنای لغوی «زوج» منحصر در «نر و ماده» است، از این رو در تکیاختگان که از طریق تقسیم سلولی دو تا میشوند دو زوج خلق شده است و لذا مشمول کلمه زوج هستند چون از هرکدام از آنها دو چیز مقارن و مشابه پیدا میشود.
2. در مسأله زوجیت عمومی همه اشیاء، همزمان بودن یا هم مکان بودن هر دو زوج ملاک نیست و لذا ممکن است دو زوج در دو مکان (مثل الکترون و پروتون که در هستهی اتم و مدار اطراف آن هستند) و یا در دو زمان باشند.
3. اشکال اساسی که باعث پیدایش پندار تعارض بین قانون زوجیت عمومی موجودات قرآن با مسأله بکرزایی شد این است که گمان کردهاند همیشه لغت زوج به معنای نر و ماده اصطلاحی است در حالی که معنای کلمه زوج اعم است و هر دو چیز مقارن، مشابه یا متضاد را شامل میشود. پس تعارضی بین آیات قرآن در مورد قانونعمومی زوجیت و مسأله بکرزایی نیست[173].
(hh) ب: لقاح گیاهان در قرآن
هر موجود نر و ماده وقتی ثمر میدهند که زایا باشند و زایا شدن آنها به آمیزش دو جنس است. امّا آمیزش هر نوعی با نوع دیگر متفاوت است آمیزش گیاهان از راه گرده افشانی و آمیزش ابرها به وسیله برخورد ابرهایی با بار مثبت و منفی و آمیزش حیوانات و انسان غالباً با انتقال اسپرمها با شیوه خاص است.
قرآنکریم به مسأله آمیزش و زایا شدن ابرها و گیاهان اشاره میکند و میفرماید: (وَأَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَوَاقِحَ فَأَنزَلْنَا مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَسْقَینَاکُمُوهُ وَمَا أَنتُمْ لَهُ بِخَازِنِینَ)[174]؛ و بادها را باردار کننده فرستادیم و از آسمان، آبی نازل کردیم، پس شما را بدان سیراب نمودیم، و شما خزانهدار آن نیستید». و در جای دیگر قرآن به نقش بادها در شکلگیری ابرها اشاره میکند و میفرماید: (اللَّهُ الَّذِی یرْسِلُ الرِّیاحَ فَتُثِیرُ سَحَاباً فَیبْسُطُهُ فِی السَّماءِ کَیفَ یشَاءُ وَیجْعَلُهُ کِسَفاً فَتَرَی الْوَدْقَ یخْرُجُ مِنْ خِلاَلِهِ فَإِذَا أَصَابَ بِهِ مَن یشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ إِذَا هُمْ یسْتَبْشِرُونَ)[175]؛ «خدا همان کسی است که بادها را میفرستد و ابری برمیانگیزد و آن را در آسمان ـ هرگونه بخواهد میگستراند و انبوهش میگرداند، پس میبینی باران از لابلای آن بیرون میآید و چون آن را به هر کس از بندگانش که بخواهد، رسانید، به ناگاه آنان شادمانی میکنند» و همین مضمون در آیه 9 سوره «فاطر» آمده است.
(ii) نکات تفسیری:
1. از سیاق آیات بر میآید که آیه اول و دوم در مقام شمارش آیات الهی و نعمتهای او است و سپس در آیه اول به بحث قیامت اشارهای میشود.
2. شاید بهترین معادل فارسی کلمه لقاح واژه «زایا» است، این کلمه گاهی لازم است (مثل آنکه میگویند: شتر زایا است) و گاهی متعدی است (شتر نر شتر ماده را لقاح کرد ـ زایاکرد.) و در لغت به «شتر ماده» که شیر میدهد «اللقحة» گویند. و به بچهای که در شکم است ملاقیح گویند و به منی جنس مذکر نیز «لقاح» گفته شده است[176] و لذا در یک جمعبندی میتوان گفت که لغت لَقاح و لِقاح به معنای نتیجه دادن و زایا بودن یا زایا کردن است و «لواقح» جمع «لاقح» است.
(jj) تاریخچه:
در اینجا به دو تاریخچه اشاره میکنیم:
الف: بشر از دیر زمان حتی قبل از اسلام اطلاع داشت که اگرنرینههای گیاهان را برای گرده افشانی بر سر شاخههای درختان میوه به کار نبرند عملاً محصول گیاهان بسیار کم میشود مثلاً درعربستان معمول بود که خوشههای نرینه خرما را برای گردافشانی بر سر شاخههای گلدار درختان خرما بپاشند.
امّا در اواخر قرن 18 یا اوایل قرن نوزده و با پیدایش وسایل تحقیقاتی جدید از قبیل میکروسکپ و غیره... و پیدایش نوابغ و دانشمندان، کشف شد که بدون عمل جفتگیری و انجام تلقیح در حیوانات و گیاهان تولید مثل امکانپذیر نیست (مگر در برخی گیاهان و حیوانات که تکثیرشان از طریق تقسیم سلول و راههای دیگر است) و سپس معلوم شد که تولید مثل گیاهان عموماً بر اساس تلقیح ذرات خیلی ریز و ذرهبینی بنام گرده یا پولن (Polin) است که عامل انتقال این گرده وسایل مختلف مثل حشرات و جریانهای شدید هواست[177].
ب: قرنها بشر اطلاعی از کیفیت دقیق نزول باران از ابرها نداشت ولی در سالهای اخیر پس از پیشرفتهایی که در علم فیزیک صورت گرفت و در نتیجه رشتههای جدیدی از قبیل هواشناسی (متئررولوژی) تأسیس یافت به مسأله تلقیح ابرها پی بردند و حتی بحث از باران مصنوعی شد و در اینجا متوجه شدند که بادها نقش عجیبی در زایا شدن ابرها دارند یعنی از طرفی باعث تشکیل قطرات باران و دانههای برف میشوند و از طرف دیگر در باردار شدن ابرها به الکتریسته و تخلیه این بار نقش دارند[178]. (در قسمت بعدی توضیح بیشتری خواهد آمد)
(kk) اسرار علمی:
در مورد آیات مورد بحث به ویژه کلمه «لقاح» مطرح شده در آیه 22 سوره «حجر» مفسران و صاحبنظران سخنان مبسوطی دارند و سه دیدگاه مختلف در مورد آیه فوق انتخاب شده و هر کدام به نوعی لقاح را اشاره به مسائل علمی معرفی کردهاند. که بدانها اشاره میکنیم: الف: مقصود لقاح گیاهان است؛ یکی از نویسندگان معاصر مینویسد:
«ما بادها را فرستادیم که گیاهان را آبستن میکنند، در آیه موضوع تلقیح گیاهان، به وسیله باد به روشنی بیان شده است. ضمناً مسئله نر و ماده داشتن گیاهان نیز استفاده میشود»[179].
ملافتح اللهکاشانی (م988ق) نیز در تفسیر منهجالصادقین لقاح گیاهان را به عنوان یکی از دو احتمال در معنای آیه مطرح میکند و مینویسد: «فرستادیم بادها را آبستنتان به ابر، یعنی بردارندگان ابرها یا آبستن کنندگان درختها را به میوه؛ چه لواقح لازم و متعددی هر دو آمده»[180].
برخی دیگر از نویسندگان نیز آیه فوق را در مورد گیاهان دانسته
و مینویسند: چون گیاهان و گلها برای رسیدن به یکدیگر هیچ گونه حرکتی ندارند بعضی از حشرات و خصوصاً باد عامل اصلی این وصال گردیده است[181]. ایشان حتی استفاده میکنند که قرآن قانون ازدواج را مخصوص انسان و حیوان قرار نداده است[182].
احمد محمد سلیمان در کتاب «القرآن والطب» آیه مورد بحث (حجر/ 22) را اشاره به لقاح گیاهان دانسته است و سپس عوامل لقاح را به عوامل رئیسی (مثل حشرات) و عوامل غیررئیسی (مثل آب و انسان و...) تقسیم میکند سپس نقش بادها را در این زمینه مهم دانسته میگوید علم کشف کرده که مهمترین گیاهان خشکی و آبی به وسیله باد تلقیح میشوند و از این روست که قرآن از میان عوامل لقاح عامل باد را ذکر کرد و سپس این مطلب را اعجاز قرآن میداند، چرا که بشریت در اواخر قرن 18 یا اوایل قرن 19 به مسأله تلقیح پیبرد. در حالی که قرآن قرنها قبل از آن تذکر داده بود[183]. برخی دیگر از صاحبنظران عرب بدون هیچ توضیحی آیه 22 سوره «حجر» را حمل بر لقاح اشجار کردهاند[184].
ب: مقصود لقاح ابرهاست؛ مرحوم طبرسی; (548ق) از اولین کسانی است که لقاح را به معنای آبستنی ابرها دانسته است و مینویسد: «بادها را لقاح کننده فرستادیم. یعنی وسیله لقاح و آبستنی ابرها به باران میشوند. پس از آسمان آب نازل کردیم، یعنی باران فرستادیم»[185].
همین معنا را مهندس بازرگان میپذیرد و مینویسد: «آیه دلالت بر لقاح ابرها و بارور شدن آنهاست که در نتیجه آن لقاح، باران میبارد...».
و در جای دیگر مینویسند:
«امّا باید دانست تأمین دو شرط فوق (وجود بخار آب در هوا و اشباع شدن و تقطیر آن در رسیدن هوای جوّ به حالت اشباع، کافی برای تشکیل ابر و ریزش باران نیست، یک عمل یا شرط سوم نیز ضرورت دارد: «بارور شدن» یا عمل لقاح (Stimulation Germination)... بخار آب ممکن است با وجود رسیدن به حالت اشباع تقطیر نشود و وقتی تقطیر شد، دانهها آنقدر ریز و معلق در هوا بمانند که سقوط نکنند و باران نبارد، مگر آنکه با ذرات نامرئی نمک که به وسیله باد از روی دریاها آورده شده است، نطفههای جذب و آماس کنندهای تشکیل شود. یا مهمتر از آن، رطوبت هوا به دور برگههای متبلور برف که در ارتفاعات بالاتر منعقد شده و به وسیله باد پوشیده میشود، جمع گردد و بالاخره قطرات ریز اولیه باران در اثر اختلاط و تلاطم و تصادم بادها به هم بپیوندد تا رفتهرفته درشت شده در اثر وزن نسبتاً زیاد خود از خلال تودههای ابر ساقط گردد... . تخلیه برق مابین تودههای مختلف ابر که در اثر اصطکاک با عواض زمین و اجسام معلق در باد دارای الکتریستههای مخالف میشوند و این تخلیه که توأم با روشنایی و غرش شدید، یونیزه شدن هوا و تشکیل اُزن است، کمک فراوان به پیوستن و درست شدن و پختن قطرات مینماید... . خلاصه آنکه تشکیل و تقویت ابر و مخصوصاً نزول باران یا برف بدون عمل لقاح که با دخالت و تحریک باد صورت میگیرد، عملی نمیشود»[186].
سپس ایشان بقیه مفسران را تخطئه میکند که صراحت نداشتهاند زیرا از کیفیت موضوع اطلاع نداشتهاند[187]. احمد امین نیز مینویسد:
«منظور (از آیه) همان تأثیری است که باد در اتحاد الکتریسته مثبت و الکتریسته منفی در دو قطعه ابر و آمیزش و لقاح آنها دارد بنابراین آیه شریفه یک معجزه جاودانی است زیرا حدود هزار و سیصد و نود سال پیش، موضوعی را بیان داشته که عصاره و نتیجه تحقیقات علمی جدید است»[188].
استاد مکارم شیرازی نیز تفسیر لقاح ابرها را برای آیه میپذیرند و تفسیر لقاح گیاهان را رد میکنند ایشان مینویسند:
«لواقح» جمع «لاقح» به معنای بارور کننده است در اینجا اشاره به بادهایی است که قطعات ابر را به هم پیوند میدهد و آنها را آماده باران میسازد. سپس به دلیل رد تفسیر لقاح گیاهان میپردازند و مینویسند: «نمیتوان آیهی فوق را اشاره به (لقاح گیاهان) دانست چرا که بعد از این کلمه بلا فاصله نازل شدن باران از آسمان (آن هم با فاء تفریع) آمده است که نشان میدهد تلقیح کردن بادها مقدمهای برای نزول باران است». البته ایشان تذکر میدهند که لقاح گیاهان را برخی به عنوان اعجاز علمی آیه فوق مطرح کردهاند[189]. احمد عمر ابوحجر نیز آیه 22 سوره «حجر» را به معنای لقاح ابرها گرفتهاند و توضیحات مفصلی میدهند[190].
ج: مقصود لقاح ابرها و گیاهان است؛ برخی از نویسندگان آیه 22 سوره «حجر» را ناظر به تلقیح در عالم نباتات (گیاهان) و دنیای ابرها دانستهاند[191]. یکی دیگر از نویسندگان با طرح دو آیه مورد بحث (حجر/ 22؛ روم/ 47) آنها را اشاره به «بادهای نر» که ابرها را حرکت میدهند و در سرزمینهای دیگر میبرند و به باران تبدیل میشود، میداند و سپسدر زیر آیات فوق نقش بادها در گردهافشانی گلها و کشاورزی را مطرح میکند و آن را یکی از پیشگوییهای علمی قرآن میداند[192]. مهندس محمد علی سادات با طرح آیه 22 سوره «حجر» مینویسد:
«با در نظر گرفتن اطلاعات و معلوماتی که علوم جدید تا به امروز در اختیار بشر قرار داده، به وضوح پیداست که آیه مذکور با معرفی باد به عنوان وسیله تلقیح در حالت کلی، پرده از روی دو راز بزرگ عالم خلقت (تلقیح گیاهان ـ تلقیح ابرها) برداشته و قرنها قبل از اینکه بشر به اتکاء علم و دانش خود پی به وجود آنها برد، آنها را برای بشر تعلیم فرموده. یکی از این دو اصل مسلم علمی همانا نقش اصلی و اساسی باد در تلقیح نباتات میباشد و امّا اصل دیگر موضوع تلقیح ابرها میباشد»[193].
سپس ایشان با رد انحصار معنای آیه به تلقیح گیاهان به خاطر حرف «فاء» «فَأَنزَلْنَا مِنَ السَّماءِ مَاءً» مینویسد: «با اندک تعمقی در متن آیه و مقایسه آن با سایر آیات مشابه به وضوح پیداست که قسمت اول آیه حالت کلی داشته و حالت حصر و انحصاری در بین نیست. به عنوان مثال شواهدی از خود قرآن نقل میشود: «وَهُوَ الَّذِی أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ نَبَاتَ کلشیء»[194]؛ «و او کسی است که آب را از آسمان فرو فرستاد و سپس بیرون آوردیم به سبب آب هر گیاه و روئیدنی را...» و همین طور آیه 57 سوره «اعراف» میفرماید: (فَأَنْزَلْنَا بِهِ الْمَاءَ فَأَخْرَجْنَا بِهِ مِن کُلِّ الَّثمَرَاتِ)؛ «و به وسیله آن آب را فرو فرستادیم سپس به وسیله آن آب، بیرون آوردیم از زمین تمام ثمرات را». در هر کدام از آیات مذکور تنها به یک فونکسیون آب و صرفاً به یکی از نتایج و اثرات نزول آن که روئیدن نباتات باشد، اشاره گردیده است در صورتی که میدانیم نتایج حاصله از نزول آب تنها به این یک مورد خلاصه نمیگردد. (در حالی که هر دو مورد حرف «ف» به اول «اخرجنا» اضافه شده است). پس اگر در آیه شریفه مورد بحث نزول آب از آسمان را تنها یکی از نتایج عمل تلقیح به وسیله باد بدانیم، نه تنها تناسب با مورد خواهد داشت بلکه در غیر این صورت انحصار بیجایی از پیش خود بر آیه تحمیل کردهایم»[195].
(ll) بررسی:
در اینجا تذکر چند نکته لازم است:
1. کلمه «لواقح» در آیه (وَأَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَوَاقِحَ)[196] میتواند به چهار معنا تصور شود:
الف: و بادها را زایا و آبستن (حامل ابر) فرستادیم؛
ب: و بادها را زایا و آبستن (گرده گیاهان) فرستادیم؛
ج: و بادها را زایاکننده و آبستنکننده (ابرها) فرستادیم؛
د: و بادها را زایاکننده و آبستنکننده (گیاهان) فرستادیم. از آنجا که لواقع در آیه به صورت مطلق آمده و مشخص نشده که لازم یا متعدی است و در صورت متعدی بودن، متعلق آن ابرها یا گیاهان است پس نمیتوانیم هیچکدام از چهار احتمال را از آیه نفی کنیم. بلی در ادامه میفرماید: «فَأَنزَلْنَا مِنَ السَّماءِ مَاءً»[197] و تفریع و نتیجهگیری نزول باران از آسمان به دنبال فرستادن ابرها میتوان قرینه باشد که مراد آیه احتمال «الف یا ج» است. (حامل ابر بودن یا زایا کردن ابرها). ولی از طرف دیگر میتوان گفت که صدر آیه یک مطلب کلی را میگوید (لقاح بادها) اعم از لقاح ابرها یا گیاهان و در دنباله آیه یکی از نتایج این لقاح را تذکر میدهد و یا مصداق اکبر آیه را تذکر میدهد و یا مصداقی از آیه را متذکر میشود که بشر از آن اطلاع نداشته و اعجاز قرآن را اثبات میکند. همانطور که گذشت این مطلب در برخی از آیات دیگر قرآن مشابه دارد. به عنوان نمونه: (وَهُوَ الَّذِی أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ نَبَاتَ کلشیءٍ)[198] پس انحصار آیه در لقاح ابرها (دیدگاه دوم) یا لقاح گیاهان (دیدگاه اول) دلیل قاطعی ندارد. و معنای آیه اعم است.
2. «لقاح» در آیه مورد بحث میتواند چیزی فراتر از لقاح ابرها و گیاهان باشد و لقاح ابرها و گیاهان دو مصداق برای لقاح باد است و ممکن است در آینده با پیشرفت علمی بشر تأثیرات ابرها در موارد دیگری نیز اثبات شود.
3. اشاره علمی قرآن به لقاح ابرها در آیه 22 سوره «حجر» میتواند نوعی اعجاز علمی قرآن به شمار آید چراکه این مطلب تا سالهای اخیر برای بشر روشن نشده بود امّا اشاره قرآن به لقاح گیاهان هرچند که مطلب شگفتآوری است امّا اعجاز علمی قرآن به شمار نمیآید چرا که انسانها حتی قبل از اسلام به صورت اجمالی از تأثیر گرده افشانی برخی گیاهان اطلاع داشتند[199].
(mm) ج: آیا پیامبر9 در لقاح و زوجیت گیاهان خطای علمی کرد؟
با توجه به اینکه قرآنکریم مسأله زوجیت عام موجودات (ذاریات/49) و زوجیت گیاهان را به صورت خاص (رعد/3 و یس/36) و مسأله لقاح گیاهان (حجر/22) را مطرح کرده است و با توجه به عملکرد عربهای صدر اسلام در مورد گردهافشانی سالیانه از درخت خرمای نر بر نخلهای ماده، به صورت طبیعی پیامبراسلام از این مطلب اطلاع داشته است. اما در برخی احادیث اهلسنت (حدیث تأبیرالنخل) مطالبی نقل شده است که موجب ابهام و طرح پرسشهایی در این مورد شده که آیا واقعاً پیامبر از زوجیت گیاهان و لقاح آنها آگاهی داشت؟! و آیا گرده افشانی گیاهان را ممنوع ساخت و گرفتار خطای علمی در این مورد شد؟! از اینرو برخی افراد همچون دکتر سروش در این مورد شبهاتی را مطرح کرده و مینویسند:
«ابنعربی هم (همو که امام خمینی خواندن فتوحاتش را به منزله گل سرسبد معارف اسلامی و عرفانی به گورباچف توصیه میکرد) در فصولالحکم در فصل شیسی، در باب این که کامل از همه جهان برتر از ناقص نیست میآورد که: پیامبراکرم، اعراب را از دخالت در لقاح گیاهان[200] و از گردهافشانی از نخلهای نر بر نخلهای ماده منع میکرد و چون درختان کم بار شدند به اشتباه خود پی برد و گفت: «شما امور دنیایی را نیکوتر میدانید و من کار دین را نیکوتر از شما میدانم».
اینک حدیث «تأبیر النخل» را از چند زاویه مورد بررسی قرار میدهیم:
الف: متن حدیث
این حدیث با الفاظ متفاوت نقل شده است که متون اصلی ذکر میشود. و متون مشابه در منابع قابل پیگیری است.
اول: حدیثی که از عایشه نقل شده است و در صحیح مسلم آمده است:
«حدثنا ابوبکر بن ابی شیبه وعمر والناقد کلاهما عن الاسود بن عامر قال ابوبکر حدثنا اسود بن عامر حدثنا حماد بن سلمة عن هشام بن عروة عن ابیه عن عائشه وعن ثابت بن انسان النبی9 مرّ به قوم یلقّحون فقال: لو لم تفعلوا لصلح قال فخرج شیصاً فمرّ بهم فقال ما لنخلکم قالوا قلت کذا وکذا قال: انتم اعلم با مردنیاکم»[201].
مشابه همین حدیث در چند منبع حدیثی دیگر اهل سنت آمده است که همراه با یک جمله اضافه است. فقال7: «اذا کان من امر دنیاکم فشأنکم واذا کان شیئی من امر دینکم فالّی»[202].
دوم: حدیثی که از طلحه در صحیح مسلم آمده است.
«حدثنا قتیبه بن سعید الثقض وابو کامل الحجدری وتقار بافی اللفظ وهذا حدیث قتیبه قالا حدثنا ابو عوائة عن سماک عن موسی بن طلحة عن ابیه قال مررت مع رسول الله9 به قوم علی رؤس النخل فقال مایصنع هولاء فقالوا یلقّحونه یجعلون الذکر فی الانثی فلیقح فقال رسول الله9: ما اظن یغنی ذلک شیئاً فاخبروا بذلک فترکوه فاخبر رسول الله9: بذلک فقال: ان کان ینفعهم ذلک فلیصنعوه فانّی انّما ظننت ظنّاً فلا تواخذونی بالظن ولکن اذا حدثتکم عن الله شیئاً فخذوا به فانّی لن اکذب علی الله عزوجل»[203].
همین حدیث با تغییرات جزیی در منابع دیگر نیز حکایت شده است. از جمله اینکه در احادیث دیگر آمده که مردم به این مطلب عمل کردند و گرفتار خسارت در محصول شدند و پیامبر9 فرمود: «انا بشر مثلکم والظن یخطی ویصیب»[204].
سوم: حدیث رافع بن خدیج که در کتب غیر مشهور آمده است.
«حدثنی رافع بن خدیج قال: قدم رسول الله المدینه وهم یوبرّون النخل یقول: یلقحون، قال ما تصنعون، قالوا، کنا نصغه، قال: لو لم تفعلوا کان خیراً فترکوها فشیصت، فذکر ذلک له، فقال:انما انا بشر فاذا امرتکم بشیئی من دینکم فخذوا بهواذا امرتکم بشئیمن دنیاکم فانّما انا بشر»[205].
چهارم: حدیث جابر که در کتب غیر مشهور آمده است.
«عن جابر رضی الله عنه قال: ابصر رسولالله9 الناس یلحقون النخل، فقال: «ما للناس» قال: یلقحون یا رسولالله قال: «لالقاح» او «مااری اللقاح بشیئی» قال: فترکوا اللقاح فجاء تمرالناس شیصا فقال رسولالله9: ما انا به زارع ولاصاحب نخل لقحوا»[206].
ب: سند حدیث:
حدیث فوق الذکر در بیش از پنجاه منبع حدیثی اهل سنت نقل شده است ولی بسیاری از آنها تکراری است. و عمدتاً از کتابهای صحیح مسلم، ابنماجه و مسند احمد و صحیح ابن حبان و معجم الکبیر طبرانی و المعجم الاوسط و مسند ابییعلی نقل شده است.
این روایت از 20 طریق مشهور در کتب فوق نقل شده است که همگی به پنج راوی باز میگردد که عبارتند از: عایشه، انس، طله، رافع بن خدیج و جابر که روایات دو راوی اخیر غیر مشهور بوده هر کدام یک طریق دارد[207]. هر چند که برخی طرق این حدیث بر اساس رجال اهلسنت موثق به شمار میآیند ولی چند نکته اساسی در مورد سند حدیث مذکور قابل ذکر است:
1. این حدیث در منابع حدیث شعبی نقل نشده است مگر برای ردّ.
2. این حدیث در منابع حدیثی قرن اول و دوم هجری مثل موطأ ابن مالک نقل نشده است. بلکه از قرن سوم هجری در کتب اهلسنت پیدا شده است قرنی که حکومت بنیالعباس به اوج قدرت رسیده و در صدد حذف اهلبیت: از صحنه هستند از اینرو تلاش میکنند امور حکومتی را از دین مردم جدا سازند و حکومت را امری دنیایی و در اختیار خود بدانند تا عالمان دینی و در رأس آنها اهلبیت را منزوی گردانند.
3. این حدیث در قرن سوم در منابع اهل سنت مثل مسلم و مسند احمد نقل شده است ولی عجیب این است که دکتر سروش آن حدیث را از ابنعربی در قرن هفتم نقل میکند در حالی که اولاً ابن عربی محدّث و کتاب فصوص او منبع حدیثی نیست.
ثانیاً شخصیت ابن عربی و توجه امام خمینی به بعد عرفانی آن به معنای تأیید همه مطالب و احادیث منقول در کتابهای او نیست. آیا سزاوار است که ما احادیثی که احتمال دارد جعلیباشد را از شخصیتهای غیر محدّث نقل کنیم و حتی جعلی بودن آن را بپذیریم[208] ولی اصرار کنیم که بر اساس آنها خطای علمی به پیامبر9 نسبت دهیم آیا صرف نقل و پذیرش یک حدیث توسط شخصیتهای عرفانی باعث صحت حدیث میشود و باید ما از آنها تقلید کنیم و مفاد آنها را باور کنیم و نقد و بررسی بکنیم آیا این است تحقیق؟!!
ج: دلالت حدیث
حدیث فوق الذکر دارای اشکالات متنی متعدد است از جمله:
1. برخی احادیث مخالف قرآن است، چرا که در حدیث جابر آمده است که پیامبر9 فرمود: «لالقاح» او «ما اری اللقاح بشیئی» و این مطلب با ظاهر آیه قرآنکه لقاح گیاهان وابرها را مطرح میکند (حجر/22) و با دلالت التزامی آیاتی که زوجیت گیاهان و همه اشیاء را مطرح میکند (رعد/3 و یس/36 و ذاریات/49) مخالف است چون کل زمه زوجیت لقاح است و با توجه به اینکه سورههای حجر، یس و ذاریات مکی است پس پیامبر9 قبل از ورود به مدینه از زوجیت موجودات و لقاح گیاهان از طریق وحی اطلاع داشته است.
بنابراین براساس روایاتی که دستور میدهد احادیث مخالف قرآن را رد کنید[209] این حدیث ردّ میشود.
2. این احادیث از نظر متن مضطرب است چون نقلها یکسان نیست در برخی آمده که پیامبر9 با قاطعیت فرمود «لا لقاح» و در برخی آمده است که براساس ظن خود سخن گفت و مطالب ذیل احادیث در مورد امور دنیوی و دینی با همدیگر ناسازگار است. (اعلم به امر دنیاکم ـ فاذا امرتکم بشئی من دنیاکم فانّما انا بشر ـ ما انا بزارع و ...).
در برخی احادیث آمده است که اگر لقاح نفع دارد انجام دهند و در برخی آمده است نفعی و خیری ندارد.
3. این احادیث با عصمت پیامبر9 (براساس برخی تقریرها که عصمت را شامل همه امور دینی و دنیوی پیامبر میداند)[210] ناسازگار است. چون صریحاً سخن از خطای پیامبر9 گفته شده است.
4. این احادیث از بعد دیگر با قرآن و سنت ناسازگار است چرا که از طرفی بر اساس آیات و روایات و سنت، پیامبر9 در امور دین و دنیا مرجع مردم است و در امور حکومت، سیاست، قضاوت، جنگ و... دخالت میکند که همگی امور دنیوی است. همانطور که آیات قرآن در مورد مسائل اقتصادی، سیاسی و.. مطالب و تکالیفی را بیان میکند و در این امور دنیوی دخالت میکند. و از طرف دیگر لزوم اطاعت از پیامبر9 بر اساس آیات قرآن (أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ)[211]؛ (وَمَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا)[212]؛ مطلق است و شامل همه ابعاد میشود و اصولاً مسائل هدایتی در قرآن و احادیث شامل امور دنیوی و اخروی میشود و در اسلام این دو از هم تفکیک ناپذیر است. ولی در احادیث فوق امور دینی و دنیوی مردم جدا شده و پیامبر9 مرجع امور دینی معرفی شده است. و امور دنیوی را شأن مردم معرفی کرده است.
5. این احادیث با شأن و شخصیت پیامبر9 سازگار نیست چرا که یک شخصیت عادی نیز حاضر نمیشود که با گمانهزنی امور کشاورزی مردم دخالت کند و آنها را گرفتار زیان مالی کند چه رسد به پیامبر خدا، البته لازم است امور تخصصی به متخصصان واگذار شود ولی هرگاه پیامبر9 و معصومان در این امور دخالت کردند از روی جهل و خطاآلود وارد نمیشوند. یعنی میتوانند وارد نشوند ولی اگر اظهارنظر کردند مطلب حق و صحیح میگویند وگرنه اعتبار آنها مخدوش میشود و اعتماد به گفتار آنها از بین میرود.
(nn) نتیجهگیری
حدیث تأبیر النخل از نظر سند و متن مخدوش است و احتمال جعل آن توسط حاکمان ستمگر برای جداسازی دین و دنیای مردم وجود دارد. بنابراین این حدیث نمیتواند مدعای «خطای علمی پیامبر9 را به اثبات برساند. علاوه بر آنکه پیامبر9 از طریق آیات قرآن که در مکه نازل شده بود از لقاح و زوجیت گیاهان اطلاع داشت همانطور که به طور طبیعی میتوانست از طریق عرف عرب آن زمان مطلع شود.
(oo) پنجم: بُعد دوم شخصیت انسان در قرآن (صدر و قلب)
در قرآنکریم حدود 100 بار واژه «قلب» و 44 بار واژه «صدر» و مشتقات آنها به کار رفته است. هر دانش و کتاب اصطلاحات خاص خود را دارد از این رو برای آنها اصطلاح نامه تهیه میشود. قرآن کریم نیز در زبان خود اصطلاحات خاصی مثل مؤمن (باورنده) کافر (پوشاننده) جن (پوشیده) و... دارد که نمیتوان آنها را بر معانی لغوی صرف حمل کرد بلکه در این موارد لازم است با جستجو در قرآن و بررسی آیات علاوه بر معنای لغوی، معنای اصطلاحی آنها را نیز به دست آورد. این کاری است که واژهشناسان قرآن از هزار سال قبل انجام دادهاند. راغب اصفهانی در مفردات در مورد «صدر» و «عقل» و «قلب» و ارتباط آنها نقل میکند که:
«هرگاه خدای متعال «قلب» را ذکر میکند مقصود علم و عقل است. به عنوان نمونه: (إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْرَی لِمَن کَانَ لَهُ قَلْبٌ)[213] و هرگاه «صدر» را ذکر میکند اشاره به علم و عقل و سایر قوای انسان مثل شهوت و هوای نفس و غصب و همانند آنهاست و منظور از کوری قلبهای داخل سینهها (وَلَکِن تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُور)[214] همان عقلهایی است که در بین قوای دیگر مندرس شده و هدایتگر نیست»[215].
بنابراین واژه عقل، قلب، نفس، فؤاد، روح و صدر همگی حاکی از یک حقیقت است که همان بعد دوم شخصیت آدمی است که به اعتبار تفکر و تعقل و منعکردن از کارهای ناپسند بدان عقل گویند و به اعتبار انقلابهای مکرر آن قلب نامیده میشود و به اعتبار گشایش و وسعت و نفس کشیدن بدن که مثل غذای انسان است بدان نفس گویند و نفس همان روح و ذات است[216] و روح به اعتبار راحتی گفته میشود و فؤاد به اعتبار دل سوزان آدمی نامیده شده است همان طور که صدر به معنای سینه است اما در قرآن کنایه از بعد دوم شخصیت آدمی یعنی همان عقل و روح و نفس است[217].
(pp) جمعبندی و نتیجهگیری
1. بر اساس مطالب فوق تعارضی بین علوم جدید و قرآن وجود ندارد چون اصطلاح قلب و صدر در قرآن با اصطلاح قلب و صدر در پزشکی و تشریح بدن مشترک لفظی است.
2. بنابر مطالب فوق اشکال آقای دکتر سروش که مینویسد: «مرکز ادراک در قلب (نه مغز)... همه از جنس علم ناقص زمانهاند»[218] صحیح به نظر نمیرسد چون اصولاً قرآن سخن از نفی ادراک مغزی نمیگوید و مقصود قرآن از قلب همان عقل بشر است و لازم بود که اصطلاح قرآنی به خوبی بررسی و فهم میشد.
3. این احتمال نیز وجود دارد که ارتباطی بین قلب و سینهی انسان با عقل و روح آن وجود داشته باشد که هنوز علم جدید کشف نکرده باشد و علم ما ناقص باشد به عبارت دیگر ادراک امری غیر مادی است که با قسمتی از بدن انسان مثل مغز یا قلب در تماس است.
[1]. طلاق/ 12.
[2]. ر.ک: جیمز هاکس، قاموس کتاب مقدس، مادهی «آسمان».
[3]. بطلمیوس (Ptolemaos) منجم و جغرافیدان معروف یونانی صاحب کتابهای مجسطی و آثار البلاد (زنده در قرن دوم میلادی) او معتقد بود که زمین ساکن و مرکز جهان است و هفت فلک به دور آن میچرخند که عبارتند از (قمر، عطارد، زهره، خورشید، مریخ، مشتری، زحل، فلک هشتم که ستارههای ثابت هستند و فلک نهم یا فلک الافلاک یا فلک اطلس که همه افلاک در آن قرار دارند).
[4]. حاقه/ 17.
[5]. رسائل ابن سینا، ص 128 - 129 به نقل از التفسیر و المفسرون، ج 2، ص 426.
[6]. هفت آسمان، محمد باقر بهبودی، ص 8، کتابخانه مسجد جعفری (قیطریه) تهران، بی تا.
[7]. بحار الانوار، ج 57، ص 5.
[8]. شرح منظومه، قسمت فلسفه، ص 269 (انتشارات دار العلم).
[9]. ر.ک: قاموس قرآن، ج 6، واژهی «کرسی» و نیز نمونه، ج 2، ذیل آیهی 155 بقره.
[10]. ر.ک: قاموس قرآن، ج 4، واژهی «عرش».
[11]. ر.ک: المیزان، ج 10، ص 155.
[12]. اعجاز قرآن از نظر علوم امروزی، یدالله نیازمند شیرازی، ص 145 و 167.
[13]. تفسیر الکبیر، ج 1، ص 156.
[14]. محاسن التأویل، طبع عیسی الحلبی، 1970، 16/ 5877 به نقل از التفسیرالعلمی فی المیزان، احمد عمر ابو حجر، ص 380.
[15]. فرقان / 61، ابراهیم / 24 و ق / 9.
[16]. نپتون در سال 1846 و پلوتن در سال 1930 کشف شد.
[17]. در ادامه معانی لغوی و اصطلاحی «سماء» را بررسی خواهیم کرد.
[18]. عبد القادر مغربی، تفسیر جزء تبارک، ط قاهره، 1947 م، ص 4 به نقل از التفسیر العلمی فی المیزان، ص 383.
[19]. ابراهیم/ 34 و نحل/ 18.
[20]. المنتخب فی التفسیر، تعلیق الخبراء، ج1، ص16، به نقل از التفسیر العلمی فی المیزان، ص 384.
[21]. همان.
[22]. ایمان مرادی، رازهای آسمانهای هفتگانه، ص 84 به بعد، معاونت فرهنگی دانشگاه علوم پزشکی اصفهان، 1373 ش.
[23]. محمد باقر بهبودی، هفت آسمان، ص 10 و نیز دکتر محمد صادقی، زمین و آسمان و ستارگان از نظر قرآن، ص 229.
[24]. همان، ص 11.
[25]. ر.ک: تفسیر نمونه، ج 1، ص 165 - 167 و نیز ذیل آیه 12 طلاق.
[26]. محمد باقر بهبودی، هفت آسمان، ص 13 (با تلخیص).
[27]. ر.ک: المیزان، ج 16، ص 247 و ج 19، ص 327 (چاپ بیروت) و ذیل آیات هفت آسمان.
[28]. ق/ 9.
[29]. عباسعلی محمودی، ساکنان آسمان از نظر قرآن، ص 46.
[30]. مع القرآن فی الکون، ص 189 ـ 193.
[31]. ر.ک: تفسیر الجواهر، ج 1، ص 46 (نقل به مضمون).
[32]. ر.ک: دکتر محمد صادقی، زمین و آسمان و ستارگان از نظر قرآن، ص 226.
[33]. همان، ص 227 و 232 و 242 و 2.
[34]. دکتر پاک نژاد، اولین دانشگاه و آخرین پیامبر، ج 1، ص 111.
[35]. حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج 5، ص 254.
[36]. مفردات راغب، ماده «سماء».
[37]. ر.ک: بینات، سال دوم، شماره 8، ص 86 ـ 87.
[38]. ابراهیم/ 24.
[39]. تفسیر نمونه، ج 1، ص 165 ـ 167.
[40]. استاد مصباح یزدی، معارف قرآن، ص 234.
[41]. ق/ 9.
[42]. فرقان/ 61.
[43]. ر. ک: المیزان، ج 16، ص 247 و ج 19، ص 327، چاپ بیروت.
[44]. سجده/ 5.
[45]. استاد مصباح یزدی، معارف قرآن، ص 234 - 236.
[46]. ذاریات/ 22.
[47]. ر.ک: مفردات راغب، مادهی «سما» و «ارض».
[48]. ر.ک: حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج 1، ص 56 (مرکز نشر کتاب).
[49]. مائده/ 33.
[50]. اعراف / 176.
[51]. استاد مصباح یزدی، معارف قرآن، ص 238 - 239.
[52]. ر.ک: المیزان، ج 19، ص 326 و تفسیر نمونه، ذیل آیهی فوق (طلاق/ 12).
[53]. لقمان/ 27.
[54]. تفسیر نمونه، ج1، ص 165 ـ 167 و ذیل آیهی 12 سورهی طلاق.
[55]. استاد مصباح یزدی، معارف قرآن، ص 239 ـ 240.
[56]. ر. ک: تفسیر اطیب البیان، ذیل آیهی 12 سورهی طلاق.
[57]. ظاهر آیه همین معنا است و فخر رازی هم در تفسیر کبیر همین احتمال را در معنای «مثل» پذیرفته است. هر چند که سیارات هفتگانه را با اقالیم هفتگانه در مقابل هم قرار داده است. (ر. ک: تفسیر کبیر، ج 30، ذیل آیهی 12 سورهی طلاق).
[58]. ر.ک: المیزان، ج 19، ص 326 که بصورت احتمال ذکر میکند.
[59]. ر.ک: تفسیر نمونه، ج 1، ص 165 - 167 و ذیل آیه 12 سوره طلاق.
[60]. ر.ک: صافات/ 6 (إِنَّا زَینَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِزِینَةٍ الْکَوَاکِبِ) و نیز ملک/ 3.
[61]. «لا اله الاّ اللّه ربّ السموات السبع والارضین السبع». وسائل الشیعه، ج 4، ص 907
[62]. نهج البلاغه (سه جلدی)، ج 1، ص 174 و نیز ر.ک: قرشی، قاموس قرآن، ج 1، ص 65.
[63]. نهج البلاغه، ج 2، ص 177.
[64]. نهج البلاغه، ص 179 و نیز خطبه 199 (والارضین المدحوة والجبال ذات الطول...).
[65]. برای اطلاع بیشتر از اینمباحث ر.ک: پژوهشی در اعجاز علمیقرآن، ج1، دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی؛قرآنوکیهانشناسی،سیدعیسیمسترحمیوشگفتیهاواعجازهایعلمیقرآن،محسن ملاکاظمی.
[66]. ر.ک: نامه «بشر و بشیر» (نامه اول در پاسخ آیت الله سبحانی) دکتر عبدالکریم سروش، روزنامه کارگزاران 19 و 20 / 12 / 86.
[67]. ر. ک: نامه «طوطی و زنبور» همو، اردیبهشت 1387 ش، ص 14.
[68]. طارق/ 5 ـ 7.
[69]. دکتر موریس بوکای، مقایسهای میان تورات، انجیل، قرآن و علم، ص 279.
[70]. سخنان آنها و نقد آن به دنبال میآید.
[71]. علامه طباطبایی;، المیزان، ج 20، ص 379، دار الکتب الاسلامیه، تهران، 1379 ق. چاپ سوّم.
[72]. زمخشری، الکشاف، ذیل آیات فوق میگوید: و لم یقل ماءین لامتزاجهما فی الرحم... (ج 4، ص 735، نشر دار الکتاب العربی، 1406 ق).
[73]. تعداد اسپرمها را در هر عمل زناشویی بین دویست تا سیصد میلیون دانستهاند. ر. ک: پروفسور توماس وی سادلر، رویانشناسی پزشکی لانگمن، ترجمه دکتر مسلم بهادری و دکتر عباس شکور، ص 30 و بهداشت ازدواج از نظر اسلام، ص 42 و مصطفی زمانی، پیشگوییهای علمی قرآن، ص 118.
[74]. مفردات راغب اصفهانی، مادهی «صلب».
[75]. فخررازی، تفسیر کبیر، ذیل آیه، زیر آیه 5 ـ 7 سوره طارق و نیز مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج 6، ص 262.
[76]. طب در قرآن، ص 31.
[77]. علامه طباطبایی، تفسیر المیزان، ذیل آیهی 5 ـ 7 سورهی طارق.
[78]. رستگاری جویباری، تفسیر البصائر ذیل آیهی 5 ـ 7 سورهی طارق.
[79]. اولین دانشگاه و آخرین پیامبر، ج 1، ص 240.
[80]. مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج 6، ص 263.
[81]. همان.
[82]. همان.
[83]. مجمعالبیان، ذیل آیهی 5ـ7 سورهی طارق و نیز لسان العرب و تفسیر نمونه با این تفاوت که ترائب را جمع تریبه گرفتهاند.
[84]. تفسیر ابن کثیر (تفسیر القرآن العظیم)، ج 4، ص 532 و مجمع البیان، ذیل آیه.
[85]. همانها.
[86]. همانها.
[87]. تفسیر البصائر، ذیل آیه و نیز تفسیر ابن کثیر.
[88]. مجمع البیان، ذیل آیه.
[89]. البصائر، ذیل آیه.
[90]. اولین دانشگاه و آخرین پیامبر، ج 1، ص 240 ـ 241.
[91]. البصائر، ذیل آیه.
[92]. ر.ک: تفسیر ابن کثیر، ذیل آیه از ضحاک (که از تابعین تابعین در تفسیر است) این معنا را نقل میکند. (قال ضحاک: الترائب بین الثدیین والرجلین والعینین...) و در مقاییساللغه نیز گوید: ترب: اصلان احدهما التراب وما یشتق منه والاخر تساوی الشیئین. و صاحبالتحقیق بعد از آنکه اصل معنای لغوی را مسکنة و خضوع کامل میداند میگوید: امّا خروجه من بین الصلب والترائب فلعلّ المراد خروجه من بین العمود الفقری وهو الصلب المنتهی الی العجز وبین الفخذین المعبّر عنهما بالترائب لکونهما من اسافل الاعضاء... (مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج 1، ص 383 - 384).
[93]. طب در قرآن، ص 32.
[94]. ر.ک: التمهید فی علوم القرآن، ج 6، ص 62 - 64.
[95]. طارق / 7.
[96]. استاد فولادوند، ترجمه قرآن.
[97]. سید قطب، تفسیر فی ظلال القرآن، ج 6، ص 3877.
[98]. مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج 1، ص 384 (وامّا تفسیر الآیه الکریمه بالخروج من بین ظهر الرجل وصدر المرأة فغیر صحیح فان حقیقة اللفظین غیر ما فسّروهما ولان الماء لا یخرج من بین ظهر الرجل و صدر المرأة ای من وسطهما).
[99]. تفسیر نمونه، ج 26، ص 365. به صورت احتمال ذکر میکند.
[100]. همان و نیز صاحب التحقیق فی کلمات القرآن الکریم نیز این مطلب را به صورت توضیح یک احتمال ذکر کرده است. ج 6، ص 263.
[101]. ر.ک: تفسیر نمونه، ج 26، ص 367.
[102]. همان.
[103]. همان، ص 366.
[104]. ر. ک: التمهید فی علوم القرآن، ج 6، ص 64.
[105]. طب در قرآن، ص 32 - 33 با تلخیص.
[106]. اعراف/ 172.
[107]. طارق/ 6 ـ 7.
[108]. ر.ک: علامه مجلسی;، مرآة العقول، ج 7، ص 38.
[109]. المنار، ج 9، ص 387 و فی ظلال القرآن، ج 3، ص 671.
[110]. استاد مکارم شیرازی، پیام قرآن، ج 3، ص 110.
[111]. تفسیر ابو الفتوح رازی، ج 5، ص 326.
[112]. ر.ک: شیخ طوسی، تفسیر تبیان، ج 5، ص 27.
[113]. المیزان، ج 8، ص 334 به بعد.
[114]. این شش قول در تفسیر موضوعی پیام قرآن جمعآوری شده و مورد نقد و بررسی مفصل قرار گرفته است. (پیام قرآن، ج 3، ص 108 تا 115.)
[115]. ر.ک: مفردات راغب اصفهانی، مادهی «ذرو» و نیز تفسیر نمونه، ج 7، ص 4 - 5.
[116]. ر.ک: مفردات راغب و نیز التحقیق فی کلمات القرآن الکریم.
[117]. طب در قرآن، ص 77 - 78 با تلخیص.
[118]. همان، ص 31.
[119]. اعراف/ 172.
[120]. اولین دانشگاه و آخرین پیامبر، ج 1، ص 237 - 238.
[121]. همان.
[122]. همان، ص 240 - 241.
[123]. پیام قرآن، ج 3، ص 109 تا ص 115.
[124]. برای اطلاع بیشتر از این مباحث ر.ک: پژوهشی در اعجاز علمی قرآن، ج 2، دکتر محمد علی رضایی اصفهانی و شگفتیهای پزشکی قرآن، حسن رضا رضایی.
[125]. ر.ک: نامه «طوطی و زنبور» (پاسخ دوم به آیت الله سبحانی)، دکتر عبدالکریم سروش، اردیبهشت 1378، ص 14.
[126]. ر. ک: تفسیر برهان ج 1، ص (مقدمه) و المیزان، ج 3، ص 75 و مشابه این حدیث در عیون اخبار الرضا7، ج 1، ص 116 و بحارالانوار، ج 89، ص 107 و سنن ترمذی، ج5، ص 199.
[127]. حجر: 16 ـ 18.
[128]. صورتهای فلکی، همان مجموعه ستارگانی است که شکل خاصی دارند و گاهی به صورت عقرب یا قوس یا میزان هستند. که منزلگاههای عبور خورشید به همین نامها نامیده شده است و در فارسی به نامهای فروردین، اردیبهشت و... و در عربی به نامهای حمل، ثور، جوزا، سرطان، اسد، سنبله، میزان، عقرب، قوس، جدی، دلو و حوت است این دوازده برج بر دائرهای فرضی بنام منطقة البروج هستند.
[129]. نک: تفاسیر قرآن ذیل اعراف/ 40 و ابراهیم/ 24.
[130]. البته در اوایل سوره جن (6 ـ 9) همین مضمون آمده است اما در مورد جنها است که ممکن است با مطالب سوره حجر و صافات متفاوت باشد.
[131]. برخی مفسران گفتهاند که این آیات از متشابهات قرآن است، که ما حقیقت مطالب آن را متوجه نمیشویم. و فهم آنها به ما ارتباطی ندارد. که البته این سخن قابل پذیرش نیست چون قرآن کتاب نور و هدایت است که برای فهم بشر آمده است.
[132]. نک: تفسیر کبیر فخر رازی، روح المعانی آلوسی، المیزان علامه طباطبائی، ج 17، ص 130.
[133]. المیزان، همان.
[134]. الجواهر، طنطاوی، ج8، ص11، و ج18، ص10 (ایشان نظر دومی نیز دارند که این آیات را اشاره به احضار ارواح و تماس زندگان با روح مردگان و محدودیت ارواح در استفاده از اطلاعات جهان دیگر میدانند).
[135]. نمونه، ج 11، ص 51 ـ 49.
[136]. برخی صاحبنظران مثل عبد الرزاق نوفل، برآنند که این آیات اشاره به موجودات پیشرفته کرات دیگر دارد که امواج نیرومند رادیویی از فضا برای ما میفرستند که برخی سعی میکنند آنها را دریافت کنند، ولی اشعه نیرومندی آنها را دور میراند. (در قرآن بر فراز اعصار، ص258 ترجمه)
[137]. نور الثقلین، ج 3، ص 5 و قرطبی، ج 5، ص 3626 و صافی، ج 3، ص 103.
[138]. نک: صافات/ 6 و انعام/ 97.
[139]. (وَهُوَالَّذِی جَعَلَ لَکُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِهَا فِی ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ)؛ (و او کسی است که ستارگان را برای شما قرار داد، تا به وسیلهی آنها، در تاریکیهای خشکی و دریا، راه یابید) انعام/ 97 ـ وقال: النجوم آلمحمد (نور الثقلین، ج 1، ص 75 و صافی، ج 2، ص 142)
[140]. برای اطلاع بیشتر از آیات نجومی قرآن ر.ک: پژوهشی در اعجاز علمی قرآن، ج 1، دکتر محمد علی رضایی اصفهانی؛ و قرآن و کیهانشناسی، عیسی مسترحمی.
[141]. ر.ک: نامه «بشر و بشیر» (پاسخ اول به آیت الله سبحانی) دکتر سروش، روزنامه کارگزاران، 19 و 20/12/86 تفسیر برهان ج 1، ص (مقدمه) و المیزان، ج 3، ص 75 و مشابه این حدیث در عیون اخبار الرضا7، ج 1، ص 116 و بحارالانوار، ج 89، ص 107 و سنن ترمذی، ج5، ص 199.
[142]. همان و نیز نامه طوطی و زنبور، اردیبهشت 1387، ص 14.
[143]. رعد/ 3.
[144]. شعراء/ 7.
[145]. یس/ 36.
[146]. ذاریات/ 49.
[147]. عبد الرزاق نوفل، القرآن و العلم الحدیث، ص 156 - 157 استدلال ایشان در ادامه میآید.
[148]. اعراف/ 189.
[149]. رعد/ 3؛ شعراء/ 7.
[150]. ر.ک: مفردات راغب اصفهانی، مادهی زوج.
[151]. ر.ک: پییر روسو، تاریخ علوم، ص 354 و 408 به بعد، ترجمه حسن صفاری، و نیز گودرز نجفی، مطالب شگفتانگیز قرآن، ص 57 و نیز تفسیر نمونه، ج 18، ص 377 - 378.
[152]. ذکر الله احمدی، ارمغان روشنفکران، ص 73 و م. حقیقی، فروغ دانش جدید در قرآن و حدیث، ج 2، ص 22 و نیز گودرز نجفی، مطالب شگفتانگیز قرآن، ص 57.
[153]. ماکس پلانک، تصویر جهان در فیزیک جدید، ص 95، ترجمه مرتضی صابر.
[154]. ر.ک: مهندس محمد علی سادات، زنده جاوید و اعجاز قرآن، ص 40 - 42.
[155]. ر. ک: دکتر اریک، فیزیک نوین، اوبلاکر، ص 34 - 35، ترجمه بهروز بیضاوی.
[156]. ر. ک: مجمع البیان، ج 8، ص 424. (دار احیاء التراث العربی).
[157]. تفسیر نمونه، ج 18، ص 377 - 378.
[158]. تفسیر نمونه، ج 22، ص 376.
[159]. علامه طباطبایی، اعجاز قرآن، ص 15، ویراسته علیرضا میرزا محمد.
[160]. عباسعلی سرفرازی، رابطه علم و دین، ص 35 ـ 36.
[161]. گودرز نجفی، مطالب شگفتانگیز قرآن، ص 57 ـ 60.
[162]. احمد محمد سلیمان، القرآن و الطب، ص 27 ـ 28، (1981 م) طبع خامس ـ دار العوده، بیروت.
[163]. مهندس محمد علی سادات، زنده جاوید و اعجاز جاویدان، ص 39 ـ 43.
[164]. ر.ک: لطیف راشدی، نگرشی به علوم طبیعی در قرآن، ص 24.
[165]. محمد تقی شریعتی، تفسیر نوین، ص 11.
[166]. ر.ک: عبد الرزاق نوفل، القرآن و العلم الحدیث، ص 154- 157.
[167]- طنطاوی جوهری، الجواهر فی تفسیر القرآن، ج 12، ص 170 - 201، دارالفکر.
[168]. استاد مصطفی ملکیان، فصلنامه مصباح، ش 10، ص 66 (البته ایشان اضافه میکند که هر دو طرف این قضیه را بنابر فرض میگوید.)
[169]. ذاریات/ 49.
[170]. دکتر هرمز داورمزدی، انگل شناسی پزشکی، ص 37 ـ 46، چاپ چهارم، جهاد دانشگاهی، 1372 ش.
[171]. ر.ک: مفردات راغب، مادهی «زوج».
[172]. تفسیر نمونه، ج 18، ص 377 ـ 378 و ج 22، ص 376.
[173]. برای اطلاع بیشتر از مطالب فوق ر.ک: پژوهشی در اعجاز علمی قرآن، دکتر محمد علی رضایی اصفهانی.
[174]. حجر/ 22.
[175]. روم/ 48.
[176]. ر.ک: مفردات راغب، ماده «لقح».
[177]. ر.ک: احمد محمد سلیمان، القرآن و الطب، ص 23 - 26 و نیز مهندس محمد علی سادات، زنده جاوید و اعجاز جاویدان، ص 31 به بعد.
[178]. ر.ک: مهندس بازرگان، باد و باران در قرآن، ص 59 و نیز سادات، زنده جاوید و اعجاز قرآن، ص 35 به بعد.
[179]. عباسعلی سرفرازی، رابطه علم و دین، ص 36.
[180]. منهج الصادقین، ج 5، ص 158، چاپ کتابفروشی اسلامیه، 1346 ق.
[181]. عبد الکریم هاشمی نژاد، رهبران راستین، ص 259 و 263 و م. حقیقی، فروغ دانش جدید در قرآن و حدیث، ج 2، 23.
[182]. ر. ک: آیة اللّه خوئی، مرزهای اعجاز، ص 118 ترجمه استاد جعفر سبحانی.
[183]. برگرفته از احمد محمد سلیمان، القرآن و الطب، ص 24 - 26 دار العودة، بیروت.
[184]. الشیخ خالد عبد الرحمن العک، الفرقان والقرآن، ص 511.
[185]. مجمع البیان، ج 3، ص 334، مطبعة العرفان، بیروت.
[186]. ایجاد باران مصنوعی مانند تلقیح مصنوعی حیوانات است به این ترتیب که در هوای صاف یا با قطعات متفرق ابر که گرم و مرطوب و آماده برای ابر شدن بوده ولی در حال تأخیر تعادل باشد گرد یخ متبلور (انیدرید کربنیک) یا بعضی املاح سرد و جاذب الرطوبة یا غبار آب بوسیله هواپیما میپاشند.
[187]. ر. ک: باد و باران در قرآن، ص 59 و 126.
[188]. احمد امین، راه تکامل، ص 57.
[189]. تفسیر نمونه، ج 11، ص 61 و نیز قرآن آخرین پیامبر، ص 197.
[190]. ر.ک: احمد ابو حجر، التفسیر العلمی للمیزان، ص 461 - 463.
[191]. گودرز نجفی، مطالب شگفتانگیز قرآن، ص 62.
[192]. ر. ک: مصطفی زمانی، پیشگوئیهای علمی قرآن، ص 91 - 93.
[193]. زنده جاوید و اعجاز جاویدان، مهندس محمد علی سادات، ص 35 - 36 با تلخیص.
[194]. انعام/ 29.
[195]. همان، ص 39.
[196]. حجر/ 22.
[197]. حجر/ 22.
[198]. انعام/ 29 و مشابه آن اعراف/ 57. (پس از فاء در «فاخرجنا» یکی از ثمرات باران بیان شده یعنی روئیدن گیاهان، ولی ثمرات باران منحصر در این مورد نیست.)
[199]. ر.ک: پژوهشی در اعجاز علمی قرآن، دکتر محمد علی رضایی اصفهانی.
[200]. نامه «بشر و بشیر» (پاسخ اول به آیت الله سبحانی)، دکتر عبدالکریم سروش، روزنامه کارگزاران، 19 و 20/12/1387 ش.
[201]. صحیح مسلم، کتاب الفضائل، باب وجوب الامتثال، ح 4356، 4358.
[202]. مسند ابی یعلی، مسند ثابت البنانب عن انس، ج 8، ص 51 و ص 500 و صحیح ابن حبان، باب ذکر البیان اذا امرتکم بشیئی و ابن ماجه کتاب الاحکام با رب تلقیح النخل، 2462 و احمد بن حنبل باقی مسند الانصار، حدیث سیره عایشه 23773.
[203]. صحیح مسلم، کتاب الفضائل، باب وجوب الامتثال، 4356.
[204]. مسند احمد بن حنبل، بافی مسند الانصار،حدیث سیره عائشه، 1326 و ابن ماجه 2461.
[205]. المعجم الکبیر طبرانی، باب 2، ج 4، ص 379.
[206]. المعجم الوسط باب من اسمه احمد، ج 3، ص 41، ح 1043.
[207]. جابر، شعبی، مجال، محمد، عیاش، احمد، طبرانی.
رافع، ابو نجاشی، عکرمه، منصور، عباس، عبدان، طبرانی.
[208]. ر. ک: نامه طوطی و زنبور، دکتر سروش، اردیبهشت 1387 که ایشان در این نامه جعلی بودن حدیث فوق را میپذیرد و مینویسد: «اما حدیث لقاح گیاهان و گرده افشانی درخت نخل، شاید به قول شما حدیثی ضعیف یا مجعول باشد باکی نیست، این همه حدیث مجعول در شیعه و سنی داریم. این هم یکی. اما نکته در اینجا نیست نکته این است که مسلمانان و اکابر علم و عرفانشان، قرنها با این گونه احادیث زیستهاند و بدانها باور داشتهاند وآنها را مطلقاً منافی ایمان و نبوت ندانستهاند».
[209]. وافی، ج 1، ص 285 ـ 290، ح 13؛ وسائل الشیعه، باب 9 من ابواب صفات القاضی، ح 21 و...
[210]. ر. ک: کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، علامه حلی، ص 349.
[211]. نساء/ 59؛ انفال/ 49.
[212]. حشر/ 7.
[213]. ق/ 37.
[214]. حج/ 46.
[215]. ر.ک: مفردات، راغب اصفهانی، مادهی «صدر».
[216]. ر.ک: همان، مادهی «نفس».
[217]. ر.ک: تفاسیر قرآن ذیل آیات فوق، مثل المیزان، ج 14، ص 389.
[218]. ر.ک: طوطی و زنبور، نامه دوم دکتر سروش به آیت الله سبحانی، اردیبهشت 1378، ص 14.
تعارضهای ادعایی بین علم، قرآن و حدیث
- توضیحات
- نوشته شده توسط manager
- دسته: ب: تعارضهای ادعایی بین علم، قرآن و حدیث
- بازدید: 4127