- توضیحات
- نوشته شده توسط soleymani
- دسته: ـ اسلام برای کنترل عشق به جنس موافق و مخالف چه راهکاری پیشنهاد کرده است؟
- بازدید: 1845
پرسش
اسلام برای کنترل عشق به جنس موافق و مخالف چه راهکاری پیشنهاد کرده است؟
پاسخ
برای دستیابی به پاسخی مناسب، نخست لازم است به مقدماتی دربارة معنای «عشق» و انسان عاشق توجه نماییم.
معناى عشق
در لغت، «عشق» را محبت شديد و علاقه افراطى و دل بستگى زياد نسبت به يك شئ و يا يك شخص معرفى كردهاند. محقق بزرگ خواجه طوسى در شرح اشارت بوعلى مىنويسد: «والحب اذا افرط سمى عشقاً؛ محبتى كه از اندازه زيادتر شود و از حد خود بگذرد، عشق مىنامند».آيت اللَّه جوادى آملى نيز در كتاب حماسه و عرفان به همين معنا اشاره دارند.
ريشه اين واژه از «عشقه» گرفته شده است، و آن نام گياهى است كه بر تنه درخت مىپيچد، آب آن را مىخورد، رنگ آن را زرد مىكند و بالاخره آن را خشك مىكند و خود با طراوت مىماند[1].
اما در اصطلاح: عشق را از كيفيات نفسانى قلمداد مىكنند كه به سبب سيطرة شديد تفكر در زيبايى و نيكويى محبوب و كثرت مشاهده شئون اطوار و آثار حسن معشوق در نفس و جان آدمى تحقق مىيابد[2]. از نظر بوعلى عشق حقيقى در تمام موجودات سارى و جارى است. عشق حقيقى همان ابتهاج، سرور، نشاط ناشى از تصور ذات معشوق مىباشد[3].
عشق در قرآن و روايات
واژه «عشق» در قرآن نيامده اما مفهوم آن كه محبت شديد و دل باختن به محبوب مىباشد، وجود دارد. در سوره بقره آيه 165 میخوانیم: (الَّذِينَ مَنُوا أَشَدُّ حُبَّاً لِلَّهِ)؛ «و]لي[ کسانی که ایمان آوردهاند خدا را بیشتر دوست دارند».
گروهی از مترجمان و مفسران «اشد حباً» را به عشق ترجمه كردهاند.
در سوره يوسف نيز آمده است: وقتى جريان محبت و علاقه شديد زليخا به يوسف در شهر منعكس شد) گروهى از زنان شهر گفتند: همسر عزيز، جوانش (غلامش) را به سوى خود دعوت مىكند عشق اين جوان در اعماق قلبش نفوذ كرده است. در روايات واژه عشق و مفهوم آن به طور مستقیم به كار رفته است؛ برای نمونه از پيامبر اكرم9 روایت شده است:
«افضل الناس من عشق العبادة فعانقها واحبها بقلبه وباشرها بجسده وتفرغ لها[4]؛ بهترين مردم كسى است كه به عبادت عشق بورزد و با عبادت همآغوش گردد و از قلب، دوستش بدارد و آن را با بدن انجام دهد و خود را در اختيار آن بگذارد.»
سخن ديگر از امير بيان و مولاى متقيان در خطبه 108 نهجالبلاغه است: «من عشق شيئاً غشى بصره وأمرض قلبه و...؛ هركس عاشق چیزی شود، آن چیز چشمش را كور میسازد و دلش را بيمار میگرداند ]به طورى كه عيب آن را ننگريسته، زشتىاش را نيكوبيند[.»
اين محبت شديد در دعاها و مناجات اهل بيت نيز به كار رفته است[5].
عشق در كلام بزرگان
يكى از موهبتهاى بزرگ و ارزشمند الهى به انسان خاكى، كيمياى ناشناخته عشق است؛ حالتى كه منشأ تمام كمالات والاى نفسانى و يكى از مهمترين عوامل حركت، آگاهى و رشد در انسان بوده و جايگاه والاى قلب، مكان و ظرف آن مىباشد.
حريم عشق را در گه بسى بالاتر از عقل است
كسى اين آستان بوسد كه سر در آستين دارد[6]
به فرمودة برخی، عشق ستارهاى برافروخته از تجلى حسن معشوق ازلى است كه آدمى و پرى، طنين هستى اويند و آنقدر اين عشق مقدس است كه دست فرشته به آن نرسد. عشق معجونى است كه همه جهان زنده به او و جنبش افلاك به بركت او است. مولانا عشق را وصف ايزد و از اوصاف خداوند بىنياز مىداند.
عشق از اوصاف خداى بىنياز عاشقى بر غير او باشد مجاز[7]
عشق رها شدن از پليدىها و عيبها، و سوختن در برق عشق، نوازشگر دل و روح آدمى است.
هر كه را جامه زعشقى چاك شد او ز حرص و جمله عيبى پاك شد[8]
در پایان یادآور میشویم که صدرالمتالهين ـ عارف و حکیم نامور ـ مىگويد: «عشق» عين «وجود» و وجود عين عشق است و هر دو عين حسن و جمالاند و مراتب و درجات عشق به اندازه مراتب وجود است و اين دو با هم ملازم بوده، و بين تمام موجودات عالم جريان دارند.[9]
انواع عشق
براى عشق تقسيمبندىهاى متعددى نقل شده، ولی معروفترين آنها به قرار ذیل است:
1. عشق حقيقى: كه همان محبت الهى و عشق به لقای محبوب حقيقى یعنی ذات احديت است.
2. عشق مجازى: عشقهاى غيرحقيقی، زودگذر و ظاهرى كه بين موجودات وجود دارد و منحصر به انسان هم نيست، بلكه ممكن است يك طرف انسان و طرف ديگر موجودات ديگر باشند.
یادآور میشویم که عشقهاى وهمى و خيالى در محدوده عشقهاى مجازى است.
راه حلها
با توجه به اين مقدماتى كه بیان شد و تقسيماتى كه در باره عشق مطرح گرديد، اینک به این مسأله توجه مینماییم که اگر جوانى به دلايلى گرفتار عشقهاى مجازى شد و در وجود خود احساس گناه كرد، براى معتدل كردن اين عشق چه بايد بكند.
آنچه مهم است كنترل عقلايى و دينى اين احساسات مىباشد تا فرد دچار گرفتارىها و دردهاى جسمى و روحى نگردد و اين علاقه و دوست داشتن در مسير معين به اندازه مشخص جهت دهى شود، و در غیر این صورت موجب بر هم خوردن برنامه سعادت او مىگردد.
حكما گفتهاند: «شدت و ضعف محبت» متناسب است با «ميزان درك كمال محبوب»؛ توضيح مطلب این که: هرچه «معرفت و آگاهى» انسان نسبت به خوبىها و كمالات محبوب بيشتر شود، «محبت» به او نيز بيشتر مىشود؛ برای مثال، شما شخصى را به عنوان دوست انتخاب مىكنيد، در هر ملاقات و ارتباط جديد هرچه از خوبىهاى او با خبر مىشويد، محبت شما به او بيشتر مىشود. مثلاً در ملاقات اولى به خاطر ورزشكار بودن به او علاقهمند میشويد، ولى بعد متوجه میشويد دانشآموز موفقى نیز هست و در كنار درس و موفقيت در ورزش، حافظ قرآن نيز میباشد و خلاصه هرچه از كمالات و خوبىهاى او بيشتر آگاه مىشويد، علاقه شما به او بيشتر مىشود[10].
با توجه به مطالبى كه گذشت، مىبينيم گاهى برخى افراد به یکديگر علاقهمند مىشوند، در حالى كه هيچ شناختى نسبت به هم ندارند و بعد هم كه ملاقاتها بيشتر مىشود، كمال و خوبى خاصى در محبوب خود نمىبيند، ولى علاقه او بيشتر مىشود و اين محبت آنقدر شديد مىشود كه گاهى به مرحله عشق مىرسد. اين واقعيت چطور با آن قاعده بالا سازگار است؟!
قاعده یاد شده مىگويد: «هرچه كمالات بيشتر باشد، علاقه بيشتر مىشود.» ولى اینجا مىبينيم كمالى وجود ندارد، ولى علاقه و عشق آمده. به نظر مىرسد پاسخ اين باشد كه برخى افراد به ويژه بعضى جوانان پس از ملاقات اول و علاقه ابتدايى كه به محبوب خود پيدا مىكنند، از محبوب خود يك شخصيت ايدهآل و با كمالى در ذهن خود مىسازند و به آن شخصيت كه در ذهن و خيال خود دارند، علاقهمند مىشوند و هر روز كمالاتى را براى او فرض مىكنند و خوبىهایی را براى او توهم مىكنند، و براساس آن شخصيت و محبوب خيالى و مفروض كه براى خود ساختهاند، محبتشان بيشتر مىشود و عشق، علاقه و دفاع از او نيز لحظه به لحظه افزايش مىيابد. این در حالی است كه خود او مىداند و همه اطرافيان نیز مىدانند كه آن محبوب اين كمالات را كه ندارد هيچ، ارزش اين همه دفاع و وقت صرف او كردن را نیز ندارد؛ اما او كمالات و ارزشهايى را براى او تصور كرده و دارد با آن عشق بازى مىكند تا حدى كه معايب او اصلاً ديده نمىشود و گاهى «معايب» را نيز «محاسن» مىشمارد[11].
راه حل اول
به نظر مىرسد انسان براى خروج از اين بنبست و رهايى از بند عشقهاى مجازى اين چنينى بايد قدرى «تفكر» كند و شخصيت محبوب خود را از زير ذرهبين «عقل» بگذراند و ببيند آيا واقعاً او اين همه كمال را دارد و آیا اصلاً عيبى ندارد كه اين مقدار براى او ارزش قائل شده است؟! به سخن ديگر چنين افرادى اگر به واقعيتگرايى نزديك شوند و از خيال بافى و توهم فاصله بگيرند، بخش عمدهاى از مشكلشان حل مىشود و محبت آنها به افراد اعتدال مییابد.
راه حل دوم
نكته قابل توجه ديگر اين است كه نيازهاى «عاطفى» و «جنسى» دو عاملى هستند كه انسان را به سوى دوست داشتن و عشق ورزيدن به ديگران سوق مىدهد و اين امری طبيعى است. با توجه به اين نکته بايد ببينيم اين عشقى كه ايجاد شده آيا ريشه عاطفى دارد يا ريشه جنسى اگر علاقه جنسى است آيا معشوق از جنس مخالف است يا همجنس، و هریک از اين موارد پاسخ خاص خود را مىطلبد كه به اجمال اشاره مىكنيم.
ـ اگر ريشه اين عشق و علاقه كه انسان را به اين مشكل گرفتار كرده، مسائل «عاطفى» باشد، شخص بايد اين خلأ را از درون خانواده پر كند. با علاقه به پدر و مادر و دیگر افراد خانواده میتوان اين خلأ عاطفى را از بين برد تا نياز به جايگزينى افراد ديگر نبوده و در دام عشقهاى مهلك مجازى گرفتار نیاید[12].
ـ اگر اين علاقه «جنسى» است و معشوق نیز از جنس موافق است، انسان بايد در مورد عاقبت اخروى و دنيوى اين نوع عشق و علاقه خوب فكر و مطالعه كند؛ چنان که حضرت على7 مىفرمايد: «هر وقت خواستيد كارى انجام دهيد، نخست در عاقبت آن كار خوب تفكر نمایید.»[13]
بنابراین باید توجه داشت که عاقبت اخروى اين كار عذاب آلود است و عاقبت دنيوى آن افزون بر آبروريزى و لگدمال شدن شخصيت انسان، فرد را گرفتار بيمارىهاى جسمى و روحى خطرناك و استعدادهاى انسان را ضايع مىكند و از شكوفا شدن آن جلوگيرى مىكند.
اما اگر اين علاقه عاطفى يا جنسى به جنس مخالف است، راه حلهاى خود را مىطلبد؛ از جمله:
1. انسان مسأله را با خانواده خود در ميان بگذارد تا رسماً از معشوق مورد علاقه خود براى ازدواج خواستگارى کند و از اين كار هراسى در دل نداشته باشد؛ البته این کار بايد با توكل بر خدا و همراه با شناخت و مشورت با ديگران و بدون عجله و با انجام تحقيقات كامل صورت گيرد. اما اگر جواب آنها منفى بود يا شرايط ازدواج وجود نداشت، چه بايد كرد؟
2. پس از صبر و بردبارى، قاطعانه و با اراده محكم و با توكل بر خدا تصمیم بگیرد او را به فراموشى بسپارد، و مهمترين عامل در اين مرحله اين است كه مطمئن باشد در آينده نزديك او را فراموش خواهد كرد و انشاءاللَّه همسر بهترى براى او پيدا خواهد شد.
3. ايجاد پيوند و رابطه قلبى عميق با خالق زيبایىها و كمالات، يعنى خداوند متعال، با اين عقيده كه هرچه زيبايى و كمال در عالم هست، از او است[14] و عشق به او، پايدار و بقيه عشقها فانى و زودگذر است.
4. با برنامهريزى دقيق و منظم، وقت خود را به مطالعه و ورزش و كار و تلاش و رفاقت و مجالست با دوستان مذهبى و شركت در مجالس اهل بيت و مانند اینها، به نحو احسن بگذارند، و سعى کند از بيكارى و پرداختن به امور بيهوده و خلوتگزينى و گوشهگيرى پرهيز کند، تا ذهن خود به خود از اين محبتها خالى شود.
5. دوران جوانى پر از شور و هيجان و احساس است. اين نوع مسايل طبيعى است و با اندك بهانهاى به وجود مىآيد و با اندك بهانه و تلاشى فراموش مىشود؛ برای مثال، همين اندازه كه انسان متوجه شود محبوب او با شخص ديگرى رفت و آمد مىكند، از او دلگير مىشود و در نتیجه رفتهرفته به قطع رابطه مىانجامد.
6. در نظر خود بين عشق حقيقى كه مربوط به خدا و اوليای خداست، و عشق مجازی مقايسه کند و توجه کند که عاقبت عشق حقیقی عزت نفس، حقير شدن مشكلات، تأثير نداشتن تعريف و مدح ديگران، احساس امنيت و آرامش و ثبات قدم داشتن ـ و محبوب شدن پيش ديگران و نتیجة عشقهاى غيرحقيقى خفّت و خوارى و حقير شدن است.
در پایان یادآور میشویم که به باور عموم روان شناسان، جوانان افزون بر مطالعه منابعی در این خصوص، بینیاز از مشاورة حضوری با کارشناسان نیستند.
پینوشتها:
[1] . فرهنگ علوم عقلی، سید جعفر سجادی، ص 357.
[2] . حکمت الهی عام و خاص، به نقل از مهدی الهی قمشهای، ج 1، ص 139.
[3] . اشارات و تنبیهات شرح المحقق طوسی، ج 1، جزء سوم، ص 8 .
[4] . وسائل الشیعه،ج 1، ص 83، باب 19، حدیث 2.
[5] . ر.ک: صحیفه سجادیه، ونیز مناجات مریدین از مناجات خمسه عشر.
[6] . دیوان حافظ، غزل 121.
[7] . مثنوی معنوی، دفتر چهارم، بیت 97.
[8] . دیوان حافظ، غزل یازدهم.
[9] . مبانی فلسفة عشق، محمدحسین خلیلی، ص 29.
[10]. این قاعده فقط بین دو انسان جاری نیست، بلکه علاقه به اشیاء نیز همین گونه است؛ برای مثال، شما یک دستگاه صوتی یا گوشی تلفن جدید میخرید، هرچه از تواناییها و سرویس دهی آن بیشتر آگاه میشوید، علاقه شما به آن شیء بیشتر میشود.
[11] . یا اگر حسن کوچکی هم داشته باشد، در ذهن خود پرورش میدهد و آن خوبی «کوچک» را «بزرگ» میکند و در خلوت خود به آن دلخوش میشود.
[12] . سعى كند عيبهاى نزديكان خود را را بزرگ نكند و به آنها حسن نيت داشته باشد تا اين علاقه جبران شود. و اين را بداند كه هر انسانى ممكن است در آداب معاشرت و اخلاق خود، معايبى را داشته باشد، چه شخص غريبه باشد و چه آشنا! فقط تفاوت در اين است كه عيب آشنايان و نزديكان آشكار است؛ از اين رو، انسان از آنها دلگير مىشود، ولى عيب افراد غريب پنهان و انسان از آنها بىخبر است؛ از این رو، عاشق آنها مىشود.
[13] . «اذا هَمَمْتَ بشىٍ فتدّبر عاقبته.»
[14] . با مطالعه و دقت در داستان حضرت يوسف7 به دست مىآيد كه او با اين عقيده توانست بر غريزه جنسى و عشق مجازى غلبه كند.