- توضیحات
- نوشته شده توسط soleymani
- دسته: روش تفسير قرآن به قرآن را با مثال توضيح فرماييد؟
- بازدید: 1630
پاسخ
روش تفسير «قرآن به قرآن» در كلمات پيامبر9 و رواياتي كه از ائمه اطهار: نقل شده، به چشم ميخورد كه گاهي يك آيهاي را شاهد براي آيه ديگر، ميآوردند، و از آن مطلب جديدي را بدست ميآوردند.
مثال: (إِنَّا انزَلْنَاهُ فِي لَيلَةِ الْقَدْرِ)1 با آيه كريمه: (إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِي لَيلَةٍ مُبَارَكَةٍ)2 و آيه شريفه (شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ)3 وقتي كنار هم قرار گيرند به اين نتيجه ميرسيم كه اولاً قرآن در شب قدر نازل شده و دوم اينکه شب قدر، در ماه مبارك رمضان است و سوم اينکه شب قدر شب با بركتي است و مثالهاي ديگري هم در روايات است كه از اهلبيت: نقل شده است كه براي نمونه يكي از آنها را ميآوريم: در روايتي حكايت شده كه از پيامبر اكرم9 سوال شد كه آيه شريفه ميفرمايد:
(الَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يلْبِسُوا إِيمَانَهُم بِظُلْمٍأُوْلئِكَ لَهُمُ الأَمْنُ وَهُم مُهْتَدُونَ)4 كساني هدايت يافتند كه، ايمانشان را با ظلم آلوده نكرده باشند در حالي كه كدام يك از ما (اصحاب) تا به حال ظلم نكرديم، بالاخره هر كسي در ارتباط با همسايهاش يا خويشاوندانش يا دوستانش ممكن است گرفتار ظلمي شده باشد با توجه به اين آيه اينها هدايت پيدا نكردند؟ در پاسخ طبق اين نقل5 پيامبر اكرم9 اين آيه را به وسيله آيه 13 سوره لقمان تفسير كرد، و فرمود: در آنجا ميفرمايد: «شرك ظلم بزرگي است» يعني يكي از مصاديق ظلم شرك است؛ و اينجا ميفرمايد: «كساني كه ايمانشان را با ظلم آلوده نكردند». يعني كساني كه ايمانشان را با شرك آلوده نكردند، اينها أهل هدايت هستند.
در اين روايت پيامبر از آيهاي براي تفسير آيهاي ديگر استفاده كرد همچنين در كلمات اميرالمؤمنين7، اين مطلب آمده و ائمه ديگر نيز اين روش را داشتهاند و اين روشي است كه امروزه هم در بسياري از تفاسير، استفاده ميشود مشهورترين آن تفسير الميزان علامه طباطبايي; است. البته ايشان در مقدمه تفسير الميزان مينويسند: «روش تفسير قرآن به قرآن، روش تفسيري اهل بيت است.» و ايشان اين روش را براي خودش در طول تفسير به عنوان روش اصلي، انتخاب كرده است.
1. قدر/ 1.
2. دخان/ 3.
3. بقره/ 185.
4. انعام/ 82.
5. فَفَسَّرَهُ النّبى(ص) بالشرك واستدل بقوله تعالى إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ. (صحيح بخارى، كتاب تفسير قرآن و تفسير ابن كثير، ج 4، ص 444 و بصائر الدرجات، صفار، ص 195).