پاسخ
  خداوند مي‌فرمايد:
  «(إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَينَ أَن يحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُوماً جَهُولاً)؛1 در حقيقت، ما امانت را بر آسمان‏ها و زمين و كوه‏ها عرضه كرديم، و[لى] از برداشتن آن سر باز زدند و از آن بيمناك بودند و انسان آن را بر دوش كشيد؛ در واقع، او بسى ستمگر و بسيار نادان است».
مقصود از امانت الهي
  مفسران2 چند احتمال در مورد اين امانت داده‌اند، از جمله:
  1. آزادي و اختيار
  2. عقل و درايت
  3. ولايت و جانشيني الهي
  4. معرفت خدا
  5. واجبات و تکاليف الهي
  در يک جمع‌بندي مي‌توان گفت امانت الهي همان قابليت تکامل نامحدود بشر است که آميخته با اختيار و عقل براي رسيدن به مقام انسان کامل و پذيرش ولايت الهي است. به عبارت ديگر درايت، معرفت و عقل زمينه‌ساز مسئوليت‌پذيري و قبول ولايت الهي (امانت بزرگ خدا) است.
  در برخي از احاديث3 منظور از اين امانت قبول ولايت اميرمومنان علي7 و فرزندانش: معرفي شده است که گوياي يکي از شعاع‌هاي ولايت الهي است. همه نعمت‌هاي الهي حتي وجود انسان امانت است، ولي امانت اساسي همان قابليت تکامل و ولايت الهي است و ولايت پيامبران و ائمه: از شعاع‌هاي آن شمرده مي‌شود. در حقيقت قابليت تکامل آن‌قدر مهم است که قرآن از آن به عنوان امانت ياد مي‌کند.
  نکته مهم اين است که لازمه عرضه مستقيم امانت الهي به کوه و... اعطاي عقل و اراده و قدرت سخن گفتن است؛ مگر اين که منظور از عرضه، مقايسه استعدادهاي اين موجودات با اين امانت باشد به اين معنا که با زبان حال گفتند ما شايسته پذيرفتن امانت نيستيم؟
  برخي از مفسران4 معناي دوم (زبان حال) را ترجيح مي‌دهند و مي‌گويند: فأَبين أن يحملنها؛ يعني اين امانت و ظرفيت وجودي براي تکامل با کوه و... تناسب ندارد؛ به خلاف انسان.
نکته
  براساس آياتي چون «(سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ)؛ آن چه در آسمان‌ها و آن چه در زمين است، براي خدا تسبيح مي‌گويند» و براساس روايات، خداوند ولايت خود و ائمه اطهار: را بر کوه‌ها عرضه کرد و آن‌ها در حد ظرفيت خود پذيرفتند و اولين سنگي که به وحدانيت خدا اقرار کرد، سنگ عقيق بود.5
  ما در برابر اين آيات و روايات، با دو موضوع رو به رو هستيم: تسبيح موجودات و قبول امانت الهي. در مورد تسبيح به نظر مي‌رسد. موجودات به صورت تکويني تسليم خدا هستند و مخالفت برايشان معنا ندارد. مثلاً کوه نمي‌تواند با خدا مخالفت کند، چون اراده به معناي اختيار را ندارد، پس تسبيح آنان گوياي تسليم محض بودنشان است.
  در مورد امانت الهي به نظر مي‌رسد اگر آن را «عرضه مستقيم» بدانيم و بگوييم آن‌ها (کوه...) نپذيرفتند و مخالفت کردند، با مشکل (معنا نداشتن مخالفت کوه و... با خدا، به دليل نداشتن اختيار و عقل...) روبه‌رو مي‌شويم، ولي اگر گفتيم مقصود «عرضه مقايسه‌اي» است اين مشکل از بين خواهد رفت.
مقصود از ظلوم و جهول بودن انسان
  دليل اين که خداوند انسان را با اين که امانت را پذيرفت بسيار ستمگر و نادان مي‌داند، که با برخي از انسان‌ها اين امانت الهي را فراموش مي‌کنند و با بيراهه رفتن و به خود ستم مي‌کنند. يا اين که اساساً در انسان‌ها زمينه جهل و ستم وجود دارد.
  نتيجه اين که: آيه در مقام سرزنش انسان به خاطر پذيرش اين امانت نيست، چون پذيرش امانت الهي کار ناپسندي نبود، بلکه ظلوم و جهول دانستن او به خاطر فراموش کردن امانت الهي است، البته ظلوم و جهول بودن يک حکم کلي براي همه انسان‌ها نيست.
  آيه هشدار را هم به انسان‌هاي مؤمن مي‌دهد که مراقب امانت الهي باشند. خلاصه سخن اين که در آيه مقايسه وجودي بين وجود انسان (داراي ظرفيت پذيرش امانت) و وجود ديگر موجودات صورت پذيرفته است و منظور از ظلوم و جهول بودن هم فراموشي امانت الهي است، نه اين که انسان در پذيرش امانت اشتباه کرده است.


1. احزاب، 72.
2. تفسير نمونه، ج 17، ص 451 ـ 455، الميزان، ج 16، ص 350، البرهان، ج 4، ص 499.
3. البرهان، ج 3، ص 341، تفسير صافي، ج 4، ص 206 ـ 208. کافي، ج 1، ص 413، ح 2، ببحارالانوار، ج23، ص275، ح1، ص 279، ح19 و ص280، ح 22، ج 36، ص150، ح127، بصائر الدرجات، ص 76، ح 2، تاويل الآيات، ص 460.
4. تفسير نمونه، ج 17، ص 454، تفسير آسان، ج 16، ص 149.
5. وسائل الشيعه، ج 5، ص 86، ح 5998، بحارالانوار، ج 27، ص 280، ح 2، ص 283، ح 7، ج37، ص 94، ح 57.