پرسش:

نقش اعتقاد به خدا در بهداشت روان چيست؟

پاسخ:

يكى از سؤال‌هايى كه به ذهن انسان خطور مى‌كند اينست كه من كيستم و موقعيت من در اين جهان چيست.

زكجا آمده‌ام، آمدنم بهر چه بود      به كجا مى روم آخر ننمايى وطنم

انسان همواره در جستجوى يافتن گمشده خود است و به دنبال مأمنى مى‌گردد تا او را يارى دهد.

بعضى اوقات بر اثر فشارهايى كه بر شخص وارد مى‌شود احساس ياس و سرخوردگى مى‌كند و اين زندگى دنيا را پوچ مى‌پندارد، حتى ممكن است در نهايت دست به خودكشى بزند.

انسان وقتى كه در تنگنا قرار مى‌گيرد، اگر نتواند مشكلات را براى خود توجيه كند و اگر نداند كه مشكلات زندگى و گرفتارى‌هاى دنيايى براى چيست مريضى و ناراحتى‌هاى جسمى و روانى در دنيا چرا گريبانگير او مى‌شود، چرا وقتى تصميم به كارى مى‌گيرد گاه به نتيجه نمى‌رسد، چرا بعضى اوقات به اهداف خود نمى‌رسد، چرا در زندگى گرفتار افراد ظالم و ستمگر مى‌شود، و صدها چراى ديگر، اگر انسان تنها خودش باشد و خودش، دائماً در اضطراب و ترس به سر مى‌برد، او همانند يك شيئى معلق در هوا مي‌باشد كه سكون و آرامش ندارد، به واسطه هر مشكلى به اين طرف و آن طرف پرت مى‌شود، انسان تنهاى بى‌هدف دائماً سرگردان است، غم گذشته، ترس از آينده، ترس از مرگ و غيره، خداوند متعال حال افراد مشرك را اين‌گونه بيان مى‌كند. كسى كه از ايمان به سوى شرك روى مى‌آورد و تكيه‌گاه ثابت و مستقر خود را از دست مى‌دهد، گرفتار حالت بى‌وزنى در درون روح و جان خود مى‌شود و به دنبال آن اضطراب فوق‌العاده‌اى بر وجود او حاكم مى‌گردد[1].

از بعد ديگر انسان داراى نيازها و انگيزه‌هاى متفاوت و متعارض در وجود خود است از يك طرف به امورى علاقه دارد و از طرف ديگر نيرويى در درون او مى‌گويد كه به اين امور نزديك نشود. انسان چگونه مى‌تواند اين تعارض‌ها را حل نمايد، چگونه مى‌تواند تعادل بين نيازهاى خود برقرار نمايد. انسانى كه در اين دنيا بدون پشتوانه محكم زندگى مى‌كند در اضطراب و ناراحتى بسر مى‌برد: روان‌شناسان معتقدند بر اينكه اضطراب دليل اصلى بروز بيمارى‌هاى روانى مى‌باشد ولى در تعيين عوامل اضطراب اختلاف نظرهايى دارند. اين مكاتب هدف اصلى روان‌درمانى را رهايى از اضطراب و به وجود آوردن احساس امنيت در نفس انسان مى‌دانند[2].

مراجعه به آيات قرآن نشان مى‌دهد كه راه رهايى از اضطراب و حصول آرامش رفتن به سوى خدا، شناختن خداوند و چنگ زدن به ريسمان اوست يعنى توحيد.
(a)      1ـ توحيد و يكتاپرستى

تعريف توحيد: توحيد يعنى اعتقاد به اينكه خداوندى واحد اين جهان را آفريده است و همه امور به دست اوست او مالك، قادر، حكيم، عالم، خالق، تدبير كننده و رازق است. علم و اعتقاد به اينكه خداوند مالك حقيقى اين جهان است و مالكيت ديگران اعتبارى است[3]. او بر همه چيز قدرت دارد[4]. از همه كارهاى بندگان باخبر است و اعمالى كه نسبت به بندگان انجام مى‌دهد از روى حكمت و دليل است[5]. تنها او روزى دهنده موجودات مى‌باشد[6]. به علاوه خير و سعادت بندگان را مى‌خواهد هرچند در ظاهر امرى و حادثه‌اى براى بندگان ناگوار باشد ولى در واقع به نفع آن‌ها مي‌باشد[7]. خداوند است كه مهمات زندگى انسان را كفايت مى‌كند و او را از شر دشمنان حفظ مى‌كند[8].
(b)      ساز و كار تأثير توحيد در بهداشت روانى

متغيرهاى روان‌شناختى به ويژه هيجان‌ها در شرايط حاد ممكن است فرد را مستعد بيمارى كند يا در جهت تشديد بيمارى عمل كند يا مقابله مناسب با بيمارى يا منشأ آن را غير مقدور نمايد. قبل از هر چيز بايد عوامل فشار روانى را بشناسيم. پژوهشگران فشار روانى را در سه جنبه در نظر گرفته‌اند.

الف) عوامل محيطى فشارزا مانند رويدادهاى تكان دهنده نظير زلزله؛

ب) واكنش جسمى و روانى در مقابل عامل فشارزا كه در حقيقت احساس درونى شخص است؛

ج) فشار روانى كه فرآيندى متضمن تعامل شخص و محيط است.

اگر فردى بر اين باور باشد كه تقاضاهاى محيط اجتماعى و مادى بيش از منابعى است كه او در اختيار دارد، دچار فشار روانى خواهد شد يعنى فشار روانى به ارزيابى شناختى شخص بستگى دارد. احساس مى‌كند موضوعى سلامت او را تهديد مى‌كند و منابعى براى مقابله با آن ندارد.

«تهديد» مفهومى كليدى براى درك فشار روانى است كه در حقيقت ارزيابى ذهنى فرد از اثرات منفى احتمالى عامل فشار زاى منفى، كنترل نشدنى، مبهم و غير قابل پيش بينى است و فرد لازم است خود را با آن سازگار كند. فشار روانى به صورت واكنش فيزيولوژيك، عاطفى، شناختى و يا تغييرات رفتارى به وجود مي‌آيد. ما با هر چه مواجه مى‌شويم آن را تفسير مى‌كنيم و تفسيرهاى شناختى ما تعيين كننده واكنش ماست.

درباره واكنش افراد نسبت به فشار روانى، بررسى‌هاى انجام شده سه حوزه علمى زير را به وجود آورده‌اند.

الف) ايمنى‌شناسى عصبى ‌ـ ‌روانى، ‌به ‌رابطه فرآيندهاى روان‌شناختى با عملكرد سيستم ايمنى عصبى غدد درون‌ريز مى‌پردازد. پژوهش‌ها نشان داده است كه هيجانات معينى، موجب بازدارى سيستم عصبى مى‌شوند، زيرا سيستم ايمنى بدن تحت تأثير سيستم عصبى مركزى است كه آنهم از حالات خلقى متأثر مى‌شود و مى‌تواند توانايى موفقيت‌آميز ارگانيزم در دفاع از خود در مقابل مهاجمان ميكروبى را به خطر بياندازد.

ب) فشار روانى و اختلالهاى قلبى ـ عروقى، دو اختلال مهم در اين قسمت مطرح شده است يكى فشار خون بالا و ديگر سكته قلبى كه فشار روانى تأثير روشنى بر اين‌ها دارد.

ج) اختلالات روانى ـ فيزيولوژيك و فشار روانى، مراد آن دسته از بيمارى‌هاى روان تنى است كه مكانيزم تأثير آن هنوز ناشناخته است مانند زخم معده‌ها، آرتروز ـ شبه جسمى، آسم و انواع سر دردها، بررسى «فريد من» نشان داد كه بين اين چهار دسته بيمارى، هيجانات و خشم، پرخاشگرى، افسردگى و اضطراب ارتباط معنى‌دار و مثبت وجود دارد.

يكى از روش‌هاى مقابله با فشار روانى، در حوزه‌شناختى است كه بوسيله اصلاح شناخت مى‌توان اكثر فشارها را تقليل داد و به نظر مى‌رسد باورهاى توحيدى در كاهش فشار روانى بيشتر نقش داشته باشد.
(c)       مقابله‌هاى شناختى

شناخت افكار و تفسيرهاى فرد در مورد رويدادها به رابطه خود با آن رويدادها، اشاره دارد و شامل ديدگاه فرد راجع به زندگى خود و معناى آن مى‌شود نظريه «حس انسجام» يك نظريه وجودى است كه «انتونوفسكى» در سال 1987 ابداع كرده و از پژوهش‌هاى مربوط به بازماندگان اردوگاه‌هاى كار اجبارى سرچشمه گرفته است، از اين‌جهت كه اين افراد عليرغم تجارب وحشتناك فشارزا در زندگى توانسته‌اند از نظر جسمانى و روانى سالم بمانند.

فرانكل مى‌گويد: «حس انسجام عبارتست از يك احساس اطمينان بادوام و پويا نسبت به اين امور».

1) محرك‌هايى كه در طول زندگى از محيط درونى و بيرونى فرد بر مى‌خيزند، سازمان يافته و قابل پيش‌بينى و توجيه پذيرند.

2) فرد براى مراجعه به نيازهايى كه اين محرك‌ها را بوجود آورده‌اند منابعى در اختيار دارد.

3) اين نيازها چالش‌هايى در خور سرمايه‌گذارى و صرف وقت هستند.

انتونوفسكى پس از بررسى‌هايش نتيجه گرفت افراد داراى حس انسجام بر اين باور بوده‌اند كه جهان قابل درك و مهار شدنى است و رويدادهاى زندگى معنى دارند[9]. با دقت در آيات قرآن مى توان برخى راه‌هاى مقابله با فشار روانى از جمله راه مقابله شناختى را برداشت نمود كه به عنوان نمونه چند آيه را ذكر مى‌كنيم. خداوند در آيه 124 سوره طه مى‌فرمايد: «هر كس از ياد من روى‌گردان شود، زندگى (سخت) و تنگى خواهد داشت»[10].

در اين آيه اشاره شده است كه پيروى از هدايت‌هاى الهى و به ياد خدا بودن موجب تسهيل زندگى و برطرف شدن تنگناهاى آن است، چون زندگى دنيوى بدون در نظر داشتن هدايت‌هاى الهى و باورهاى دينى، دشوار است، زندگى بى‌هدف و بدون اعتقاد به آخرت، تكرارى، خسته‌كننده و زحمتى به هدر رفته است[11].

زندگى كه متصل به خداوند نباشد، هر قدر هم ظاهراً توسعه داشته باشد و لوازم زندگى در آن فراهم باشد باز هم تنگ و دشوار است، كسى كه حمايت خداوند را نداشته باشد هميشه در حيرت و اضطراب و شك است، تنگى و ضيق از حيث حرص به مال دنيا و آن‌چه كه در دست مردم است و غصه از دست‌دادن مال، اگر انسان با ايمان بود زندگى او وسعت پيدا مى‌كند[12] انسان موحد ارزيابى ذهنى خود از مشكلات را مثبت مى داند و اگر ارزيابى انسان و انتظارات فرد مثبت بود عامل فشارزا كه باعث فشار و بيمارى ديگران مى‌شود براى انسان موحد كم‌تر نگران كننده خواهد بود. ديدگاه قرآن در رابطه با مقتضيات زندگى و حوادث آن

در رابطه با مقتضيات زندگى دنيا و حوادث آن در قرآن آمده است كه:

«قطعاً همه شما را با چيزى از ترس، گرسنگى و كاهش در مالها و جان‌ها و ميوه‌ها آزمايش مى‌كنيم و بشارت ده به استقامت‌كنندگان، آن‌ها كه هرگاه مصيبتى به ايشان مى‌رسد، مى‌گويند: ما از آن خداييم و به سوى او باز مى‌گرديم»[13].

كسى كه عقيده دارد در دنيا قطعاً با ترس، گرسنگى، كاهش در مال و جان مواجه خواهد شد و اين امور را تا حدى منتظره مى‌داند، دچار فشار روانى كم‌تر خواهد شد.

راه مقابله با اين فشارها را خداوند از راه اصلاح شناخت خود از دنيا بيان مى‌كند و مى‌فرمايد: «در هنگام مصيبت و گرفتارى بگوييد و باور داشته باشيد كه ما از خدا هستيم و به سوى او باز مى‌گرديم».

اگر كسى باور داشته باشد كه مالك، خداوند است و مالكيت انسان هم به تمليك خداوند است آن هم تمليك ظاهرى و مجازى، در مصائب قطعاً دچار تأثر كم‌ترى خواهد شد زيرا كسى شديداً متأثر مى‌شود كه چيزى از مايملك خود را از دست داده باشد، چنين كسى هر وقت گمشده‌اش پيدا شود و يا سودى به چنگش آيد خوشحال مى‌شود و چون از دستش برود غمناك مى‌گردد. اما كسى كه معتقد است به اينكه مالك هيچ چيز نيست و مالكيت مطلق از آن خداست از مصيبت‌ها و از فقدان مايملكش كم‌تر متأثر، و از رسيدن سودى زياد مسرور نمى‌گردد[14].

در بعد شناختى معناى «انا لله» اينست كه او اختيار دار ماست و ما از كار او راضى هستيم، تمام جهان كلاس درس و ميدان آزمايش است كه بايد در آن رشد كنيم دنيا محل شكوفايى استعدادهاى درونى انسان است و سختى‌هاى آن نيز نشانه‌ي بى‌مهرى خداوند نيست، بلكه براى آنست كه در مسير كمال سريعتر حركت‌ كنيم، بنابراين در تلخى‌ها نيز شيرينى‌هاست، زيرا شكوفا شدن استعدادها و كاميابى، پاداش‌هاى الهى را دنبال دارد[15]. اگر شناخت انسان نسبت به مشكلات اصلاح شد و به حقيقت مشكلات پى برد نه تنها به واسطه مشكلات كم‌تر دچار فشار روانى مى‌شود بلكه مشكلات را وسيله رشد خود مى‌بيند.

الگوهايى از اين نوع شناخت و برخورد مشكلات زندگى را مى‌توان در روش اولياء دين ملاحظه كرد. زينب كبرى3 در مجلس ابن زياد بعد از متحمل شدن سختى‌هاى فراوان كه هر كدام از آن‌ها مى‌تواند انسان را از پا در آورد و دچار فشار شديد نمايد مى‌فرمايد: «ما رأيت الاّ جميلا؛ من به غير از زيبايى در اين مصيبت‌ها چيز ديگرى نديدم».

اين شناخت مثبت همان اعتقاد به قضا و قدر الهى است كه باعث آرامش براى انسان مى‌گردد و با اعتقاد انسان به قضا و قدر در صورت عدم تحقق آرزوها، تمايلات و برنامه‌هايش، دچار اضطراب و افسردگى شديد نمى‌گردد، مى‌داند تصميمات او در موقعى تحقق مى‌يابند كه ساير زمينه‌ها را نيز فراهم نمايد، او موظف است پس از تصميم‌گيرى در هر كار، به خداوند توكّل نمايد و بداند كه خداوند او را كافى است، و از هر كس ديگر بى‌نياز مى‌نمايد؛ اميرالمؤمنين على7 مى‌فرمايد: «كارها پيرو احكام قضاء و قدر هستند به طوري كه گاهي تباهي در تدبير و پايان‌بيني است»[16].

توجه به اراده خداوند و اين واقعيت كه برنامه‌هاى انسان صد درصد پياده نخواهند شد فرد را در صورت مواجه شدن با شكست از حالت اضطراب و افسردگى شديد و حالات پرخاشگرى و خودكشى تا حدى باز خواهد داشت در صورتى كه فرد به اين واقعيت توجه نكند دچار واكنش‌هاى مرضى خواهد شد و مى‌توان از طريق آگاهى دادن او به اين اصل، مانع ادامه واكنش‌هاى افراطى او گرديد[17].

از آثار ديگر بروز مشكلات، برطرف كردن نابهنجاري‌هاى رفتارى و اخلاقى انسان‌هاست در بسيارى از مواقع به منظور جلوگيرى از سقوط و هدايت بشر به سمت رشد، خداوند براى آن‌ها اشكالاتى ايجاد مى‌نمايد تا با اعمال نوعى فشار بر آن‌ها مانع انحراف بيشتر شود چنان‌كه خداوند مى‌فرمايد: «ما به سوى امت‌هايى كه از پيش تو بودند پيامبرانى فرستاديم (و هنگامى كه با اين پيامبران به مخالفت برخاستند) آن‌ها را با شدت، رنج و ناراحتى مواجه ساختيم شايد تسليم گردند»[18]. اين امر نيز موجب تلقى مثبت فرد از مشكلات مى‌گردد. به همين دليل فرد به جاى ياد از مشكلات گذشته به آثار مثبت آن‌ها فكر مى‌كند و ديگر احساس‌ اندوه نمى‌كند.
(d)      تأثير توحيد در ايجاد احساس امنيت

يكى از نيازهاى اساسى بشر نياز به احساس امنيت است كه عبارتست از احساس آزادى نسبى از خطر. اين احساس وضع خوشايندى را ايجاد مى‌كند و فرد در آن داراى آرامش روحى و جسمى است[19] و شايد بتوان گفت احساس امنيت زيربناى بهداشت روانى است و لذا اكثر مباحث بازگشت به ايجاد اين احساس امنيت مى‌كند.

احساس امنيت واقعى حاصل نمى‌شود مگر در سايه توحيد به «دليل اينكه ميل به احساس ايمنى از جانب افراد، به دليل ترس است، ترسى كه از يك محرك موجود يا احتمالى در محيط بيرون ارگانيزم ايجاد مى‌شود[20]» ترس از آينده موهوم، ترس از مرض، ترس از فقر، ترس از سيل و زلزله، ترس از دشمن، ترس از خيانت، ترس از دست دادن عزيزان و يا ترس‌هاى احتمالي ديگر، ولى شخص موحد مى‌داند كه تمام حوادث جهان معنى‌دار هستند و به صلاح شخص مى‌باشند او احساس مى‌كند كه ياور و پشتيبانى دارد كه در همه مسائل او را كفايت مى‌كند، يار و ياورى كه از آينده به خوبى خبر دارد، مصالح و مفاسد را مى‌داند و با او مهربان است و به او مى‌گويد به هيچ وجه خوف و ‌اندوهى در زندگى نداشته باش، خداوند در سوره فصلت مى‌فرمايد:

«به يقين كسانى كه گفتند پروردگار ما خداوند يگانه است سپس استقامت كردند، فرشتگان بر آنان نازل مى‌شوند كه نترسيد و غمگين نباشيد و بشارت باد بر شما آن بهشتى كه شما را به آن بشارت داده‌اند ما ياران و مددكاران شما در زندگى دنيا و آخرت هستيم»[21].

اين بشارت‌هاى فرشتگان الهى در روح و جان انسان‌هاى با ايمان و پراستقامت پرتوافكن مى‌شود، در طوفان‌هاى سخت زندگى به آن‌ها نيرو و توان مى‌بخشد و در پرتگاه‌ها و لغزشگاه‌ها به آن‌ها ثبات قدم مى‌دهد[22] و لذاست كه مؤمن كامل از غير خدا نمى‌ترسد و از مصائب و گرفتارى‌هايى كه برايش پيش مي‌آيد محزون نمى‌گردد و يقين دارد كه تمام حوادث طبق حساب و كتاب است[23].

هم‌چنين در آيه 62 سوره يونس مى‌فرمايد: «آگاه باشيد (دوستان) اولياى خدا، نه ترسى دارند و نه غمگين مى‌شوند[24]» به دليل اين‌كه خوف و ترس معمولاً از احتمال فقدان نعمت‌هايى است كه انسان در اختيار دارد، و يا خطراتى كه ممكن است در آينده او را تهديد كند، ناشى مى‌شود، همانگونه كه غم و اندوه معمولاً نسبت به گذشته و فقدان امكاناتى است كه در اختيار داشته است. اوليا و دوستان راستين خدا از هرگونه وابستگى و اسارت جهان ماده آزادند و «زهد» به معنى حقيقيش بر وجود آن‌ها حكومت مى‌كند، نه با از دست دادن امكانات مادى جزع و فزع مى‌كنند و نه ترس از آينده در اينگونه مسائل افكارشان را به خود مشغول مى‌دارد.

بنابراين غم‌ها و ترس‌هايى كه ديگران را دائماً در حال اضطراب و نگرانى نسبت به گذشته و آينده نگه مى‌دارد در وجود آن‌ها راه ندارد يك ظرف كوچك آب از دميدن يك انسان متلاطم مى‌شود، ولى در پهنه اقيانوس كبير حتى طوفان‌ها كم‌اثر است و به همين دليل اقيانوس، آرامش مى‌نامند نه آن روز كه داشتند به آن دل بستند و نه امروز كه از آن جدا مى‌شوند غمى دارند، روحشان بزرگتر و فكرشان بالاتر از آن است كه اين‌گونه حوادث در گذشته و آينده در آن‌ها اثر بگذارد.

خلاصه اين‌كه غم و ترس در انسان‌ها معمولاً ناشى از روح دنياپرستى است، آن‌ها كه از اين روح تهى هستند، اگر غم و ترسى نداشته باشند بسيار طبيعى است. اين بيان استدلالى مسئله است و گاهى همين موضوع به بيان ديگرى كه شكل عرفانى دارد، به اين‌ صورت عرضه مى‌شود:

اولياى خدا آن‌چنان غرق صفات جمال و جلال او هستند و آن‌چنان محو مشاهده ذات پاك او مى‌باشند كه غير او را به فراموشى مى‌سپارند، روشن است در غم،‌ اندوه، ترس و وحشت حتماً نياز به تصور فقدان و از دست دادن چيزى و يا مواجهه با دشمن و موجود خطرناكى دارد، كسى كه غير خدا در دل او نمى‌گنجد و به غير او نمي‌انديشد و جز او را در روح خود پذيرا نمى‌شود، چگونه ممكن است غم،‌ اندوه، ترس و وحشتى داشته باشد[25].

البته معناى آيه اين نيست كه مؤمن در زندگى دنيا گرفتار حوادث ناگوار نمى‌شود بلكه بدين معناست كه حوادث دنيوى در ذائقه آنان مكروه و ناخوشايند جلوه نمى‌كند[26] به دليل اينكه مى‌دانند اين گرفتارى و حادثه‌اى كه براى ديگران غمگين‌كننده و محزون‌كننده است، براى مؤمن به جهت تكميل نفس و خالص‌شدن، جهت پيمودن جاده سعادت است[27].

ولى بايد توجه داشت مراد از ايمان، ايمانى است بعد از تقواى مستمر نه ايمان ابتدايى، مراد درجه عالى ايمان است كه با آن معناى عبوديت و مملوكيت صرف براى بنده به كمال مى‌رسد، و بنده به غير از خداى واحد بى‌شريك مالكى نمى‌بيند و معتقد مى‌شود كه خودش چيزى ندارد تا از فوت آن بترسد و با به خاطر از دست دادن آن‌ اندوهناك گردد[28].

امنيت واقعى در سايه ايمان به خداوند است و خداوند هم امنيت را در مؤمنين منحصر كرده مى‌فرمايد: «آن‌ها كه ايمان آوردند، و ايمان خود را با شرك و ستم نيالودند، ايمنى تنها از آن آن‌هاست و آن‌ها هدايت يافتگانند»[29].

اين احتمال در آيه هست كه: «امنيت» اعم امنيت از مجازات پروردگار و يا امنيت از حوادث دردناك اجتماعى باشد: يعنى جنگ‌ها، تجاوزها، مفاسد، جنايات، و حتى امنيت و آرامش روحى تنها موقعى به دست مي‌آيد كه در جوامع انسانى دو اصل حكومت كند، ايمان و عدالت اجتماعى، اگر پايه‌هاى ايمان به خدا متزلزل گردد و احساس مسئوليت در برابر پروردگار از ميان برود و عدالت اجتماعى جاى خود را به ظلم و ستم بسپارد، امنيت در چنان جامعه‌اى وجود نخواهد داشت.

و به همين دليل با تمام تلاش و كوششى كه جمعى از ‌انديشمندان جهان براى برچيدن بساط ناامنى‌هاى مختلف در دنيا مى‌كنند روز به روز فاصله مردم جهان از آرامش و امنيت واقعى بيشتر مى‌گردد. دليل اين وضع همان است كه در آيه فوق به آن اشاره شده، پايه‌هاى ايمان لرزان و ظلم جاى عدالت را گرفته است. مخصوصاً تأثير ايمان در آرامش و امنيت روحى براى هيچ كس جاى ترديد نيست، همانطور كه ناراحتى وجدان و سلب آرامش روانى به خاطر ارتكاب ظلم بر كسى پوشيده نمى‌باشد[30].
(e)       2ـ توكّل بر خدا

انسان در زندگى فردى و اجتماعى با مشكلات و گرفتارى‌هاى گوناگونى مواجه است از يك طرف، هر لحظه احتمال گرفتار شدن در حوادث طبيعى مثل سيل، زلزله، و غيره مى‌باشد و از طرف ديگر حوادثى هم‌چون جنگ، تجاوز و ستم، احتمال خيانت، و بى‌وفايى از افرادى كه با آن‌ها سر و كار دارد. هم‌چنين در زندگى فردى با احتمال بروز بيمارى‌ها، از دست دادن سرمايه از دست‌دادن كار و عدم موفقيت در زندگى مواجه است و اگر نتواند اين مشكلات را حل نمايد دچار اضطراب و ناامنى مى‌شود و اين اضطراب و ناامنى زمينه بروز اختلالات روانى در فرد را فراهم مى‌كند. در حالى كه يكى از نيازهاى انسان كه ارضاى آن نقش مهمى در ايجاد بهداشت روانى دارد، نياز به احساس ايمنى است.

افراد ناايمن نامتعادلند و با پرخاشگرى يا اضطراب واكنش نشان مى‌دهند و در دنياى ذهن خود مدام در حال دفع كردن خطرات احتمالى هستند[31].

نشانه‌هاى احساس ناايمنى از نظر مزلو

مزلو نشانه‌هايى را براى احساس ناايمنى بيان مى‌كند:

1ـ احساس طرد شدن، مورد عشق و علاقه ديگران نبودن؛

2ـ احساس تنهايي؛

3ـ احساس اينكه دائماً در معرض خطر قرار دارد؛

4ـ احساس عدم اعتماد؛

5ـ احساس تنش، تنيدگى، فشار و كشمكش درونى توأم با عوارض اين حالات مانند عصبى و بى قرار بودن، خستگى، بى حوصلگى، ناراحتى و حساسيت معده و ساير اعضاى بدن، كابوس، بى‌تصميمى، بى‌ارادگى و تغيير دائمى خلق و خو و ميل دائمى شديد براى يافتن امنيت به صورت هدف‌هاى مكرر[32]، چگونه شخص ناايمن مى‌تواند با اين مشكلات كه دائماً در پيش روى اوست مقابله كند اگر فقط به علل و اسباب مادى دل ببندد آيا مى‌تواند خود به تنهايى با اين گرفتاري‌ها مقابله كند و از اساس و ريشه مشكلات را حل نمايد يا اينكه تنها مى‌تواند خود را به فراموشى بزند در حالى كه اين ناديده گرفتن و به فراموشى‌زدن خود (با بقاى مشكل و عدم حل اساسى آن) در ضمير ناخودآگاه او احساس ناايمنى ايجاد مى‌كند و احتمالا شخص را دچار اختلالات روانى خواهد كرد. لذا بايد براى حل اين مشكل فكر اساسى كرد و اين مشكل را تا حدى برطرف نمود. يكى از راه‌هايى كه به وسيله آن فرد مى‌تواند اين مشكل را برطرف نمايد و به او در زندگى احساس امنيت و آرامش دهد توكّل بر خداوند است.
(f)       معناى توكّل

راغب در مفردات مى‌گويد: «التوكيل ان تعتمد على غيرك وتجعله نائباً عنك[33]؛ توكّل يعنى اينكه بر غير خودت اعتماد كنى و ديگرى را نائب از طرف خودت قرار دهى».

 منظور از توكّل اين است كه انسان در چارچوب علل مادى و محدوده قدرت و توانايى خود محاصره نگردد و چشم خود را به حمايت و لطف پروردگار بدوزد، اين توجه مخصوص آرامش، اطمينان و نيروى فوق‌العاده روحى و معنوى به انسان مى بخشد كه در مواجهه با مشكلات اثر عظيمى خواهد داشت. ولى بايد توجه داشت كه مفهوم توكّل چشم‌پوشى از عالم اسباب و دست روى دست گذاشتن و به گوشه‌اى نشستن نيست، بلكه مراد از آن بلند نظرى و عدم وابستگى به اين و آن و ژرف‌نگرى است، استفاده از عالم اسباب جهان طبيعت و حيات، عين توكّل بر خداست، زيرا هر تأثيرى در اين اسباب است به خواست خدا و طبق اراده اوست[34].

پس توكّل يعنى اعتماد به خداوند، در همه كارها و او را وكيل و پشتيبان خود قرار دادن و كار خود را به او واگذار كردن.
(g)      معناى توكّل از ديدگاه روايات

سال النبى9 عن جبرئيل، ما التوكل على الله عزوجل؟ فقال العلم بان المخلوق لايضر ولاينفع ولايعطى ولايمنع واستعمال الياس من الخلق، فاذا كان العبد كذلك لم يعمل لاحد سوى الله ولم يرج سوى الله ولم يخف سوى الله ولم يطمع فى احد سوى الله فهذا هو التوكّل[35].

پيامبر9 از جبرئيل سؤال كرد: توكّل بر خداوند چيست؟ جبرئيل جواب داد فهميدن اين مطلب كه مخلوقات نمى‌توانند به انسان ضررى بزنند يا نفعى برسانند، نه مى‌توانند به انسان چيزى اعطاء كنند و نه مى‌توانند خيرى را از انسان منع نمايند و لذا انسان از خلق و مردم مأيوس مى‌گردد و اگر بنده اين چنين شد براى غير خدا كار نمى‌كند و به كسى غير از خداوند اميد ندارد و از غير خداوند نمى‌ترسد و در احدى غير از خداوند طمع نمى‌كند و اينست معناى توكّل.

«بر اساس روايت، شخص متوكّل به خداوند مى‌داند كه اگر در ظاهر، شخصى به او ضررى زد يا خيرى را از او منع كرد و نتوانست با آن مقابله كند اين در واقع ممكن است به نفع انسان باشد چون خداوند كه امور عالم بدست اوست خير و خوبى را براى بنده‌اش مى‌خواهد گرچه ظاهراً خوب نباشد. شخصى كه بر خداوند توكّل كرده باور دارد كه تأثير همه اسباب و علل عالم به اذن خداوند است، بنابراين هرچند در ظاهر شخصى به او آسيبى رسانده است، ولى مسبب اسباب خداوند است و با باور به اينكه خداوند، صلاح و خوبى بنده خود را مى‌خواهد، در صورتى كه نتواند با اين آسيب مقابله كند كم‌تر نگران مى‌شود و با سپردن امور به خداوند آرامش مى‌يابد. لذا در قرآن مى‌فرمايد: «بسا چيزى را ناخوش داريد در حالى كه براى شما خوب است»[36] هم‌چنين شخص متوكّل مى‌داند كه اگر ديگرى به او خيرى رساند و يا چيزى به او عطا كرد اين خير و خوبى از طرف خداوند است و اگر از طرف خداوند نباشد گرچه به ظاهر خير است ولى در واقع نامناسب محسوب مى‌شود كه خداوند مى فرمايد: «چه بسا چيزى را دوست داشته باشيد در حالى كه براى شما بد است[37].

آثار توكّل و ساز و كار تأثير توكّل در بهداشت روانى فرد

با مراجعه به آيات قرآن مى‌توان به تأثير توكّل پى برد از جمله آن‌ها اين آيه است: «هر كس تقواى الهى پيشه كند خداوند براى او راه نجاتى فراهم مى‌كند، و او را از جايى كه گمان ندارد روزى مى‌دهد و هر كس بر خداوند توكّل كند خداوند امرش را كفايت مى‌كند خداوند فرمان خود را به انجام مى‌رساند، و خداوند براى هر چيزى‌ اندازه‌اى قرار داده است»[38].

قبل از اين آيه بحث درباره طلاق است و لذا اين آيات در سياق واحدى قرار دارد و مى‌دانيم كه در هنگام طلاق شخص دچار فشار روانى و عدم امنيت و مشكلات فراوانى مى‌شود كه عدم برخورد صحيح با اين موضوع شخص را دچار فشار روانى مى‌نمايد و خداوند بعد از اينكه دستوراتى را در مورد طلاق مى‌دهد به عنوان يك قاعده كلى و يك اصل، هنگام مواجه شدن با مشكلات و ناملايمات مى‌فرمايد: «هر كس تقوا پيشه كند خداوند راه نجات را براى او فراهم مى‌كند» شخص متقى مى‌داند كه هنگام گرفتار شدن در مشكلات به جاى افكار منفى، به جاى اضطراب و ترس و دلهره، به جاى رفتن راه‌هاى انحرافى، فقط بايد وظيفه خود را انجام بدهد و تكليف خود را امتثال نمايد.

شخص متقى اعتقاد دارد كه اگر من وظيفه خود را انجام دادم، خداوند مرا رها نمى‌كند بلكه براى من راه نجات فراهم مى‌كند، و روزى من را از جايى كه به گمانم نمى‌رسد، مى‌رساند ديگر نياز نيست كه غم و غصه روزى بخورم يا دائماً اضطراب و ناراحتى داشته‌ باشم كه اين راهى را كه من انتخاب كرده‌ام براى كسب روزى نتيجه خواهد داد يا نه بلكه عقيده دارد كه خداوند رزق و روزى مرا تضمين كرده است. اگر شخص به اين اعتقاد رسيد ترس و اضطراب و دلهره‌اش كم مى‌شود و لذا خداوند مى‌فرمايد: «كسى كه به خداوند توكّل نمايد خداوند كفايت امرش را مى‌كند»[39]. شخص وقتى به اين مرحله رسيد كه خداوند قادر و عليم و مهربان پشتيبان اوست و او قول داده است كه من كار تو را اصلاح مى‌كنم از هر لحاظ احساس آرامش و امنيت مى‌كند.

انسان متوكّل حتى در سخت‌ترين لحظات مضطرب نمى‌شود چون به اين آيه عقيده دارد كه: (لَنْ يُصِيبَنا إِلاّ ما كَتَبَ اللّهُ لَنا هُوَ مَوْلانا وَعَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ)[40]. اين آيه در جواب منافقان است كه خداوند به پيامبر9 دستور مى‌دهد به منافقان بگو كه ولايت و اختيار امر ما با خداست، ما به او ايمان داريم، و لازمه اين ايمان آن است كه بر او توكّل كرده، امر خود را به او واگذاريم، بدون اينكه در دل، حسنه و موفقيت در جنگ را بر مصيبت و شكست خوردن ترجيح داده آن را اختيار كنيم، بنابراين اگر خداوند حسنه را روزى ما كرد منّتى بر ما نهاده و اگر مصيبت را اختيار كرد مشيت و اختيارش به آن تعلق گرفته و ملامت و سرزنشى بر ما نيست. و خود ما هم هيچ ناراحت و‌ اندوهگين نمى‌شويم[41]. عقيده يك انسان مؤمن اين است، خوشي‌ها، شكست‌ها و پيروزى‌ها بر اساس تقدير خداست و اين مقتضى توكّل بر خداوند و روى برتافتن از ديگران است[42].

انسان‌هاى با ايمان در زندگى و در برخورد با ناملايمات بدون تكيه‌‌گاه نيستند بلكه در زندگى كسى را سراغ دارند كه به او تكيه كنند چنان‌چه خداوند مى‌فرمايد: «مؤمنان، تنها كسانى هستند كه هرگاه نام خدا برده شود، دلهاشان ترسان گردد و هنگامى كه آيات او بر آن‌ها خوانده مى‌شود، ايمانشان فزونتر مى‌گردد، و تنها بر پروردگارشان توكّل دارند»[43].

اين‌كه فرمود: «بر پروردگارشان توكّل دارند يعنى افق فكر آن‌ها آن‌چنان بلند است كه از تكيه كردن بر مخلوقات ضعيف و ناتوان هر قدر هم به ظاهر عظمت داشته باشند ابا دارند، روحشان بزرگ و سطح فكرشان بلند و تكيه‌گاهشان تنها خداست»[44].

وقتى ايمان فرد زياد گشت و به حدى از كمال رسيد كه خدا را شناخت و فهميد كه تمامى امور به دست خداست و همه به سوى او بازگشت مى‌كنند در اين موقع بر خود حق و واجب مى‌داند كه بر او توكّل كرده و تابع اراده او شود او را در تمامى مهمات زندگى وكيل گرفته به آن‌چه كه او در مسير زندگيش مقدر مى‌كند رضا داده و بر طبق شرايع و احكامش عمل كند[45].
(h)      ارتباط توكّل، كنترل نيابتى و كنترل تفسيرى

با بيان ارتباط توكّل با بهداشت روانى در مى‌يابيم كه توكّل از طريق كنترل نيابتى و تفسيرى بر بهداشت روانى فرد تأثير مى‌گذارد.

بررسى نظريه كنترل اوليه و ثانويه (راتبام، وسيز، اسنايدر، 1982، بندر) نشان داده است زمانى كه افراد فكر كنند خودشان مى‌توانند اوضاع و احوال و نتيجه عمل خود را كنترل كنند، و ابتكار عمل را در دست داشته باشند، يعنى شرايط را در جهت اهداف و تمايلات خود تغيير دهند، احساس آزادى نموده و براى فعاليت برانگيخته مى‌شوند، افرادى كه اين نوع كنترل واقعى و اوليه را ندارد، زمانى احساس خوبى دارند كه بتوانند كنترل ثانويه بر رخدادهاى زندگى داشته باشند و در غير اين صورت احساس درماندگى آموخته شده مى‌نمايند.

كنترل نيابتى

در كنترل نيابتى افراد شرايط، اوضاع و احوال را مورد بررسى قرار مى‌دهند تا ببينند چه كسى كنترل اوضاع و شرايط را در دست دارد و به شكل مؤثرى خود را با آن فرد هماهنگ و هم آواز مى‌كنند، اين افراد از اين جهت احساس شايستگى و قدرت مى‌كنند كه در طرف قدرت فرد قوى هستند و به تبع قدرت آن فرد، اين‌ها نيز قدرت به دست خواهند آورد، و از اين طريق احساس كنترل بر اوضاع و شرايط مى‌نمايند، به عبارت ديگر شايد افراد خودشان قدرت لازم را نداشته باشند ولى از قدرت افراد قدرتمند، در جهت كنترل اوضاع و احوال به نفع خود استفاده مى‌كنند.

كنترل تفسيرى

در كنترل تفسيرى افراد كوشش دارند كه شرايط غير قابل كنترل را تعبير و تفسير نموده و آن را براى خود معنى نمايند، اين افراد مى‌كوشند بفهمند چرا و چگونه اتفاق ويژه‌اى رخ داده است و با تعبير و تفسير اين پديده‌ها و دادن معنا بدان، احساس كنترل بر اوضاع و احوال نموده و از تلخى حادثه مى‌كاهند.

مثلاً شهيد ثانى (954 هـ . ق) پس از مرگ فرزند دلبندش «مسكن الفؤآد عن فقد الاحبة والاولاد» را نوشت و دكتر ويكتور فرانكل (1958) نظريه معنا درمانى را پس از درگيرى و از دست‌دادن تمام عزيزانش در اردوگاه‌هاى كارى آلمان نازى ارائه مى‌دهد.

پژوهشگران (راتبام وينسر و اسنايدر 1982) معتقدند كه افراد سالم هم از كنترل اوليه استفاده مى‌كنند و هم از كنترل ثانويه و از اين راه از احساس درماندگى به دور مانده و هميشه اميدوارى خود را به آينده حفظ مى‌نمايند.

در توكّل نيز فرد ناتوان با اتصال به كمك و مشيّت خداوند توانا و قوى مى‌شود و مطمئن مى‌شود كه با كمك گرفتن از خداوند بر حوادث فائق خواهد آمد و پشتش به پشتيبانى خداوند گرم است و اين همان جنبه كنترل نيابتى است. هم‌چنين توكّل به كنترل تفسيرى ارتباط پيدا مى‌كند چون، فرد متوكّل در تعبير و تفسير پديده‌ها هميشه خداوند دانا و حكيم و مشفق و خيرخواه را به همراه دارد و اگر حادثه ناگوارى برايش پيش‌ آيد با ديد عارفانه بدان نگريسته و آن را خير تلقى مى‌كند[46].

شخص متوكّل اگر شكست بخورد چون معتقد است كه خداوند، قادر به فراهم ساختن اسباب موفقيت انسان‌هاست و هم مصالح آن‌ها را بهتر از خود آنان مى‌داند مى‌پذيرد كه شكست ظاهرى به صلاح و نفع او بوده است و لذا از لحاظ روانى ضربه نخواهد خورد[47].

توكّل و رفع تعارض

توكّل در برطرف كردن تعارض كه باعث اختلال روانى مى‌شود بسيار مؤثر است.

توضيح اين‌كه: تعارض عبارتست از يك حالت هيجانى منفى كه به علت ناتوانى در انتخاب دست كم يكى از دو هدف ناسازگار بوجود مي‌آيد به سخن ديگر، تعارض زمانى پيش مي‌آيد كه فرد نتواند، دست كم از دو راه سازش ناپذير، يكى را انتخاب كند.

روان‌شناسان به سه نوع تعارض اصلى اشاره مى‌كنند كه هر يك از آن‌ها درجات متفاوتى از ناكامى به همراه مى‌آورد، اين تعارض‌ها عبارتند از: جاذب ـ جاذب، دافع ـ دافع، جاذب ـ دافع. در تعارض جاذب ـ جاذب فرد بايد دست كم از بين اين دو راه حل مساعد و خوشايند يكى را انتخاب كند و به دليل اينكه نمى‌تواند هر دو كار خوشايند را انجام دهد در مورد هركدام كه ترك كند دچار ناكامى مى شود و لذا اين تعارض براى بهداشت روانى مضر خواهد بود. تعارض دافع، دافع كه اين تعارض ايجاب مى‌كند كه دست كم از بين دو موقعيت ناخوشايند يكى را انتخاب‌ كند و هر انتخاب او به نتيجه‌گيرى‌هاى منفى منجر مى‌شود.

تعارض جاذب، دافع، فرد مجبور مى‌شود بر چيزى رضايت دهد كه هم پيامدهاى خوشايند و هم پيامدهاى ناخوشايند دارد، مثلاً جوانى كه تصميم مى‌گيرد با فردى از خويشان خود ازدواج كند احتمال دارد برخى ديگر را برنجاند و هر ‌اندازه تعارض طولانى‌تر و تصميم‌گيرى مهم‌تر باشد، ناكامى فرد به همان‌ اندازه، شديدتر و احتمال آسيب‌پذيرى بهداشت روانى نيز به همان‌ اندازه بيشتر خواهد بود[48]. در حالى كه شخص متوكّل، مى‌تواند تعارض‌ها را حل كند، خداوند به پيامبر9 دستور مى‌دهد كه در امور با مسلمانان مشورت نمايد و بعد از اتخاذ تصميم ديگر سرگردان و حيران نماند بلكه توكّل بر خداوند نمايد و كارش را انجام بدهد[49].

توكّل و آرامش روحى

شخص متوكّل ترس و اضطراب كم‌ترى دارد و بيشتر با آرامش زندگى مى‌كند هنگامى كه ياران موسى گفتند ما در چنگال فرعونيان گرفتار شديم، موسى با يك دنيا اطمينان و اعتماد رو به جمعيت وحشت زده بنى‌اسرائيل كرد و گفت چنين نيست، آنان هرگز بر ما مسلط نخواهند شد، چون خداى من با من است و به زودى من را هدايت خواهد كرد[50]. در اين‌گونه شرايط توكّل و اعتماد به خدا مايه آرامش و عدم يأس در بحران‌ها است[51].

رهبران الهى (مؤمنان واقعى) در بحران‌ها دلى آرام دارند و مايه آرامش ديگران نيز هستند، و به هنگام برخورد با دشمن (حتى زمانى كه يكطرف دريا و طرف ديگر سپاه دشمن است) مأيوس نمى‌شوند و به خدا توكّل مى‌نمايند[52].

توكّل و عدم محروميت

توكّل به دليل پشتيبانى خداوندى كه قدرت و علم بى‌پايان دارد روح و اراده انسان را تقويت مى‌نمايد. هيچ‌گاه انسان احساس ضعف و محروميت نمى‌نمايد، چنان‌چه پيامبر9 فرمودند: «من احب ان يكون اقوى النّاس فليتوكّل على الله؛ يعنى هر كس كه بخواهد از قوى‌ترين مردم باشد بايد توكّل بر خداوند نمايد»[53].

يكى ديگر از آثار توكّل عدم يأس و افسردگى در زندگى است چون انسان اگر صرفاً به اسباب مادى توجه كند در مواجهه با مشكلات، به سادگى دست از عمل مى‌كشد و نااميدى او را از پا در مى‌آورد مثل قوم بنى اسرائيل در سرزمين فلسطين كه بر خداوند توكّل نكردند و نااميد شدند و خداوند نيز آن‌ها را كمك نكرد و چهل سال سرگردان شدند[54] ولى فردى كه به خداوند توكّل دارد معتقد است نبود شرايط مادى باعث عدم تحقق يك رويداد و يا عدم مشكل نمى‌شود مثل قوم طالوت[55].
(i)        3ـ تسليم و رضا به خواست الهى

انسان در دوران زندگى اسباب و علت‌هايى را فراهم مى‌كند و اميدوار است كه كارهاى او به نتيجه برسد ولى مواجه با مشكلاتى مى‌شود كه گاه حل آن‌ها از دست او خارج است يا به تنگناهايى برخورد مى‌كند كه به هيچ وجه خلاص شدن از آن ممكن نيست.

در اين موقعيت‌ها، چگونه بايد رفتار كند؟ آيا هميشه اين مشكل و تنگنا و گرفتارى و شكست را در نظر بياورد و به آن‌ها بيانديشد و غمگين باشد كه چرا آن‌چه من مى‌خواستم نشد و با ‌انديشه منفى خود را بيمار كند تا حالت او منجر به افسردگى گردد؟

اسلام براى حل اين مشكل يا پيش‌گيرى از پديد آمدن آن افراد را به تسليم امر خدا بودن و رضايت از امر الهى توصيه مى‌كند.

تعريف رضا

رضا يعنى اين‌كه: فرد باور داشته باشد كه آن‌چه خداوند براى او مقرر كرده حكيمانه است، و اين سرنوشت براى او بهتر است و از آن‌چه كه در زندگى براى او پيش آمده رضايت داشته باشد و آن را مكروه نشمارد[56].

ساز و كار تأثير رضا و تسليم در بهداشت روانى فرد

رضا و تسليم طى فرآيندى مى‌تواند بهداشت روانى فرد را تأمين كند بدين ترتيب كه هر چه را كه خداوند قسمت او كرده به آن راضى شود خواه مورد از نعمت‌هاى الهى و اموال باشد يا سختي‌ها و گرفتاري‌ها.

آثار دنيوى رضا از ديدگاه آيات

در قرآن آمده است كه: «چرا افراد به آن‌چه خدا و پيامبرش به آن‌ها مى‌دهد راضى نمى‌شوند و نمى‌گويند خداوند براى ما كافى است، خدا و رسولش به زودى از فضل خود به ما مى‌بخشد، ما تنها رضاى او را مى‌طلبيم»[57].

از اين آيه استفاده مى‌شود كه مؤمنين بايد به قسمت الهى و مال حلال راضى بوده و شكرگزار الهى باشند[58]، زيرا كه رضا به قسمت سبب بهجت است.

بشنو اين نكته كه خود را ز غم آزاده كنى

خـون خورى گر طلب روزى ننهاده كنى[59]

گاهى صلاح در اينست كه انسان از نظر مال دنيوى نيازمند باشد با اين وصف اگر انسان راضى به تقديرات خدا باشد اولاً پاداش‌هاى الهى بزرگى خواهد داشت و ثانياً چنان‌كه آيه مورد بحث مى فرمايد: چه بسا خدا بعداً بدست قدرت خود اين نياز را برطرف كند.

ولى اگر از اين تقديرات روگردان شود اولاً با خواست خدا مخالفت كرده و ثانياً اين اميد را هم نخواهد داشت كه شايد خدا بعداً او را بى‌نياز نمايد، چنان‌كه حديث قدسى در اين‌باره مى‌فرمايد و كسى كه به قضا و قدر من خشنود نباشد و در مقابل بلاى من شكيبايى نداشته باشد بايد پروردگارى غير از من جويا شود، و بايد از زمين و آسمان من خارج گردد پس براى انسان مناسب‌تر است كه همه وقت به اميد آينده بهترى بوده و چشم اميدش به دست قدرت و مرحمت خدا باشد و همواره به خدا و لطف بى پايانش راغب و مايل باشد[60].

آثار اخروى رضا از ديدگاه آيات

خداوند در وصف انسان‌هاى كمال يافته مى‌فرمايد: «اى جان آرام يافته! به سوى پروردگارت بازگرد، در حالى كه (تو از او) خشنودى [و] مورد رضايت (او) هستى»[61].

در اين آيه نفوس مطمئنه را به وصف راضيه و مرضيه توصيف كرده است بدين جهت كه اطمينان و سكونت يافتن دل به پروردگار مستلزم آن است كه از او راضى باشد و هر قضا و قدرى كه او برايش پيش مى‌آورد كم‌ترين چون و چرايى نكند، حال چه آن قضا و قدر تكوينى باشد و چه حكمى باشد كه خدا قرار داده است پس هيچ رويدادى او را به خشم نمى‌آورد و هيچ معصيتى دل او را منحرف نمى‌كند[62]، او در مجراى تقديرات اراده خود را در مسير خواست خدا قرار مى‌دهد و به آن‌چه واقع شده و مى‌شود ولو برخلاف اراده و ميلش باشد با كمال رضايت گردن مى‌نهد و به رضاى خاطر خطرات را استقبال مى‌كند و اوامر خداوند را به جان خريدارى مى‌كند[63].

اين امر بدان دليل است كه نفس مطمئنه مى‌داند كه تمام افعال الهى موافق حكمت و عين صلاح است، در تمام حالات خشنود و خرسند است فقر باشد يا ثروت، سلامت يا بيمارى، نعمت يا بلا[64].

معناى تسليم

تسليم يعنى: انقياد باطنى و اعتقاد و گرويدن قلبى است در مقابل خداوند بدين معنى كه در مقابل اوامر خداوند، اوليای الهى، گرفتاري‌ها و مشكلاتى كه خداوند براى او پيش مى‌آورد تسليم باشد و در مقابل آن‌ها چون و چرا نكند[65].

فرق بين تسليم، توكّل و رضا

تسليم هم با «توكّل» فرق دارد و هم با رضا. در مقام توكّل، شخص كارى را مى‌طلبد، ولى چون خودش نمى‌تواند آن را به خوبى انجام دهد وكيل مى‌گيرد تا به سود او كارهاى او را انجام دهد و چون هيچ كسى بهتر از خدا كار را نمى‌داند و نمى‌تواند انجام دهد، خدا را وكيل قرار مى‌دهد. مقام رضا از مقام توكّل بالاتر است، زيرا در مقام توكّل انسان خواسته خود را اصل قرار مى‌دهد اما از خدا مى‌خواهد بر اساس خواسته او كار كند، ولى در مقام رضا خواسته خدا اصل و خواسته شخص، فرع است، اما در مقام تسليم، عبد از خود خواسته‌اى ندارد و به خدا عرض مى‌كند: «حكم آن‌چه تو‌انديشى لطف آن‌چه تو فرمايى» نه اينكه بگويد: «پسندم آن‌چه را جانان پسندد»[66].

آثار دنيوى تسليم از ديدگاه آيات

خداوند مى فرمايد: «هنگامى كه مؤمنان، لشكر احزاب را ديدند گفتند اين همان است كه خدا و رسولش به ما وعده فرمود و خدا و رسولش راست گفته‌اند. و اين موضوع جز بر ايمان و تسليم آن‌ها چيزى نيفزود»[67]. هنگامى كه مؤمنان لشكريان احزاب را ديدند، نه تنها تزلزلى به دل راه ندادند بلكه گفتند اين همان است كه خدا و رسولش به ما وعده فرموده و طلايه آن آشكار گشته و خدا و رسولش راست گفته‌اند.

و اين ماجرا جز بر ايمان و تسليم آن‌ها چيزى نيفزود ـ و عده‌اى كه خدا و پيامبرش9 داده‌اند اشاره به سخنى است كه قبلاً پيامبر9 گفته بود كه به زودى قبايل عرب و دشمنان مختلف دست به دست هم مى‌دهند و به سراغ شما مى آيند اما بدانيد سرانجام پيروزى با شما است، مؤمنان هنگامى كه هجوم «احزاب» را مشاهده كردند يقين پيدا كردند كه اين همان وعده پيامبر9 است، گفتند: «اكنون كه قسمت اول وعده به وقوع پيوسته قسمت دوم يعنى پيروزى نيز مسلماً به دنبال آن است لذا بر ايمان و تسليمشان افزود»[68].

و اين مسلم است كه هر چه مؤمن آثار قدرت الهى را بيشتر مشاهده كند ايمانش قوى‌تر مى‌گردد و تسليمش برترى پيدا مى‌كند[69] و در برابر اوامر و مقدرات الهى تسليم مى‌گردد[70].

آثار اخروى تسليم از ديدگاه آيات

خداوند يكى از علايم ايمان واقعى را تسليم در برابر اوامر الهى مى‌داند و مى‌فرمايد: «به پروردگارت سوگند كه آن‌ها مؤمن نخواهند بود مگر اين‌كه تو را در اختلافات خود به داورى طلبند و سپس در دل خود از داورى تو احساس ناراحتى نكنند، و كاملاً تسليم باشند»[71].

در اين آيه، خداوند سوگند ياد كرده كه افراد، در صورتى ايمان واقعى خواهند داشت كه پيامبر9 را در اختلافات خود به داورى بطلبند و به بيگانگان مراجعه ننمايند. سپس مى‌فرمايد نه فقط داورى را به نزد تو آورند بلكه هنگامى كه تو در ميان آن‌ها حكم كردى، خواه به سود آن‌ها باشد يا به زيان آن‌ها، علاوه بر اينكه اعتراض نكنند در دل خود احساس ناراحتى ننمايند و كاملاً تسليم باشند، گرچه ناراحتى درونى از قضاوت‌هايى كه احياناً به زيان انسان است غالباً اختيارى نيست، ولى با تربيت‌هاى اخلاقى و پرورش روح تسليم در برابر حق و توجه به موقعيت واقعى پيامبر9 حالتى در انسان پيدا مى‌شود كه هيچ‌گاه از داورى پيامبر9 و حتى دانشمندانى كه جانشينان او هستند هرگز ناراحت نخواهد شد، و به هر حال مسلمانان واقعى موظفند روح تسليم در برابر حق را در خود پرورش دهند[72]. به دليل اينكه يكى از علائم قطعيه ايمان، رضاى به حكم خداست و تسليم به قضاء او است و تا شخص چنين نباشد مؤمن حقيقى نيست[73].
(j)        آثار رضا و تسليم در زندگى انسان از ديدگاه روايات

كاهش غم و نگرانى

كسى كه اعتقاد به قضا و قدر داشته باشد و در برابر مقدرات الهى حالت رضا و تسليم در پيش گيرد، مصيبت‌ها و گرفتاري‌هاى ناخواسته، او را كم‌تر ‌اندوهگين مى‌كند. على7 مى‌فرمايد: «بهترين دور‌كننده و زايل كننده ‌اندوه، راضى بودن به قضای الهى است»[74]. در كلامى ديگر مى‌فرمايد: «اعتماد و اعتقاد به قدر، بهترين وسيله دور‌كننده ‌اندوه است»[75].

آسايش در زندگى

همه افراد به نوعى با مشكلات گريبانگير هستند، و همه براى دستيابى به زندگى توام با آسايش و بدون اضطراب، تلاش مى‌كنند، ولى موانعى را در راه رسيدن به اين آسايش فرا‌روى خود مى‌بينند. برخى از اين مشكلات، با اعتقاد به قضا و قدر برطرف مى‌شود امام على7 مى‌فرمايد: «هركس به قضاى الهى راضى شد زندگى خوبى خواهد داشت»[76].

در سخنى ديگر مى‌فرمايد: «اگر شما به قضاى الهى راضى شديد، زندگى برايتان گوارا مى‌شود و به غنا و بى‌نيازى دست مى‌يابيد»[77].

آرامش

غرايز و خواسته‌هاى بشر نامحدود است و از طرفى امكانات او محدود است و نمى‌تواند به همه چيز دست يابد، لذا داشتن برخى از مواهب دنيوى براى افراد ديگر و فقدان آن‌ها در زندگى او، زمينه نگرانى و اضطراب را در انسان فراهم مى‌كند. اعتقاد به قضا و قدر در مواردى كه از عهده او كارى ساخته نيست، مى‌تواند آرام‌بخش باشد، على7 مى‌فرمايد: «هر كس به اين نكته اعتماد و اعتقاد داشته باشد كه هر چه براى او مقدر شده است، از بين نمى‌رود، قلب او آرام مى‌گيرد»[78].

اين اعتقاد آن‌قدر در از بين بردن حزن مؤثر است كه امام صادق7 در مقام تعجب مى‌فرمايد: «اگر همه چيز به قضا و قدر بستگى دارد، پس غصه خوردن و‌ اندوه براى چه»[79].

آسان كردن مشكلات

كسى كه اعتقاد به قضا و قدر الهى دارد تحمل مشكلات براى او آسان است، چرا كه همه را از ناحيه خداوند متعال مى‌داند و او را عالم به امور و خيرخواه مى‌داند، پس مشكلات براى او آسان مى‌شود.

اميرالمؤمنين على7 مى‌فرمايند: «راضى بودن به قضا الهى سختى‌ها و مشكلات را آسان مى‌كند»[80].

و حتى انسان‌هاى كامل همين مصيبت و سختى را زيبا مى‌بينند چنان‌كه زينب كبرى در جواب ابن‌زياد كه گفت: «ديدى خدا با شما چه كرد؟ فرمود: جز زيبايى چيزى نديدم»[81]. در دعاها، طلب مقام رضا و تسليم زياد آمده است زيرا: در سايه رضا و تسليم سعادت دنيا و آخرت انسان تأمين مى‌گردد به همين جهت ائمه از خداوند خشنودى او را درخواست مى‌كردند «ورضنى من العيش بما قسمت لى»[82]؛ «خدايا راضى گردان مرا به آن‌چه كه از زندگى دنيا قسمت و نصيب من نموده‌اى».

خوش‌بينى و ديد مثبت داشتن

انسان موحد همه حوادث عالم را از طرف خداوند مى‌داند. اعتقاد دارد مسائلى كه براى او پيش مي‌آيد گرچه در ظاهر امرى ناپسند باشد ولى در واقع به نفع اوست[83] عينكى كه بر چشم مى‌گذارد عينك خوش‌بينى است. خداوند متعال به پيامبر مى‌فرمايد كه در جواب منافقان بگويد: هيچ حادثه‌اى براى ما رخ نمى‌دهد مگر آن‌چه خداوند براى ما نوشته است[84] و در آيه بعد مى‌فرمايد: «بگو آيا درباره ما جز يكى از دو نيكى انتظار داريد (يا بر شما پيروز مى‌شويم و يا شربت شهادت مى‌نوشيم»[85].

افراد با ايمان و خداپرست كه به علم و حكمت و رحمت خدا ايمان دارند مقدرات عالم را مطابق نظام احسن و مصلحت بندگان مى‌دانند، انسان مؤمن تمام مقدرات عالم را زيبا مى‌بيند، مفهوم شكست و ناكامى از دل مؤمن زدوده مى‌شود. اين آيات مؤمنين را در هر حال پيروز معرفى مى‌نمايد، يك راه به سوى شهادت مى‌رود كه اوج افتخار يك انسان با ايمان است و راه ديگر پيروزى بر دشمن[86]. تعاليم اسلام به مسئله مثبت‌انديشى توجه نموده است در آيات و روايات و حتى در دعاها مثبت‌انديشى مورد توجه قرار گرفته است در دعاى جوشن صغير[87] كه منسوب به امام موسى بن جعفر7 است آن حضرت از ابتدا تا انتهاى دعا نعمت‌هاى خداوند را بر مى‌شمرد و با ديد مثبت به مسائل، خداوند را شكر مى‌نمايد.

اميرالمؤمنين على7 دستور مى‌دهد كه انسان چشمش را بر خار و خاشاك‌هاى زندگى ببندد تا اينكه از زندگيش راضى شود[88]. هم‌چنين آن حضرت مى‌فرمايد: «خود را به نيت پاك و توجه نيكو عادت ده تا در تلاش و كوشش‌هايت موفق گردى»[89].

كسانى كه داراى فكر مثبت هستند خوشحال‌تر، زنده‌تر و فعال‌ترند. اينان كارها را انجام مى‌دهند و عملى مى‌سازند، ممكن است بسيار هم اشتباه كنند. اينان وقت خود را به اين نحو ضايع نمى‌سازند كه در باب چيزهايى كه هرگز واقع نمى‌شود پريشان حواس و نگران و ناراحت شوند. در هر 24 ساعت، در حدود بيش از بيست ميليون سنگ‌هاى آسمانى وارد جو زمين مى‌شوند، اما هيچ ثبت درست و قابل اعتمادى در هيچ جا ديده نمى‌شود كه شخصى بر اثر سقوط يكى از اين سنگ‌هاى آسمانى كشته شده باشد[90]. افكار ما معرف شخصيت ماست و طرز تفكر ما عامل مجهولى است كه سرنوشت ما را تعيين مى‌كند[91].

آرامش و تشويش بيش از آن‌كه به عوامل خارجى ارتباط داشته باشد متأثر از عوامل درونى و نيروى فكر و تخيل ماست. ناپلئون با اينكه شهرت و قدرت و ثروت داشت، احساس آرامش نمى‌كرد و مى‌گفت:

«هرگز شش روز خوش در زندگانى‌ام نداشته‌ام در صورتى كه فردى كه از دو سالگى كور و كر و لال بود، از زندگانى اظهار رضايت كرده، اعلام مى‌داشت كه زندگانى را بيش از آن‌چه تصور مى‌كردم زيبا يافتم»[92].

اصل پلى آنا، افرادى را كه به جنبه مثبت قضايا نگاه مى‌كنند توصيف مى‌كند. اين افراد در مورد آينده خوش‌بين هستند، فقط امور خوب را از گذشته به ياد مى‌آورند، در مورد ديگران نظر مثبت دارند و در آزمون‌هاى تداعى آزاد موضوعات خوش‌آيندترى را به زبان مى‌آورند. اين افراد محرك‌هاى خوش‌آيند بيشترى را تجربه مى‌كنند و محرك‌هاى بيشترى را به عنوان خوش‌آيند قضاوت مى‌كنند. خوش‌بينى به نظر مى‌رسد بخشى از خوشبختى فردى است و اثرات قوى بر بهداشت جسمانى و روانى دارد.

راه‌هاى مختلفى براى مثبت فكر كردن وجود دارد. يكى از اين راه‌ها تكرار يك محتواى مثبت و اسناد حوادث مثبت به خود است. آرگايل و همكاران (1989) دريافتند كه افراد شاد تمايل دارند حوادث مثبت را به خود نسبت دهند. عامل ديگر نظر خوش‌بينى در مورد زندگى است كه به وسيله آن امور بد، خوب به نظر مى‌رسد[93].
(k)      4 ـ ياد خدا

مشكلات و گرفتارى‌ها، مريضى‌ها، كمبودها، جنگ، ظلم و ستم و حتى بعضى اوقات احساس تنهايى و عدم وجود تكيه‌گاه يا كسى كه انسان بتواند با او درد دل كند و مشكلات و مسايل خود را با او در ميان بگذارد باعث فشار روانى مى‌شود. يكى از امورى كه در اين حالت به انسان آرامش مى‌بخشد و او را از تنهايى نجات مى‌دهد ياد خدا است. خداوند متعال مى‌فرمايد: «بدانيد كه ياد خدا آرامش بخش دل‌ها است»[94].

ذكر خداوند عوامل دگرگونى و اضطراب را از بين مى‌برد. اگر نگرانى به علت آينده مبهم، زوال نعمت‌ها، گرفتارى در چنگال دشمن، ضعف و بيمارى و ناتوانى و درماندگى و احتياج است ايمان به خداوند قادر متعال، خداوند رحيم و مهربان، خدايى كه همواره كفالت بندگان خويش را بر عهده دارد مى‌تواند اين‌گونه نگرانى‌ها را از بين ببرد و به فرد آرامش دهد كه در برابر حوادث آينده احساس درماندگى نكند.

عوامل نگرانى و تأثير ياد خداوند در برطرف كردن آن‌ها

گاه احساس گناه و برخى رفتارها در گذشته زندگى فرد، او را نگران مى‌سازد، نگرانى از رفتارهاى نامناسب، كوتاهى و لغزش‌ها، توجه به آمرزش خداوند و توبه پذيرى او، فرد را در اين شرايط آرامش مى‌دهد.

گاهى ضعف و ناتوانى انسان در برابر عوامل طبيعى و گاه در مقابل انبوه دشمنان داخلى و خارجى او را نگران مى‌سازد. اما هنگامى كه به ياد خدا مى‌افتد و متكى به قدرت و رحمت او مى‌شود، قدرتى كه برترين قدرت‌ها است و هيچ چيز در برابر آن ياراى مقاومت ندارد، آرامش بر او وارد مى‌شود و فرد با خود مى‌گويد من تنها نيستم بلكه در سايه خدا قرار دارم.

گاهى نيز ريشه نگرانى‌هاى آزار دهنده انسان، احساس پوچى زندگى و بى‌هدف بودن آن است ولى آن كسى كه به خداوند ايمان دارد، و مسير تكامل زندگى را به عنوان يك هدف بزرگ پذيرفته است و تمام برنامه‌ها و حوادث زندگى را در همين خط مى‌بيند، نه از زندگى احساس پوچى مى‌كند و نه هم چون افراد مردد، و سرگردان، مضطرب است.

عامل ديگر نگرانى آن است كه انسان گاهى براى رسيدن به يك هدف زحمت زيادى را متحمل مى‌شود، اما كسى را نمى‌بيند كه براى زحمت او ارج نهد و قدردانى و تشكر كند، اين ناسپاسى او را شديداً رنج مى‌دهد، در اين حالت اگر احساس كند كسى از تمام تلاش‌ها و كوشش‌هايش آگاه است و به همه آن‌ها ارج مى‌نهد و براى همه پاداش مى‌دهد نگرانى و اضطراب او كم‌تر مى‌شود. يكى ديگر از عوامل نگرانى، سوءظن‌ها و توهم‌ها و خيالات پوچ است كه بسيارى از مردم در زندگى خود از آن رنج مى‌برند، ولى چگونه مى‌توان انكار كرد كه توجه به خدا و لطف بى‌پايان او و دستور به حسن ظن كه وظيفه هر فرد با ايمانى است اين حالت رنج‌آور را از بين مى‌برد و آرامش و اطمينان جاى آن را مى‌گيرد.

يكى از بزرگ‌ترين عوامل اضطراب و نگرانى، شيفتگى به دنيا و زندگى مادى است، تا آن‌جا كه گاهى عدم دستيابى به امر جزيى در زندگى ساعت‌ها و يا روزها و هفته‌ها فكر فرد را ناآرام و مشوش مى‌سازد. اما ايمان به خدا و توجه به وظايف افراد با ايمان كه بايد در ناكامى‌ها، تأسف و نگرانى نداشته باشند، مى‌تواند اضطراب‌هاى فرد را كاهش دهد[95].

هم‌چنين انسان وقتى يادآور شد كه سعادت او فقط به دست خدا است، چون بازگشت همه امور به دست او است و او است كه فوق بندگان و قاهر بر آنان و فعال مايشاء است پناهگاه همه افراد است. با ياد او آرامش بيشترى پيدا مى‌كند. ياد خدا براى انسان، كه همواره اسير حوادث است و در جستجوى ركن وثيقى است كه سعادت او را ضمانت كند و گاه در امور خود متحير است، نمى‌داند به كجا مى‌رود و به كجايش مى‌برند و براى چه آمده، مايه انبساط و آرامش است[96].

از اين آيه روشن مى‌شود كه تنها با ياد خدا آرامش حاصل مى‌شود و در مقابل، كسى كه از ياد خدا روى برگرداند، خداوند مى‌فرمايد: «و هر كسى از ياد من روى گردان شود زندگى تنگ (و سختى) خواهد داشت. و روز قيامت او را نابينا محشور مى‌كنم»[97]. معيشت ضنك يعنى اين كه درهاى زندگى به روى انسان بسته شود، دست به هر كارى مى‌زند، با درهاى بسته روبرو گردد.

گاهى تنگى معيشت به خاطر اين نيست كه درآمد كمى دارد، اى بسا پول و درآمدش هنگفت است ولى بخل و حرص و آز، زندگى را بر او تنگ مى‌كند، نه تنها ميل ندارد در خانه‌اش باز باشد و ديگران از زندگى او استفاده كنند، بلكه گويى نمى‌خواهد آن را به روى خويش بگشايد. به فرموده حضرت على7، هم‌چون فقيران زندگى مى‌كند و همانند اغنياء و ثروتمندان حساب پس مى‌دهد.

عامل اصلى گرفتار شدن در تنگناها، اعراض از ياد حق است. هنگامى كه انسان مسئوليت‌هايش را به سبب فراموش كردن ياد خدا به فراموشى بسپارد، غرق اميال مهار نشدنى مى‌گردد و در اين حالت زندگى به سختى و دشوارى مى‌گذرد، زيرا نه قناعتى دارد كه او را راضى كند، نه توجه به معنويت كه به او غناى روحى دهد و نه اخلاقى كه او را در برابر فشار اميال باز دارد.

اصولاً تنگى زندگى بشر به خاطر كمبودهاى معنوى و نبودن غناى روحى است، به خاطر عدم اطمينان به آينده و ترس از نابودى امكانات موجود، و وابستگى بيش از حد به جهان ماده است و آن كس كه ايمان به خدا دارد كم‌تر دچار اين نگرانى‌ها مى‌شود[98].

تبيين زندگى سخت به اين است كه اگر فرد پروردگارش را فراموش كند و با او قطع رابطه نمايد، غير از دنيا چيزى نمى‌ماند كه به آن دل ببندد و به آن تعلّق خاطر داشته باشد لذا تمام كوشش‌هاى خود را در اصلاح زندگى دنيا براى بهره‌بردن از زندگى دنيوى منحصر مى‌كند. از آن‌جاكه انسان هرچه را بدست آورد به آن قانع نمى‌گردد و دائماً چشم به اضافه‌تر از آن مى‌دوزد و حرص و تشنگيش پايانى ندارد، دائماً در فقر و فشار ناشى از احساس ندارى و كمبود به سر مى‌برد و هميشه دلش علاقه‌مند به چيزى است كه ندارد. علاوه بر اين، چنين شخصى غم و‌ اندوه و اضطراب و ترس از دست دادن زندگى دنيا و روى آوردن ناملايمات و فرا رسيدن مرگ و بيمارى را دارد. خلاصه او پيوسته در جنگ آرزوهاى برآورده نشده و از دست دادن زندگى دنيا را دارد.

در حالى‌كه اگر مقام پروردگارش را بشناسد و به ياد او باشد در مى‌يابد كه براى او زندگى و حياتى است كه آميخته با مرگ نيست و ملكى دارد كه زوال‌پذير نيست و عزتى دارد كه آميخته با ذلّت نيست و شادمانى و سرور و رفعت و كرامتى دارد كه به حساب نيايد و پايانى ندارد.

هم‌چنين در مى‌يابد كه دنيا گذرگاه است و زندگى دنيا بدون آخرت ارزشى ندارد. اگر فرد اين واقعيت را بفهمد به آن‌چه خداوند به او داده قانع مى‌گردد و در زندگى (هرقدر هم از امكانات كمى برخوردار باشد) احساس آرامش مى‌كند و كم‌تر در چنگ احساس‌هاى نامطبوع دچار مى‌شود[99].
(l)        5 ـ اميدوارى به فضل خدا

تأثير اميد در بهداشت روانى

يكى از  مسايلى كه در تأمين بهداشت روانى فرد مؤثر است اميدوارى است. اميدوارى مى‌تواند به هنگام گرفتارى، به فرد كمك كند، همان طور كه فعاليت و پيروزى افراد در موقعيت‌هاى دشوار و ظاهراً غير ممكن، موجب تقويت روحيه آنان مى‌شود به نظر «لازاروس» و «فولكمن» اميدوارى موجب مى‌شود تا فرد:

1ـ به خود اعتماد داشته باشد و بر اثر اين اعتماد راهبردهاى سازگارى خاص خود را به كار گيرد؛

2ـ به ديگران اعتماد پيدا كند، هم چنان كه بيمار به پزشك معالج خود اعتماد پيدا مى‌كند؛

3ـ به خدا متوجه شود و در اثر اين توجه قوت قلب به دست آورد[100].

اميدوارى در فرهنگ اسلام:

 در فرهنگ اسلام تأكيد بر حفظ اميد شده است. اسلام در تمام برنامه‌ها و تعليماتش روح اميد و حركت را در افراد مى‌دمد و از ايستايى و عدم تحرك و يأس نهى مى‌كند. در قرآن آمده است كه: «از رحمت خدا مأيوس نشويد كه از رحمت خدا جز قوم كافر مأيوس نمى‌شوند»[101].

بر اساس مضمون اين آيه هنگامى كه حضرت يعقوب7 به فرزندانش دستور حركت به سوى مصر را مى‌دهد به آنان مى‌گويد كه از يوسف و برادرش بنيامين جستجو كنيد و از آن‌جا كه فرزندان تقريباً اطمينان داشتند كه يوسفى در كار نيست و از اين توصيه و تأكيد پدر تعجب كردند، يعقوب به آن‌ها گوشزد مى‌كند: «از رحمت الهى هيچ‌گاه مأيوس نشويد كه قدرت او مافوق همه مشكلات و سختى‌ها است».

انسان موحد به خداوند عليم و حكيم و مدبر اعتقاد دارد و تمام اسباب عالم را به دست او مى‌داند از اين رو هيچ‌گاه خود را در بن بست كامل نمى‌بيند، بلكه هميشه به خداوند اميدوار است و اعتقاد دارد كه خداوند مى‌تواند به او كمك كند، اگر فرد به فضل و رحمت او اميد داشته باشد و از او كمك بخواهد، او را تنها نمى‌گذارد بلكه به او آرامش مى‌دهد.

كلمه «روح» به معناى نفس و يا نفس خوش است. هر جا استعمال شود كنايه است از آسايش كه ضد تعب و خستگى است. و وجه كنايه اينست كه شدت و بيچارگى و بسته شدن راه نجات در نظر انسان نوعى فشار و تنگى تصور مى‌شود. هم‌چنان كه مقابل آن يعنى نجات يافتن به فراخناى فرج و پيروزى عافيت، نوعى تنفس و راحتى به نظر مى‌رسد، و لذا مى‌گويند كه خداوند، ‌اندوه را به فرج و گرفتارى را به نفس راحت مبدل مى‌سازد، پس روحى كه منسوب به خدا است همان گشايش بعد از سختى است كه به اذن و اراده خدا صورت مى‌گيرد.

هر كس ايمان به خدا دارد، به اين معنا معتقد است كه خدا هر چه بخواهد انجام مى‌دهد و به هرچه اراده كند حكم مى‌نمايد و هيچ قاهرى نيست كه بر مشيّت او فايق آيد و يا حكم او را به عقب ‌اندازد و هيچ صاحب ايمانى نبايد از روح خدا مأيوس و از رحمتش نااميد شود، زيرا ياس از روح خدا و نوميدى از رحمتش در حقيقت محدود كردن قدرت او، در معنا كفر به احاطه و سعه رحمت او است[102].

انسان مؤمن به جاى منفى بافى و فكر عدم موفقيت در زندگى همواره به آينده مثبت نگاه مى‌كند و با تكيه بر نيروى خداوندى خود را محدود در عالم اسباب نمى‌پندارد. در داستان حضرت ابراهيم7 وقتى كه فرشتگان به ابراهيم گفتند: ما تو را به فرزند دانايى بشارت مى‌دهيم، ولى ابراهيم به خوبى مى‌دانست كه از نظر موازين طبيعى تولد چنين فرزندى از او بسيار بعيد است، هر چند در برابر قدرت خدا هيچ چيزى محال نيست، ولى توجه به موازين عادى و طبيعى تعجب او را برانگيخت، لذا گفت: آيا چنين بشارتى به من مى‌دهيد، در حالى كه من به سن پيرى رسيده‌ام[103].

ولى فرشتگان مجال ترديد يا تعجب بيشترى به ابراهيم ندادند. با صراحت و قاطعيت به او گفتند كه ما تو را به حق بشارت داديم، بشارتى كه از ناحيه خدا و به فرمان او بود و به همين دليل حق است و مسلّم[104].

و به دنبال آن براى تأكيد ـ به گمان اين‌كه مبادا يأس و نااميدى بر ابراهيم7 غلبه كرده‌‌باشد ـ گفتند اكنو‌ن ‌كه چنين است از مأيوسان مباش[105]. ولى ابراهيم به زودى اين فكر را از آن‌ها دور ساخت كه يأس و نوميدى از رحمت خدا بر او چيره شده باشد بلكه تنها تعجبش از جهت توجه به موازين طبيعى است، لذا با صراحت گفت: چه كسى از رحمت پروردگارش مأيوس مى‌شود جز گمراهان[106]. همان گمراهانى كه خدا را به درستى نشناخته‌اند و پى به قدرت بى‌پايانش نبرده‌اند، خدايى كه از ذره‌اى خاك، انسانى چنين شگرف مى‌آفريند و از نطفه ناچيزى فرزندى برومند به وجود آورد. درخت خشكيده خرما به فرمانش به بار مى‌نشيند، و آتش سوزانى را به گلستان تبديل مى‌كند، چه كسى مى‌تواند در قدرت چنين پروردگارى شك كند يا از رحمت او مأيوس گردد[107].

انسان مؤمن همواره به فضل و رحمت خداوند اميدوار است ولو ظاهراً در شدائد و گرفتارى‌ها به سر مى‌برند ولى اين شدائد و گرفتارى‌ها به هيچ وجه او را خانه‌نشين نمى‌كند بلكه اين شدائد و گرفتارى‌ها را مقدمه فرج و گشايش در كارها مى‌داند و معتقد است كه در اين گرفتارى‌ها و شدائد و ناراحتى‌ها، حكمتى نهفته است و اين‌ها به مصلحت او بوده و به همين دليل هيچ‌كدام از پيامبران يا اولياى الهى از مشكلات نهراسيده‌اند بلكه با اميدوارى به فضل و رحمت خداوند راه و مسير خود را ادامه داده‌اند ولى درباره‌ انسان‌هاى تربيت نايافته خداوند مى‌فرمايد:

هنگامى كه نعمت را از او سلب مى‌كنيم و حتى مختصرى ناراحتى به او برسد يأس و نااميدى سر تا پاى او را فرا مى‌گيرد[108]، يعنى آن‌ها به قدرى كم ظرفيتند كه با مختصرى گرفتارى، دست و پاى خود را گم مى‌كنند و رشته افكارشان به كلى در هم مى‌ريزد و ظلمت و يأس و نااميدى بر قلبشان سايه مى‌افكند و چنان بيچاره و زبون و دستپاچه و مأيوس مى‌گردند كه انسان باور نمى‌كند اين‌ها همان انسان‌هاى سابقند ـ آرى، چنين است حال همه افراد كوته‌فكر، بى‌ايمان و كم‌ظرفيت، به عكس دوستان خدا كه روحشان هم چون اقيانوس است و سخت‌ترين طوفان‌ها در آنان اثرى نمى‌كند چون كوه در مقابل حوادث سخت ايستاده‌اند و چون كاه در مقابل فرمان خدا، دنيا را به آنان ببخشى دست و پاى خود را گم نمى‌كنند و جهان را از آنان بگيرى خم به ابرو نمى‌آورند[109].

عوامل يأس و نااميدى و تأثير توبه و بازگشت به سوى خدا در برطرف كردن آن‌ها

انسان‌هاى عادى و تربيت‌نايافته وقتى شرّى به آن‌ها مى‌رسد و بعضى از نعمت‌هاى الهى از آن‌ها سلب مى‌شود به كلى از خير مأيوس مى‌گردند چون جاى ديگرى را سراغ ندارند، همه اميدشان اسباب ظاهرى است كه در اين هنگام وجود ندارد. ولى انسان‌هايى كه با تأييد الهى و يا به خاطر پيشامدى، اسباب ظاهرى را فراموش كرده، به فطرت ساده خود برگشته همواره چشم اميد به خداى خود دوخته، رفع گرفتارى‌ها را از او مى‌خواهند نه اسباب[110].

از طرف ديگر گاهى اوقات انسان بر اثر گناه و اشتباهى كه انجام داده است، احساس يأس و نااميدى از رحمت خدا مى‌كند و اين باعث وارد آمدن فشار بر روح و روان او مى‌گردد.

انسان مؤمن هيچ موقع به خاطر گناهانى كه مرتكب شده يا خطاهايى كه انجام داده در بن‌بست و يأس و سرشكستگى قرار نمى‌گيرد به دليل اين كه اين خطا و جرم يا در ارتباط با مردم است يا در ارتباط با خداوند و خداوند براى انسان مؤمن راه توبه را باز گذاشته است و انسان را دعوت مى كند كه توبه نمايد و تأكيد مى‌كند كه نبايد از رحمت و بخشش خداوند مأيوس گردد. چنان‌چه مى‌‌فرمايد: «بگو اى بندگان من كه بر خود اسراف و ستم كرده‌ايد! از رحمت خداوند نوميد نشويد كه خدا همه گناهان را مى‌آمرزد»[111].

از مشكلات مهمى كه بر سر راه مسايل تربيتى وجود دارد، احساس گناهكارى بر اثر اعمال بد پيشين است، مخصوصاً زمانى كه اين گناهان سنگين باشد كه اين فكر دائماً در نظر انسان مجسم مى‌شود اگر بخواهد مسير خود را به سوى پاكى و تقوا تغيير دهد و به راه خدا باز گردد چگونه مى‌تواند از مسئوليت سنگين گذشته، خود را برهاند. اين فكر مانند كابوسى وحشتناك بر روح او سايه مى‌افكند و چه بسا او را از تغيير برنامه زندگى و گرايش به پاكى باز مى‌دارد، به او مى‌گويد: توبه كردن چه سود؟ زنجير اعمال گذشته‌ات هم چون يك طوق لعنت بر دست و پاى تو است، اصلا تو رنگ گناه پيدا كرده‌اى، رنگى ثابت و تغيير ناپذير.

در فرهنگ اسلام اين مشكل حل شده است و توبه و انابه را هرگاه با شرايط همراه باشد، وسيله قاطعى براى جداشدن از گذشته و آغاز يك زندگى جديد، و حتى تولد ثانوى مى‌داند كراراً در روايات درباره بعضى از گنهكاران مى‌خوانيم: «كيومٍ ولدته اُمّه؛ او مثل روزي است كه از مادر متولد شده است...»[112].

 به اين ترتيب قرآن درهاى لطف الهى را به روى هر انسانى در هر شرايطى و با هرگونه بار مسئوليتى باز مى‌گذارد و نمونه زنده‌اش آيات فوق است كه با انواع لطايف بيان مجرمان و گناهكاران را به سوى خدا دعوت مى‌كند و به آن‌ها قول مى‌دهد كه مى‌توانند خود را از زندگى گذشته به كلى جدا كنند. در روايتى از پيامبر‌اكرم9 مى‌خوانيم: «التائب من الذنب كمن لاذنب له؛ كسى كه از گناه توبه كند همانند كسى است كه اصلا گناه نكرده است»[113].

امير المؤمنين على7 مى‌فرمايد: «در قرآن هيچ آيه‌اى به قدر آيه (يا عِبادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ) گشايش آورتر نيست»[114].

با مراجعه به اين آيه و آيات مشابه ديگر مى‌بينيم كه انسان مؤمن هيچ موقع گرفتار يأس و نااميدى و ناراحتى از گناه نمى‌شود، خود را در تنگنا نمى‌بيند بلكه به وسيله توبه به سوى خداوند باز مى‌گردد و با استغفار، گذشته‌اش را جبران مى‌نمايد و از لحاظ روحى در آسايش به سر مى‌برد و به فضل و رحمت خداوند اميدوار هست. خداوند در سوره بقره مى‌فرمايد: «كسانى كه ايمان آورده و كسانى كه هجرت كرده و در راه خدا جهاد نموده‌اند، آن‌ها اميد به رحمت پروردگار دارند و خداوند آمرزنده و مهربان است[115]». گفته‌اند اين آيه در مورد سريه عبدالله بن جحش نازل شده است، جريان چنين بود كه: پيش از جنگ بدر پيامبر اسلام عبدالله بن جحش را طلبيد و نامه‌اى را به او داد و هشت نفر از مهاجرين را همراه وى نمود. به او فرمان داد پس از آن كه دو روز راه پيمود، نامه را بگشايد، و طبق آن عمل كند، او پس از دو روز طى  طريق نامه را گشود و چنين يافت: پس از آن كه نامه را باز كردى تا نخله (زمينى كه بين مكه و طائف است) پيش برو و در آن‌جا وضع قريش را زير نظر بگير و جريان را به ما گزارش بده. عبدالله جريان را براى همراهانش نقل نمود و اضافه كرد: پيامبر مرا از مجبور ساختن شما در اين راه منع كرده است. بنابراين هر كس آماده شهادت است با من بيايد و ديگران بازگردند همه با او حركت كردند، هنگامى كه به نخله رسيدند به قافله‌اى از قريش برخورد كردند كه عمروبن حضرمى در آن بود، چون روز آخر رجب (يكى از ماه‌هاى حرام) بود در مورد حمله به آن‌ها به مشورت پرداختند.

بعضى گفتند: اگر امروز هم از آن‌ها دست برداريم وارد محيط حرم خواهند شد و ديگر نمى‌توان متعرض آن‌ها شد، سرانجام شجاعانه به آن‌ها حمله كردند، عمرو بن حضرمى را كشتند و قافله را با دو نفر نزد پيامبر9 آوردند، پيغمبر به آنان فرمود: من به شما دستور نداده بودم كه در ماه‌هاى حرام نبرد كنيد و دخالتى در غنايم و اسيران نكرد، مجاهدان ناراحت شدند و مسلمانان به سرزنش آن‌ها پرداختند، مشركان نيز زبان به طعن گشودند كه محمد9 جنگ و خونريزى و اسارت را در ماه‌هاى حرام، حلال شمرده در اين هنگام آيه نازل شد و به مسلمانان بشارت ثواب جهاد در راه خدا را داده است[116].

اين آيه دلالت دارد بر اين كه اگر كسى عملى را قربةً الى‌الله انجام دهد، و در عمل خطا كند معذور است و هيچ گناهى در صورت خطا گناه نيست[117]. در هر صورت اين آيه مؤمنان را اميدوار به فضل و رحمت الهى مى‌نمايد و از يأس و افسردگى جلوگيرى مى‌كند.

يكى ديگر از عوامل يأس و نااميدى و در نتيجه افسردگى و ناراحتى‌هاى روانى و سرانجام بيمارى‌هاى عصبى و جسمى، تعلق‌ها و وابستگى‌هاى انسان به بسيارى از مظاهر دنيوى و مادى است و طبعاً محروميت از بسيارى از آنان.

مظاهر مادى با همه زيباييشان آرام بخش نيستند و حتى لذائذ و نعمت‌ها به گونه‌اى هستند كه معمولاً دارايان آن‌ها در غم و ترس از دست دادن آن‌چه كه و در رنج و حسرت آن‌چه را كه ندارند به سر مى‌برند. تعلق و وابستگى، مساوى است با زندگى آميخته با غم و اضطراب از دست دادن آن‌چه كه هست و حسرت و آه و افسوس آن‌چه كه نيست.

در تفكر دينى، انسان بالاتر از آن است كه به چيزى تعلق و وابستگى پيدا كند. همه چيز براى انسان است و او خود، تنها و تنها به خدا و جمال محض و كمال مطلق تعلق دارد و چون از او است به همه چيز رسيده است و آن‌چه كه غير او است، ابزار و بازيچه است و كوچكتر از آن مى باشد كه انسان به آن وابسته شود[118].
(m)    6 ـ دعا و درخواست از خدا

انسان عصر حاضر با رشد و تسلط بيشتر بر حوادث و بلاياى طبيعى و با وجود برخوردارى از امكانات مادى در وجود خويش احساس ضعف مى‌كند و نياز دارد در سختى‌ها و مشكلات زندگى به قدرتى ماوراى طبيعت پناه ببرد، همه انسان‌ها اذعان دارند كه موجودى ضعيف هستند و اين جزء ذات و جبلّت انسان است و قرآن هم بر اين صحه مى‌گذارد و مى فرمايد: «انسان ضعيف خلق شده است»[119].

اين ضعف باعث احساس محروميت مى‌شود كه بهداشت روانى فرد را مى‌تواند تحت تأثير قرار دهد. اگر شخص احساس بيچارگى و تنهايى كرد يا به ديگران اتكا نمود، يا خود را بدون پشتوانه قدرتمند ديد، در اين حالت زمينه بروز اضطراب در فرد ايجاد مى‌شود[120]. اديان الهى به ويژه اسلام به اين نياز بشر پاسخ گفته و راه‌حل مناسبى را پيشنهاد مى‌كنند و انسان را به دعا و انس با خداوند تشويق مى‌كنند. دعا به سبب پيوند عاطفى با خداوند، انسان را از تنهايى مى‌رهاند و ياريگر انسان است، شخص دعا كننده مى‌داند كه با كسى صحبت مى‌كند كه او قادر است، عليم است، مهربان است و مى‌تواند گرفتارى او را برطرف نمايد، و نه تنها در برابر اين رفع گرفتارى بر او منتى نمى‌نهد يا از او مزدى طلب نمى‌كند بلكه با آغوش باز از او پذيرايى مى‌كند و او را گرامى مى‌دارد.

خود خداوند قبل از انسان او را دعوت مى‌كند كه به سراغ من بيا، مى‌فرمايد: «هنگامى كه بندگان من از تو درباره من سؤال مى‌كنند، بگو من نزديكم! دعاى دعا كننده را، به هنگامى كه مرا مى‌خواند پاسخ مى‌گويم. پس بايد دعوت مرا بپذيرند، و به من ايمان بياورند، تا راه يابند و به مقصد برسند»[121].

در اين هنگام احساس تنهايى فرد را آزار نمى‌دهد و مى‌داند تكيه‌گاه محكمى دارد كه او را كمك مى‌كند. اين خود باعث تقويت اراده و برطرف‌ كردن ناراحتى‌هاى انسان مى‌شود دعا چراغ اميد را در انسان روشن مى‌سازد، مردمى كه از دعا و نيايش محرومند با نگرانى‌ها و درماندگى‌ها مواجه خواهند شد.

البته فرد با دعا از وسايل و علل طبيعى دست نمى‌كشد بلكه همراه با استفاده از همه وسايل موجود به دعا مى‌پردازد و با توجه و تكيه بر خدا روح اميد و حركت در فرد زنده مى‌شود و از كمك‌هاى بى دريغ آن مبدأ بزرگ مدد مى‌گيرد.

علاوه بر اين، تأثير اسباب مادى به اذن خداوند است و ممكن است هر لحظه برخى شرايط بى‌اثر يا سبب از ميان برود، در اين حالت نيز دعا و درخواست از خداوند فرد را در استفاده از اسباب مادى تواناتر و مطمئن‌تر مى‌كند؛ بنابراين دعا مخصوص به نارسايى‌ها و بن‌بست‌ها نيست بلكه عاملى براى تقويت عوامل طبيعى نيز است.

نيايش در عين حال كه آرامش را پديد آورده است، در فعاليت‌هاى مغزى انسان يك نوع شكفتگى و انبساط باطنى و گاهى روح قهرمانى و دلاورى را تحريك مى‌كند، نيايش استعدادهاى فرد را شكوفا مى‌كند[122]. متانت رفتار، انبساط و شادى درونى، دل پر از يقين و استعداد هدايت، نشان از وجود يك گنجينه پنهان در عمق روح بشر است. تلاوت اين آيه و تفكر در آن براى انسان‌ها شيرين و لذت بخش است، دوستى همراه با انس، رضايتى را كه همراه با اطمينان است در قلب انسان وارد مى‌كند. انسان در پرتو دعا به زندگى رضايت‌مندانه و به تكيه‌گاهى محكم دست مى‌يابد[123].

ديل كارنگى مى‌گويد: «دعا كردن سه احتياج اصلى روانشناسى را كه همه كس اعم از مؤمن و مشرك در آن سهيم است، برآورده مى‌كند:

الف) در موقع دعا كردن آن چيزهايى را كه باعث زحمت و ناراحتى ما شده است بر زبان جارى مى‌سازيم، دعا كردن همان عمل يادداشت كردن روى كاغذ را انجام مى‌دهد.

ب) هنگام دعا كردن اين احساس به ما دست مى‌دهد كه يك شريك غم پيدا كرده‌ايم و تنها نيستيم. روان‌شناسان تأكيد دارند هنگام دچار شدن به هيجان‌ها و غم‌ها لازم است مشكلات و گرفتارى‌هاى خود را براى كسى بگوييم و به اصطلاح برون‌ريزى كنيم. وقتى كه ما نمى‌توانيم به كس ديگر بگوييم، مى‌توانيم خدا را محرم اسرار خود قرار دهيم.

ج) دعا كردن، انسان را وادار به كار مى‌كند زيرا انسان را از نااميدى و دست كشيدن از كوشش، باز مى‌دارد»[124].
گريه كه يكى از وسايل بسيار مهم در تلطيف روح به شمار مي‌آيد در متن برخى دعاها وجود دارد. اشك حكايت از نوعى ارتباط غيركلامى با خدا دارد. بر اين اساس امام سجاد7 عشق به معبود را آرامش دل‌ها و شفاى دردها مى‌داند و مى‌گويد: تويى مقصودم... مناجات با تو فرح و آرامش خاطر من و دواى مرض و شفاى قلب سوزانم است[125].

[1]. (وَمَنْ يُشْرِكْ بِاللّهِ فَكَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَكان سَحِيق)، حج/31.

1. عثمان نجاتى محمد، قرآن و روانشناسى، ترجمه عباس‌عرب، ص367، آستان قدس رضوى، 1377. 

[3]. (قُلِ اللّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ)؛ آل عمران / 26.

[4]. (وَكانَ اللّهُ عَلى ذلِكَ قَدِيراً)؛ فتح / 21.

[5]. (وَهُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَهُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ)؛  انعام / 18.

[6]. (إِنَّ اللّهَ هُوَ الرَّزّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ)؛ ذاريات/ 58.

[7]. (وَعَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ)؛ بقره /216.

[8]. (وَاللّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدائِكُمْ وَكَفى بِاللّهِ وَلِيًّا وَكَفى بِاللّهِ نَصِيراً)؛ نساء/ 45.

[9]. آذربايجانى، مسعود، اولين همايش نقش دين در بهداشت روان ص37.

[10]. (وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً)، طه / 124.

[11].  تفسير راهنما، ج11، ص25.

[12]. تفسير فى ظلال، ج4، ص2355.

[13]. (وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْء مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْص مِنَ الْأَمْوالِ وَالْأَنْفُسِ وَالَّثمَراتِ وَبَشِّرِ الصّابِرِينَ الَّذِينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قالُوا إِنّا لِلّهِ وَإِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ)؛ بقره / 155ـ156.

[14]. تفسير الميزان، ج 1، ص 357.

[15].  تفسير نور، ج 1، ص314.

[16]. «تذل الامور للمقادير حتى يكون الحتف فى التدبير»؛ نهج البلاغه، فيض‌الاسلام، ج 6، 1034.

[17]. اصول بهداشت روانى، ص 89.

[18]. (وَلَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى أُمَم مِنْ قَبْلِكَ فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَالضَّرّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ)؛ انعام / 42.

[19]. شاملو، سعيد، بهداشت روانى، ص 91، تهران، رشد، چاپ سيزدهم.

[20]. همان، ص92.

[21]. (إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاّ تَخافُوا وَلاتَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ نَحْنُ أَوْلِياؤُكُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَفِي الاْخِرَةِ وَلَكُمْ فِيها ماتَشْتَهِي أَنْفُسُكُمْ وَلَكُمْ فِيها ما تَدَّعُونَ)؛ فصلت / 30 ـ 31.

[22]. تفسير نمونه، ج20، ص274.

[23].  تفسير التحرير والتنوير، ج11، ص284.

[24]. (أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلا هُمْ يَحْزَنُونَ)؛ يونس / 62.

[25]. تفسير نمونه، ج 8، ص 334.

[26]. تفسير راهنما، ج7، ص 485.

[27]. تفسير المنار، ج11، ص353.

[28]. تفسير الميزان، ج 10، ص 91.

[29]. (الَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْم أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَهُمْ مُهْتَدُونَ)؛ انعام /82.

[30].  تفسير نمونه، ج 5، ص321.

[31]. شاملو، سعيد، بهداشت روانى، ص 92.

[32]. همان، ص 93.

[33]. راغب اصفهانى، معجم مفردات الفاظ قرآن، ص 561، مؤسسه مطبوعاتى اسماعيليان.

[34]. تفسير نمونه، ج7، ص88.

[35]. قمى، عباس، سفينة البحار، ماده وَكَلَ، دارالاسوه، قم، 1380.

[36]. (وَعَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ)؛ بقره / 216.

[37]. (وَعَسى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ)؛ بقره / 216.

[38]. (وَمَنْ يَتَّقِ اللّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ وَمَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللّهُ لِكُلِّ شَيْء قَدْراً)؛ طلاق / 2ـ3.

[39]. (وَمَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ)؛ طلاق / 3.

[40]. توبه / 51.

[41]. تفسير الميزان، ج9، ص 319.

[42]. تفسير راهنما، ج7، ص134.

[43]. (إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إِيماناً وَعَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ)؛ انفال / 2.

[44]. تفسير نمونه، ج7، ص 88.

[45]. تفسير الميزان، ج 9، ص 8.

[46]. غبارى بناب، باقر و ديگران، اولين همايش بين المللى نقش دين در بهداشت روان، ص 223.

[47]. ام. رابين ديماتئو، ترجمه سيدمهدى موسوى اصل و ديگران، روانشناسى سلامت، سمت، تهران، 1378، ج2، ص757.

[48]. گنجى، حمزه، بهداشت روانى، ارسباران تهران، 1378، ص 55.

[49]. (وَشاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ)؛ آل عمران / 159.

[50]. تفسير نمونه، ج 15، ص244.

[51]. تفسير راهنما، ج 13، ص83.

[52]. تفسير نور، ج 8، ص 320.

[53].  بحار، ج71، ص 51.

[54]. مائده /20 ـ 26.

[55]. بقره / 246 ـ 251.

[56]. «رضا العبد عن الله ان لايكره ما يجرى به قضاوه»؛ راغب اصفهانى، مفردات قرآن، ص202.

[57]. (وَلَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا ما آتاهُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَقالُوا حَسْبُنَا اللّهُ سَيُؤْتِينَا اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَرَسُولُهُ إِنّا إِلَى اللّهِ راغِبُونَ)، توبه / 59.

[58]. تفسير كشف الحقايق، ج 1، ص 818.

[59]. تفسير خسروى، ج 4، ص 74.

[60].  تفسير آسان، ج6 ص310.

[61]. (يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً)، فجر / 28.

[62]. ترجمه تفسير الميزان، ج20، ص 478.

[63]. تفسير مخزن العرفان، ج4، ص 137.

[64]. تفسير اطيب البيان ج14 ص 115.

[65]. خمينى، روح الله، شرح حديث جنود عقل و جهل، چاپ و نشر عروج، چاپ پنجم، قم، 1380 ص402.

[66]. جوادى آملى، عبدالله، تفسير موضوعى قرآن كريم مراحل اخلاق در قرآن، مركز نشر اسراء، 1378، ص 384.

[67]. (وَلَمّا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزابَ قالُوا هذا ما وَعَدَنَا اللّهُ وَرَسُولُهُ وَصَدَقَ اللّهُ)؛ احزاب / 22.

[68]. تفسير نمونه، ج 17، ص244.

[69]. تفسير اطيب البيان، ج10، ص 491.

[70]. تفسير كنز الدقايق، ج10، ص352.

[71]. (فَلا وَرَبِّكَ لايُؤْمِنُونَ حَتّى يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لايَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيماً)، نساء / 65.

[72]. تفسير نمونه، ج3، ص 453.

[73]. تفسير روان جاويد، ج 2، ص 77.

[74]. غررالحكم، ص104.

[75]. نعم الطارد للهم، الاتكال على القدر،  همان.

[76].  همان.

[77].  انكم ان رضيتم بالقضاء طابت عيشكم و فزتم بالقضاء، غررالحكم ص103.

[78]. من وثق بان ما قدر له لن يفوته استراح قلبه. ميزان الحكمة، ج4، ص203، آن حضرت در كلامى ديگر هم مى‌‌فرمايد: الرضا ينفى الحزن، راضى بودن به قضا الهى حزن را از بين مى‌برد، ميزان‌الحكمه، ج4، ص147.

[79].  ان كان كلى شى بقضاء و قدر فالحزن لماذا، ميزان الحكمة، ج2، ص294، در سخنى ديگر اميرالمؤمنان على مى فرمايد: من رضا بالقضا استراح، كسى كه به قضاى الهى راضى باشد، آرامش خواهد داشت، و اين حقيقت در روايات زيادى منعكس شده است.

[80]. «الرضا بقضاء الله يهوّن عظيم الرزايا»؛ غررالحكم ص103 .

[81]. «كيف رايت صنع الله قالت: ما رايت الا جميلا»؛ بحارالانوار، ج 45، ص 116.

[82]. قمى، عباس، مفاتيح الجنان، دعاى ابوحمزه ثمالى.

[83]. (وَعَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ)؛ بقره/ 216.

[84]. (قُلْ لَنْ يُصِيبَنا إِلاّ ما كَتَبَ اللّهُ لَنا...) ؛ توبه /50.

[85]. (قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلاّ إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ)؛ توبه/ 51.

[86]. تفسير نمونه، ج 7، ص 442.

[87]. كليات مفاتيح الجنان، دعاى جوشن صغير.

[88]. «اغض على القذى والا لم ترض عنه ابداً»؛ نهج البلاغه، حكمت 212.

[89]. «عَوَّد نَفسِك حُسنَ النِيَّةِ وجميل القصدِ، تدرك فى مساعيك النجاج»؛ غررالحكم، ج4، ص330.

[90]. سبحانى نيا، محمد، جوان و آرامش، ص 96، به نقل از كتاب رسالت اخلاق در تكامل انسان، ص 159.

[91]. كارنگى، ديل، آئين زندگى، ص 114.

[92]. همان.

[93]. آرگايل، مايكل، روانشناسى شادى، ترجمه فاطمه بهرامى و ديگران، جهاد دانشگاهى اصفهان، چاپ اول، 1382.

[94]. (أَلا بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ)؛ رعد/ 28.

[95]. تفسير نمونه، ج 10، ص 214.

[96]. تفسير الميزان، ج 11، ص 392.

[97]. طه / 124.

[98]. تفسير نمونه، ج 13، ص 328.

[99]. تفسير الميزان، ج 14، ص 242.

[100]. گنجى، حمزه، بهداشت روانى، ص 84.

[101]. تفسير نمونه، ج 10، ص 57.

[102]. تفسير الميزان، ج11، ص 257.

[103]. (قالَ أَبَشَّرْتُمُونِي عَلى أَنْ مَسَّنِيَ الْكِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ)؛ حجر/ 54.

[104]. (قالُوا بَشَّرْناكَ بِالْحَقِّ)؛ همان / 55.

[105]. (فَلا تَكُنْ مِنَ الْقانِطِينَ)؛ همان.

[106]. (قالَ وَمَنْ يَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلاَّ الضّالُّونَ)؛ همان / 56.

[107].  تفسير نمونه، ج 11، ص 102.

[108]. (وَإِذا مَسَّهُ الشَّرُّ كانَ يَؤُساً)؛ اسراء / 83.

[109].  تفسير نمونه، ج 12، ص 245.

[110]. تفسير الميزان، ج 13، ص 198.

[111]. (قُلْ يا عِبادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ)؛ زمر / 53.

[112]. مستدرك، ج 11، ص 247، حديث 46.

[113]. تفسير نمونه، ج 19، ص 507.

[114]. «عن على7 قال: ما فى القرآن آية اوسع من يا عبادى‌الذين اسرافوا على انفسهم»؛ مجمع‌البيان، ج 8، ص 785.

[115]. (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ‌ هاجَرُوا وَجاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أُولئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَتَ اللّهِ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ)؛ بقره / 218.

[116]. تفسير نمونه، ج 2، ص 111.

[117]. تفسير الميزان، ج 2، ص 199.

[118].  دوست محمدى،‌ هادى، اولين همايش نقش دين در بهداشت روان، ص 147.

[119]. (خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِيفاً)؛ نساء/ 28.

[120]. شاملو، سعيد، بهداشت روانى، ص 232.

[121]. (وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِيْ وَلْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ)؛ بقره/ 186.

[122]. الكسيس كارل، نيايش، ترجمه محمد تقى شريعتى، ص 62.

[123].  تفسير فى ظلال، ج 1، ص 248.

[124]. ديل كارنگى، آئين زندگى، ص193.

[125]. «فَاَنْتَ لاغَيَركَ مُرادِى... فى مناجاتِكَ رَوحِى وراحتى، وعندك دواء عِلَّتى وشفاء غُلّتى»؛ ر.ك: مفاتيح الجنان، مناجات المريدين.