پرسش:

عوامل بهبود دهنده‌ روابط اجتماعى کدام است و چه تأثیری در بهداشت روانی دارد؟

Article I.                  ˜ پاسخ:

در معاشرت اجتماعى همه مايلند نزد مردم مورد احترام و اكرام باشند، علاقه به برخوردارى از جايگاه مناسب اجتماعى نزد مردم به اين جهت است كه انسان طبعاً از تنهايى و انزوا، هراس دارد، زيرا بسيارى از نيازهاى معنوى، مادى انسان تنها در ارتباط با ديگران قابل تأمين است و انسان در انزوا و تنهايى نمى‌تواند آن‌ها را تحصيل كند. لذا هنگامى كه انسان دچار تنهايى و انزوا شود احساس كمبود و نياز شديدى به او دست می‌دهد و به دنبال آن دچار رنج و افسردگى می‌شود. از اين رو براى تأمين اين دسته از نيازهاى معنوى و مادى خود به داشتن رابطه قوى با مردم نيازمند است. براى ايجاد رابطه مناسب بايد در بين مردم براى خود جايگاهى داشته باشد، تا مردم او را در ميان خود بپذيرند و حاضر به معاشرت با او شوند. انسان از اين طريق می‌تواند خصلت‌هاى نيكو را از ديگران آموخته و صفات انسانى و كرامت نفسانى خود را بروز داده و به كمال برساند در عين حال نيازهاى مادى او نيز تأمين گردد. برخى افراد بين مردم محبوبيت دارند و معمولاً مردم تمايل و علاقه قلبى خود را به آنان ابراز می‌دارند برخى ديگر رابطه مناسبى با مردم ندارند. روان‌شناسان معقتدند كه اخلاق و رفتار و صفات اشخاص سبب محبوبيت يا عدم محبوبيت آنان بين مردم می‌شود[1].

براى ايجاد رابطه مطلوب با ديگران بايد اصول و معيارهايى را
رعايت كنيم:

در مرتبه نخست رفتار مناسبى از خود بروز دهيم. در مرتبه دوم حقوق ديگران را شناخته و نسبت به اداى آن‌ها و عدم تعدى به حقوق و حريم ديگران درست عمل كنيم.

اصول و معيارهاى رعايت حقوق ديگران به دو دسته تقسيم می‌شوند: دسته اول صفات و خصوصيات رفتارى است كه در برابر ديگران بايد از خود بروز دهيم و بدان‌ها آراسته باشيم و دسته دوم خصلت‌هاى ناپسندى است كه بايد از آن‌ها اجتناب نماييم.

در اين بخش از دسته‌ اول تحت عنوان عوامل بهبوددهنده روابط اجتماعى و از دسته دوم تحت عنوان آسيب‌هاى روابط اجتماعى بحث می‌كنيم.
(a)      اول)  رفتارهاى مناسب

الف ـ ملاقات با يكديگر: ملاقات دوستان، دوستى را تثبيت و دورى از ملاقات موجب فراموشى آن‌ها می‌شود.

على7 می‌فرمايد: «كسى كه برادر دينى‌اش را براى خدا زيارت نمايد خداوند هفتاد هزار ملك را مؤكّل می‌كند كه به او بهشت را مژده بدهند پس از دنيا خارج می‌شود در حالى كه هيچ گناهى بر گردن او نيست»[2].

در روايت ديگرى از آن حضرت می‌خوانيم: «كسى كه برادر مؤمنش را در خانه‌اش زيارت كند بدون اينكه نيازى يا حاجتى از او داشته باشد، از زيارت كنندگان خداوند محسوب می‌گردد و سزاوار است بر خداوند كه ميهمان خود را گرامى بدارد»[3].

امام صادق7 به يكى از اصحاب می‌فرمايد: «هركه از ياران مرا مى‌بينى به او سلام برسان و او را به تقواى خداى بزرگ سفارش كن و اينكه تندرستان از بيمارشان عيادت كنند و توانگرشان بر تهيدستشان مهربانى ورزد و زنده‌شان بر جنازه مرده‌شان حاضر شود، يكديگر را در خانه‌هايشان ديدار كنند كه ديدار موجب برقرارى دستورات ما است و خداوند بنده‌اى كه دستورات ما را زنده كند مورد ترحّم قرار می‌دهد»[4].

تأثير معنوى ملاقات به‌ گونه‌اى است كه موسى بن جعفر7 می‌فرمايد: «براى شيطان و لشكريانش چيزى نگونبارتر از ديدار برادران براى رضاى خدا نيست»[5].

تعامل اطلاعات و افزايش دانش از ديگر آثار ملاقات است. امام صادق7 می‌فرمايند: «ديدار برادران موجب بارورى عقل است اگرچه اين ديدار ‌اندك و ناچيز باشد»[6].

ب ـ سلام كردن: يكى از آداب اسلامى در روابط اجتماعى سلام كردن به يكديگر است كه تعاليم اسلامى بر آن تأكيد كرده است. پيامبراكرم9 و ائمه معصومين به زنان و كودكان نيز سلام می‌كردند. سلام از ريشه سلامتى است و بدين مفهوم است كه سلامتى و ايمنى بر تو باد و به طور ضمنى دلالت دارد كه هيچ خطر و تهديدى از سوى سلام كننده، متوجه طرف مقابل نيست.

خداوند متعال می‌فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، به هيچ خانه‌اى جز خانه خود وارد مشويد مگر پس از آن‌كه قبلاً انس بگيريد (تا ساكنان آن، متوجه آمدن و برخورد دوستانه شما شوند) و به اهل خانه سلام كنيد كه اين براى شما بهتر است»[7]. در آيات ديگرى از سلام كردن انبياء به افراد سخن به ميان آمده است. خداوند به پيغمبر می‌فرمايد: «و هر گاه كسانى كه به نشانه‏هاى ما ايمان مى‏آورند نزد تو آيند، پس بگو: «سلام بر شما باد! پروردگارتان رحمت را بر خويشتن مقرّر كرده است؛ كه هر كس از شما كار بدى از روى نادانى مرتكب شده، سپس بعد از آن توبه و اصلاح نمايد، پس حتماً او بسيار آمرزنده [و] مهرورز است.»[8].

سلام در اين آيه، بر امنيت و آرامش بخشى دلالت دارد، زيرا در مورد مهاجران است كه از شهر خود، يعنى مكه، به مدينه می‌رفتند و در آن‌جا خويشاوند و فاميلى نداشتند طبعاً احساس ناامنى می‌كردند و اين آيه در مورد ساير مؤمنان نيز مفهوم فوق را دارد و خداوند به وسيله پيغمبر خود به آن‌ها امنيت و آرامش می‌دهد تا نگران گذشته خويش نباشند[9].

در آياتى ديگر، خداوند به بندگانش سلام كرده است و می‌فرمايد: «و سلام بر كسى كه از هدايت پيروى كند»[10]. يا سلام بر پيامبران می‌كند و می‌فرمايد: «و سلام بر بندگانش، (همان) كسانى كه برگزيده است»[11].

دسته ديگرى از آيات از سلام فرشتگان به انسان‌هاى مؤمن سخن می‌گويد و می‌فرمايد: «(همان) كسانى كه فرشتگان (جان‏هاى) آنان را به طور كامل مى‏گيرند، در حالى كه پاكيزه‏اند؛ (و به آنان) مى‏گويند: «سلام بر شما! به خاطر اعمالى كه همواره انجام مى‏داديد، وارد بهشت شويد.»[12].

دسته ديگر آياتى هستند كه تحيت مؤمنان را در بهشت، سلام معرفى می‌كنند. خداوند می‌فرمايد: «و زنده‏بادِ آنان در آن‏جا، «سلام» است»[13].

در اولين برخورد، بهترين چيزى كه مسلمانان مناسب است رعايت كنند، دادن امنيت و آرامش به طرف مقابل است تا مطمئن شوند آسيبى متوجه آن‌ها نيست و اين امر با سلام كردن محقق می‌شود. از آن‌جا كه احساس امنيت و آرامش اساس و پايه اصلى زندگى انسان است. می‌توان گفت كه سلام پايه و اساس ديگر ابعاد زندگى انسان است. اهميت سلام تا آن‌جا است كه بهشت، كه سمبل نعمت و آسايش و زندگى شيرين انسان است، «دارالسلام» ناميده شده و به نوبه خود، اهميت سلامتى و امنيت را می‌رساند[14]. در روايات نيز معصومين: به سلام كردن سفارش نموده‌اند و آن را يكى از اسباب جلب محبت شمرده‌اند.

پيامبر9 فرمود: «وارد بهشت نخواهيد شد، مگر آن‌كه ايمان بياوريد و ايمان نخواهيد آورد، مگر آن‌كه يكديگر را دوست بداريد. آيا شما را به چيزى راهنمايى بكنم كه اگر انجامش دهيد، محبوب يكديگر خواهيد گشت؟ سلام كردن ميان خودتان را آشكار سازيد»[15].

 جواب سلام: يكى ديگر از آداب معاشرت در اسلام، جواب سلام است كه اهميت بيشترى نسبت به سلام كردن دارد. در اسلام مورد تأكيد قرار گرفته است. خداوند می‌فرمايد: «هنگامى كه به شما سلام و دعا كردند، شما به شكلى بهتر پاسخ دهيد يا دست كم همان سلام و دعا را به فرد برگردانيد، كه خداوند براى هر چيزى ارزشى در نظر می‌گيرد (به طور كامل به حساب هر نيك و بدى می‌رسد). به همين جهت پاسخ هر تحيتى در آداب و فرهنگ  اسلام بايد كاملتر از آن و يا دست كم، مطابق آن باشد[16].

ج ـ مصاحفه كردن

پيامبر اكرم9 می‌فرمايد: «دست دادن با يك مؤمن برتر است از دست دادن با ملائكه»[17]. بايد ديدار و ارتباط با مؤمنان و دوستان با دست دادن و با گذشت مدت زمان با آغوش كشيدن و بوسيدن و لبخند همراه باشد. اين‌گونه اعمال، عادات كوچكى است كه جامعه را به نتايج بزرگى می‌رساند و نه تنها براى سلامت ارتباط كافى است بلكه از اسباب موفقيت در زندگى نيز هست[18]؛ «دست دادن، نشانه محبت است».

پيامبر اسلام9 می‌فرمايد: «هرگاه يكى از شما برادرش را ديد بايد با او دست دهد و بر او درود فرستد كه خداوند ملائكه را اين چنين گرامى می‌دارد»[19]؛ نيز می‌فرمايد: «با يكديگر مصافحه كنيد كه اين كار كينه‌ها را از ميان می‌برد»[20].

امام صادق7 می‌فرمايد: «هنگامى كه مؤمنى با برادر خود ملاقات می‌كند و دست او را می‌فشرد خداوند به آن دو می‌نگرد و گناهان آن دو، تا هنگام جدايى از ميان می‌رود چنان‌كه برگ درخت به هنگام باد شديد از درخت جدا می‌شود»[21].

بنابراين اسلام به ما می‌آموزد كه با شوق و حرارت دست يكديگر را بفشاريم و مدت مصافحه را طولانى گردانيم و اگر می‌خواهيم محبت و ثواب بيشتر شود بايد در شرايط مناسب با آغوش كشيدن آن را كامل كنيم.

امام صادق7 می‌فرمايد: «هرگاه دو مؤمن با يكديگر ملاقات كنند و با يكديگر دست دهند، خداوند بر آن دو رحمت نازل می‌كند كه نود و نه رحمت از آن كسى است كه دوست خود را بيشتر دوست دارد و اگر يكديگر را در آغوش گيرند، هر دو غرق در رحمت خواهند شد»[22].

هم‌چنين سفارش به تقبيل و بوسيدن برادر مسلمان شده است.

امام صادق7 فرمود: «براى شما مسلمانان يك نورى است كه به وسيله آن در دنيا شناخته می‌شويد. وقتى كه يكى از شما برادر خودش را ملاقات نمود موضع آن نور كه در پيشانى برادر مؤمنش است ببوسد»[23].

اين تماس بدنى و تقبيل باعث ازدياد محبت و احساس آرامش در روابط اجتماعى می‌گردد.

د ـ احترام گذاشتن: از عوامل بهبود دهنده روابط اجتماعى است.

احترام متقابل افراد به يكديگر زندگى اجتماعى را زيبا و لذت‌بخش می‌كند و موجب ازدياد محبت مردم نسبت به هم می‌شود[24].
(b)      مكانيزم تأثير احترام گذاشتن بر بهداشت روانى

اشاره شد كه يكى از نيازهاى انسان، عزت نفس می‌باشد و احترام به افراد باعث تقويت عزّت نفس می‌گردد. اگر در روابط و معاشرت با افراد عزت نفس آنان خدشه‌دار شود، اين روابط به سردى می‌گرايد، زيرا هيچ فردى حاضر نمى‌شود براى نيل به چيزى از حيثيت و احترام خود صرف كند. كودكان نيز داراى عزت نفس هستند و انتظار دارند كه مردم به آنان احترام گذارند. براى رابطه مناسب با دوستان و جلب نظر و محبت مردم احترام به آنان در امور بزرگ و پراهميت يا در مسائل بسيار كوچك و جزيى داراى اهميت است. افرادى كه به مردم اعتماد به نفس می‌دهند مورد توجه مردم قرار می‌گيرند و كسانى كه اين اعتماد را از آنان سلب كنند مورد بى‌اعتنايى مردم قرار می‌گيرند[25]. پيامبر اسلام9 فرموده: «كسى كه به برادر دينى‌اش احترام گذارد و او را گرامى بدارد در واقع خدا را گرامى داشته و كسى كه خدا را تكريم كند پاداش بزرگى دارد»[26].
(c)       روش معصومين در برخورد با افراد

پيامبر اسلام در احترام به مردم، به جزیى‌ترين امور توجه داشت و از كوچك‌ترين امور غفلت نمى‌كرد. هركس بر رسول گرامى اسلام وارد می‌شد، آن حضرت به او احترام می‌گذاشت و گاه عباى خود را به جاى فرش زير پاى او می‌گسترانيد و بالشى كه خود به آن تكيه داشت به وى می‌داد[27].

روزى پيامبر تنها در مسجد نشسته بود. شخصى وارد شد و به جانب حضرت آمد. پيامبر از جاى برخاست و قدرى عقب رفت و جاى خود را به او داد. آن شخص عرض كرد: يا رسول‌الله! مسجد خالى و جا وسيع است چرا قدمى به عقب رفتيد؟ فرمود: از حقوق مسلمان بر مسلمان آن است كه وقتى خواست نزد او بنشيند، قدمى به عقب برود و براى او حريم قائل شود.

اگر چند نفر در حضور پيامبر اكرم9 می‌نشستند. آن حضرت براى حفظ احترام همگان نگاه‌هاى مودّت آميز خود را به طور مساوى متوجه همه افراد حاضر می‌نمود. هنگامى كه با اصحاب خود در مسجد يا غير آن جلسه‌اى داشتند، جلسه دايره‌وار تشكيل می‌شد كه اساساً بالا و پايين و امتيازى نداشت. اگر ناشناسى به مجلس رسول اكرم وارد می‌شد، نمى‌توانست آن حضرت را بشناسد زيرا هيچ گونه امتيازى بر سايرين نداشت.

رسول‌اكرم با احترام به ديگران همه را مجذوب خود ساخته بود. خداوند متعال به پيامبر می‌فرمايد: «و بال (عطوفت و فروتنى) خود را براى مؤمنان فرو آر»[28]. اين تعبير كنايه زيبايى از تواضع و محبت و ملاطفت است همانگونه كه پرندگان به هنگامى كه می‌خواهند نسبت به جوجه‌هاى خود اظهار محبت كنند آن‌ها را زير بال و پر خود می‌گيرند[29].

امام باقر7 مى فرمايند: «دوستان خود را احترام كنيد و آنان را بزرگ بشماريد و برخلاف ادب متعرض يكديگر نشويد»[30]. تعاليم اسلام تحقير و بى احترامى به مؤمن را به منزله اعلان جنگ با خدا معرفى نموده است[31].

پيامبر اسلام می‌فرمايد: «هيچ يك از افراد را كوچك نشماريد. زيرا مسلمان در هر مرتبه‌اى كه باشد نزد خداوند بزرگ است»[32].

على7 می‌فرمايد: «بپرهيز از اين‌كه فرد عاقل و خردمند را به خشم‌آورى و يا شخص كريم و بزرگوارى را اهانت كنى و يا فرد پست و فرومايه‌اى را احترام گذارى و با نادان مصاحبت و همنشينى نمايى»[33].

روشن است اگر انسان به فرد دانايى اهانت كند يا شخص بزرگوارى را تحقير كند و به خشم آورد، ممكن است برخوردى متقابل از او ببيند كه از عهده ضرر آن بر نيايد. احترام به فرد پايين مرتبه باعث خودباختگى او می‌شود و ممكن است خود را در جايگاهى ببيند كه در آن قرار ندارد و از اين راه خسارت غيرقابل جبرانى به جامعه برسد[34].

امام موسى بن جعفر7 می‌فرمايند: «احترام ميان خود و برادرت را از بين مبر و چيزى از آن بگذار زيرا از ميان رفتن آن، از ميان رفتن شرم است و برجاى بودن احترام، (عامل) بر جاى بودن دوستى است»[35].

على7 در دوران حكومت خود، در خارج شهر كوفه با مرد غيرمسلمانى رفيق راه شد. آن مرد على را نمى‌شناخت، پرسيد: قصد كجا دارى؟ فرمود: كوفه می‌روم. سر دو راهى رسيدند. آن مرد به راه خود رفت ولى برخلاف انتظار ديد آن حضرت همراه او می‌آيد. پرسيد مگر قصد كوفه ندارى؟ فرمود: چرا. گفت: راه كوفه آن طرف است. فرمود: می‌دانم. پرسيد: پس چرا از راه خود منحرف شده‌اى؟ على7 فرمود: براى اين‌كه مصاحبت و رفاقت به خوبى پايان پذيرد، لازم است انسان در موقع جدا شدن از رفيق راه خود، چند قدم او را بدرقه نمايد و اين دستورى است كه پيامبر گرامى به ما آموخته است. اين تكريم و احترام صادقانه، آن مرد را به شدت تحت تأثير قرار داد و پرسيد: آيا پيامبر اسلام به شما چنين دستورى داده است؟ فرمود: آرى. گفت: آنان كه پيروى پيامبر، اسلام را پذيرفتند و قدم جاى قدم او گذاشتند، مجذوب همين تعاليم اخلاقى و رفتار كريمانه او شدند. سپس از راهى كه در پيش داشت، چشم پوشيد و با على راه كوفه را در پيش گرفت و درباره اسلام با آن حضرت گفتگو كرد و سرانجام مسلمان شد[36].
(d)      چگونه به افراد احترام بگذاريم؟

از آن‌جا كه هر انسانى داراى خصلت يا رفتار خوب و از جهتى شايسته ستايش است بايد جنبه‌هاى مطلوب طرف مقابل را شناخت و شخص را به سبب داشتن آن صفات خود تمجيد نمود. در روابط بين افراد، براى جذب آن‌ها بايد كار كنيم كه افراد به اهميت خود پى ببرند.

ارسطو می‌گويد: «براى بقاى دوستى بايد دوستان، فضيلت و ارزش يكديگر را بشناسند و آن را به ديده احترام بنگرند».

امام حسن7 در توصيف برادر می‌فرمايد: «و اگر از تو خوبى ديد آن را بازگو كند»[37].

هـ ـ جا دادن به تازه وارد در مجلس: يكى ديگر از آداب معاشرت، كه در قرآن‌كريم به آن سفارش شده است جمع و جور نشستن در مجالس تا اينكه براى تازه‌واردان جاى براى نشستن باشد.

خداوند می‌فرمايد: «اى اهل ايمان در مجالس، هرگاه به شما گفتند: جا براى ديگران باز كنيد، جمع و جور بنشينيد و به آن‌ها جا بدهيد تا خدا به كار شما توسعه دهد و وقتى گفته می‌شود: برخيزيد، برخيزيد. خداوند كسانى را كه داراى ايمان و علم هستند، درجاتى از رفعت و بلندى مقام می‌دهد و به آن‌چه كه می‌كنيد آگاه است»[38].

اين آيه شريفه دو سفارش روشن دارد و يك سفارش ضمنى.

سفارش اول اين‌كه مسلمانان در مجالس و محافل خود تا حد ممكن، جمع و جور بنشيند تا افراد بيشترى بتوانند در آن مجلس شركت كنند و از آن بهره ببرند.

سفارش دوم: در صورتى كه مجلس ازدحام دارد و جائى براى تازه واردين نيست، بر مسلمانان لازم است در مورد افرادى كه امتياز علمى يا تقوايى و ايمانى دارند، ايثار كنند و به احترامشان جاى خود را به آنان بدهند. سفارش ضمنى اينكه رعايت مقام و موقعيت و احترام افراد مؤمن و با تقوا لازم است[39].

و ـ گوش فرا دادن: گوش فرا دادن و توجه كردن به طرف مقابل در روابط اجتماعى مناسب، پايه‌اى مهم است. «گوش‌دادن» به سخنان طرف مقابل يك مسأله عادى و متداول و روزمره ميان مردم است كه يكى از هنرهاى كوچك ولى پراثر در رابطه ميان انسان‌ها است. در قرآن آمده است: «و از آن (منافق)ان كسانى هستند كه پيامبر را آزار مى‏دهند و مى‏گويند: «او گوش(ى، و خوش‌باور) است!» بگو: «گوشىِ خوب بودن، به نفع شماست؛ [او] به خدا ايمان دارد و مؤمنان را تصديق مى‏كند و رحمتى است براى كسانى از شما كه ايمان آورده‏اند.»[40]. در اين آيه يكى از صفات پيامبر9 را گوش فرا دادن  به سخن افراد حتى منافقان می‌داند. به اين شيوه حرمت آن‌ها حفظ شده و آبروى آن‌ها نمى‌رود و عواطف آن‌ها جريحه‌دار نمى‌شود.

پيامبر9 براى حفظ محبت و همدلى مردم از اين طريق كوشش می‌كند در حالى كه اگر ايشان نيت‌هاى آن را روشن می‌كرد، مشكلات فراوانى براى آن‌ها پيش می‌آمد. به علاوه آبروى آن‌ها می‌رفت و راه بازگشتى براى آن‌ها فراهم نمى‌شود. به اين ترتيب افراد گناهكارى كه قابل هدايت بودند در صف بدكاران قرار می‌گرفتند و از اطراف پيامبر9 دور می‌شدند. يك رهبر مهربان و دلسوز، در عين حال حكيم و دانا در روابط با افراد مسائل مهمى را درك می‌كند ولى از افشاى اسرار مردم خوددارى می‌كند تا افرادى كه زمينه رشد و هدايت دارند، تربيت مناسب پيدا كنند[41].

گوش دادن پيامبر9 امر خيرى است و به منظور احترام از گوينده، به حرف او گوش می‌دهد و گفتار او را تفسير مطلوب می‌كند به علاوه اثر خبر صادق و مطابق با واقع را هم بر آن بار نمى‌كند، يعنى اگر درصدد بدگويى از كسى باشد آن شخص را مؤاخذه نمى‌كند، در نتيجه هم به حرف‌هاى گوينده گوش داده و او را احترام كرده است و هم ايمان آن مؤمنى را كه وى درباره او بدگويى و سعايت كرده محترم شمرده است[42].

تعاليم اسلام اهميت زيادى براى گوش‌ دادن قائل شده‌اند. پيامبر9 می‌فرمايند: «كسى كه در ميان سخن برادرش سخن بگويد مانند آن است كه چهره‌اش را خراش‌ انداخته باشد»[43].

در حديثى ديگر از آن حضرت آمده است كه: «از جوانمردى است كه اگر برادرت سخن گفت به سخنش گوش بسپارى»[44].

گوش فرادادن به سخن افراد، باعث احساس احترام براى گوينده می‌شود. زيرا فرد وقتى احساس می‌كند، كسى به او بها می‌دهد و سخنش را می‌شنود، احساس عزّت نفس می‌كند و دوستى او با ديگران مستحكم  می‌شود.

بسيارى از مردم وقتى براى اولين بار با كسى برخورد می‌كنند نمى‌توانند توجه او را به خود جلب نمايند شايد به اين دليل كه به سخنان طرف مقابل به دقت گوش نمى‌دهند. آن‌ها تمام هم خود را متوجه سخنى می‌كنند كه می‌خواهند به طرف مقابل بگويند و لذا گوش خود را بر شنيدن سخنان او می‌بندند... در حالى‌كه مردم به دنبال شنونده خوب هستند حتى برخى پزشك را به بالين خود فرا می‌خوانند براى آن‌كه به سخنان و درد دلهايشان گوش دهد[45].

امام صادق7 می‌فرمايد: «خوش‌برخوردى و‌خوب گوش‌دادن نشانگر درست‌انديشى است»[46].

مردم معمولاً شنوندگان خوب را بر گويندگان خوب ترجيح می‌دهند، زيرا در برابر شنوندگان خوب احساس مهم بودن می‌كنند. به همين دليل از ديرباز گفته‌اند: مردم مايلند با كسى بنشينند كه خود را در حضور او بزرگ می‌بينند و به نشستن با كسى كه او را در حضور خود بزرگ می‌بينند رغبت ندارند.

زـ قدردانى و تحسين: قدردانى و تحسين افراد باعث تقويت عزّت نفس و تأمين بهداشت روانى افراد در اين زمينه می‌گردد. انسان به دنبال كسب هويت مطلوب است.

دوست داشتن و تمجيد شدن، عزّت نفس را افزايش می‌دهد و هم‌چنين موجب توسعه خود می‌شود، به طورى كه شخص احساس می‌كند ديگران بخشى از او هستند[47].

خداوند متعال در آيات متعددى مؤمنان را تحسين و تمجيد نموده است و می‌فرمايد: «شما بهترين امّتى بوديد كه براى مردم پديدار شده‏اند؛ (چه اين‏كه) به [كار] پسنديده فرمان مى‏دهيد و از [كار] ناپسند منع مى‏كنيد و به خدا ايمان داريد.»[48].

پيامبر اسلام9 می‌فرمايند: «بهترين برادران تو آن است كه خوبى و احسان تو را به جا بياورد»[49].

امام على7 اصحاب و ياران خويش را ستايش می‌كرد و از توانايى‌هاى آنان زبان به تمجيد و قدردانى می‌گشود و عده‌اى از يارانش را نيز با اين عبارات ستوده است: ياران حق و برادران دينى شما هستيد. شما در روز سختى سپريد. اين شما هستيد خواص و اصحاب سرّ من. به كمك شما بر كسى كه (به حق) پشت كرده شمشير می‌زنم و اطاعت و پيروى كسى را كه (به حق) رو كرده اميدوارم[50].

تشويق و تحسين وسيله‌اى است براى تقويت انسان در خيرها و ترغيب به تلاش بيشتر و فراهم كردن نشاط لازم در رشد و تربيت انسان. زيرا انسان به فطرتش كه عشق به كمال مطلق و انزجار از نقص است، مايل به كمالات و نيكويى و دوستدار تشويق و قدردانى است و بر اين اساس بهترين روش در برانگيختن انسان‌ها به سوى كمال و دور كردن از نقص، تشويق و قدردانى است[51].

در اين رابطه على7 به مالك اشتر می‌فرمايند: «آنان را به نيكويى ياد كن و پيوسته تشويقشان نما و كارهاى مهمى كه انجام داده‌اند برشمار، زيرا ياد كردن كارهاى نيك آنان، دليرشان را ]به كوشش و حركت بيشتر[ برانگيزاند و از كار مانده را به خواست خدا]به كار و تلاش[ ترغيب نمايد»[52].

با قدردانى و تحسين كارهاى خوب افراد می‌توان آنان را به سوى سعادت و تكامل هدايت كرد. تمايل به مهم بودن هست كه نيكوكاران را به ساختن بيمارستان‌ها، مدارس، مساجد و غيره وا می‌دارد.

امام حسن عسكرى7 می‌فرمايند: «بهترين برادر امت، كسى است كه خطايت را فراموش كند و از نيكوكاريت در حق خودش ياد كند»[53].

پيامبر خدا9 می‌فرمايد: «بهترين برادران تو آن است كه خوبى و احسان تو را به خود به زبان آورد»[54].

بنابراين بهترين افراد خوبى‌هاى مردم را يادآورى می‌كنند و دوستان خود را به سبب داشتن اين خوبى‌ها مورد تحسين و قدردانى قرار می‌دهند.

على7 می‌فرمايد: «ستايش بيش از استحقاق چاپلوسى است و كم‌تر از استحقاق ناتوانى و حسادت است»[55].

در اين‌جا دو مطلب وجود دارد:

1ـ تمجيد و ستايش؛  2ـ تملق و چاپلوسى.

تمجيد با چاپلوسى فرق دارد: چاپلوسى بدين معنا است كه طرف مقابل را به چيزى ستايش كنيد كه فاقد آن می‌باشد و چاپلوسى موجب می‌شود كه آدمى به انجام كارهاى ناپسند وادار شود. فردى كه مورد چاپلوسى قرار می‌گيرد می‌آموزد كه تلاش‌هاى ديگران را سرقت كند. به مردم دروغ بگويد و به آن‌چه ندارد، ريا و تظاهر كند.

تمجيد تحسين پاك و بى‌شائبه است و چاپلوسى و تملق ناپاك و غرض‌آلود يكى از دل می‌جوشد و ديگرى بر زبان. تحسين و تمجيد براى نفع به ديگران است اما چاپلوسى و تملق ديگران براى سودجويى است.

بعضى از مردم در تحسين ديگران كوتاهى مي‌ورزند گاه به دليل ناتوانى يا سستى و گاه به علت حالت روانى حسد. اين‌گونه افراد از جنبه‌هاى مثبت ديگران معمولاً ناخرسند می‌شوند و مايل نيستند از ديگران تمجيد كنند. يكى از سخنوران نامدار ايران می‌گويد:        

تعريف و تمجيد ديگران در موفقيت من نقش بسيار مهمى داشت[56].

ح ـ وفاى به عهد: از جمله آداب معاشرت اسلامى كه در پيوند و تحكيم روابط اجتماعى تأثير بسزايى دارد وفاى به عهد و پيمان است. در آيات قرآن و كلمات معصومين: توصيه شده است كه به تعهدات خود، در برابر ديگران پايبند باشيم يا افراد پاى‌بند به عهد را ستايش می‌كنند و از اين طريق، انسان را متوجه لزوم پايبندى به عهد می‌كنند. قرآن در يك‌جا، كارهاى نيك را بر می‌شمارد و افراد نيكوكار را به خاطركارهاى نيكشان ستايش كرده و می‌فرمايد: «... و (كسانى كه) چون عهد بستند، به عهد خود وفا دارند... »[57]. در آيه‌ ديگرى يكى از خصوصيات و ويژگى‌هاى افراد با ايمان را وفاى به  عهد می‌داند و می‌فرمايد: «و كسانى كه آنان امانت‏هايشان و پيمان‏هايشان را رعايت مى‏كنند»[58]. قرآن مجيد با صراحت فرمان به وفاى به عهد می‌دهد و انسان را در برابر تعهدات خود مسؤول دانسته می‌فرمايد: «و به پيمان (خود) وفا كنيد؛ [چرا] كه پيمان مورد پرسش قرار مى‏گيرد»[59].

در بعضى از آيات، خداوند متعال افراد عهدشكن و بى‌توجه به پيمان‌هاى اجتماعى را نكوهش می‌كند. مثلاً در مذمّت بنى‌اسرائيل می‌فرمايد: «و آيا [چنين نيست كه يهوديان‏] هرگاه پيمانى بستند، دسته‏اى از ايشان آن را (شكستند و) دور افكندند؟ بلكه بيش‏ترشان ايمان نمى‏آورند»[60].

قرآن‌كريم، تأكيد زيادى در مورد وفاى به عهد نموده است و عهد‌شكنان را به شديدترين بيان مذمّت كرده است. لحن آيات دلالت می‌كند كه وفاى به عهد و زشتى عهد شكنى از فطريات بشر می‌باشد. حقيقت امر اين است كه بشر در زندگى اجتماعى و فرديش هرگز بى نياز به عهد و وفاى به عهد نيست و با دقت پى‌می‌بريم كه تمام مزايايى كه از زندگى اجتماعى استفاده می‌كنيم و همه حقوق زندگى اجتماعى كه با تأمين آن‌ها آرامش می‌يابيم، بر اساس عهد و پيمان مترتب است[61].

اهميت وفاى به عهد در روايات: در روايات در مورد وفاى به عهد و پيمان توصيه زيادى شده است و آن را «اساس دين»[62] و «نشانه يقين»[63] و «سبب قرب به پيامبر در روز رستاخيز»[64] و «سپر مهم در برابر حوادث اجتماعى»[65] و «سبب سربلندى و پيروزى»[66] دانسته است و پيمان شكنى را سبب «محروميت از الطاف الهى»[67] معرفى كرده است.
(e)       مكانيزم تأثير وفاى به عهد در بهداشت روانى

يكى از مسائلى كه در تأمين بهداشت روانى افراد مؤثر است احساس امنيت و اطمينان در روابط اجتماعى، اقتصادى و غيره است و اين امر با رعايت و وفاى به عهد و پيمان حاصل می‌گردد. در صورتى كه اين اعتماد وجود نداشته باشد، شخص از شكسته شدن عهد و پيمان و ضررهايى كه از اين ناحيه متوجه او می‌شود، احساس خطر و  عدم ايمنى می‌كند و اين امر می‌تواند بهداشت روانى فرد را مختل نمايد لذا حتى مشركين[68] و تمام اديان الهى به خصوص دين اسلام رعايت آن را لازم می‌دانند و حتى در مورد دشمن و غير هم مسلكان هم به وفاى به عهد توصيه شده است[69].

ط ـ هديه دادن: هديه نشانه محبت است و هرچه بيشتر افزايش يابد محبت قلبى انسان‌ها افزايش بيشترى می‌يابد و از همين رو است كه خداوند متعال صدقه را بر پيامبرش حرام كرده ولى هديه را براى او مستحب شمرده است. زيرا كسى كه هديه‌اى به پيامبر خدا9 دهد پيوند خود را با رسول خدا و در نتيجه با اسلام استوار كرده است. در قرآن در قصه ملكه سبأ آمده است كه: هديه‌ گرانبهايى براى آن‌ها می‌فرستم تا ببينم فرستادگان من چه خبر می‌آورند»[70]. از اين آيه استفاده می‌شود كه ارسال هدايا، تحف و نامه‌هاى مؤدت‌آميز براى تفاهم، طريقه خوب و پسنديده می‌باشد[71].
(f)       برخى آثار هديه عبارتند از:

1ـ احترام برادران؛ قيمت مادى هديه مطرح نيست بلكه سخن از بهاى معنوى آن است. معمولاً افراد پس از دريافت هديه، به احترام همراه آن می‌نگرند نه ارزش مادى هديه. به همين جهت پيامبر خدا9 پيرامون حق برادر بر برادر مؤمنش می‌فرمايد: «هديه او را بپذيرد و با آن‌چه در نزد اوست به او هديه دهد و خود را براى او به تكلف نياندازد»[72].

2ـ هديه باعث جلب محبت می‌شود؛ به وسيله هديه می‌توان از كوتاه‌ترين راه، به قلب ديگران راه يافت زيرا با اين وسيله دوستى ميان افراد پيوند می‌خورد. على7 می‌فرمايند: «هديه دوستى را به دنبال می‌آورد»[73].

3ـ هديه رابطه با دوستان را تجديد می‌كند؛ اگر با شخصى ارتباط كمرنگ شده باشد بهترين راه براى بازگرداندن دوستى به وضع سابق فرستادن هديه‌اى است براى دوست و هديه در اين هنگام نقش بارانى را ايفا می‌كند كه بر كشتزارى خشك و باران نديده می‌بارد و محبت ميان ما را شكوفا می‌سازد. رسول خدا9 می‌فرمايند: «هديه‌دادن دوستى به بار می‌آورد، برادرى را تازه می‌سازد و كينه را می‌زدايد»[74].

4ـ هديه كينه‌هاى ديرين را می‌زدايد؛ هرگاه اختلافى ميان دو نفر ظهور كند و يكى از آن‌ها بكوشد به ديگرى نزديك شود بهترين راه، هديه دادن است كه كينه‌هاى گذشته را از ميان می‌برد. پيامبر9 می‌فرمودند: «به يكديگر هديه بدهيد، زيرا هديه دوستى را دو برابر می‌كند و كينه‌هاى درون سينه‌ها را می‌زدايد»[75].

5 ـ هديه پاسخ هديه است؛ پيامبر9 هنگامى كه از تأثير هديه سخن می‌گويند هديه متقابل را در نظر دارند، نه هديه يك طرفى را و به همين سبب می‌فرمايد: «به يكديگر هديه دهيد تا ميانتان دوستى برقرار شود»[76].

اگر هديه تنها از يك طرف باشد ادامه پيدا نمى‌كند هم‌چون پديده‌هاى ديگر زندگى؛ اگر هديه در مقابل هديه ديگرى است چه تأثيرى خواهد داشت؟ ارزش سمبليك هديه مهم است و نفع افراد از هديه دادن، ارزش معنوى است كه همان عميق‌تر كردن محبت و برقرارى پيوند با دوستان می‌باشد.

على7 می‌فرمايد: «هيچ چيز مانند هديه خشم خشمگين را فرو نمى‌نشاند و از غريب دلجويى نمى‌كند و كارهاى مشكل را با موفقيت روبه‌رو نمى‌سازد و امور شر را دفع نمى‌كند».

هديه می‌تواند سخن پسنديده يا هدايت يك گمراه يا كلام نيكويى باشد و هميشه لازم نيست جنبه مادى داشته باشد. پيامبر9 می‌فرمايد:

«مسلمان به برادرش هديه‌اى بهتر از حكمتى كه خدا به وسيله آن بر هدايت او بيفزايد يا هلاكتى را از او دفع كند نداده است»[77].

ى ـ گشاده‌رويى: گشاده‌رويى و خوش‌رويى در معاشرت با مردم از ديگر اصول اخلاقي ـ اجتماعى اسلام و از نشانه‌هاى حسن سلوك و رفتار نيكو با مردم  است. رهبران دينى ضمن اينكه همواره با خوش‌رويى با مردم برخورد كرده‌اند سفارش به خوش‌رويى نيز كرده‌اند. پيامبر9 می‌فرمايد: «شما نمى‌توانيد با ثروت خود براى مردم گشايش ايجاد كنيد، پس با خوش‌رويى و گشاده‌رويى با آن‌ها برخورد كنيد»[78].

على7 خوش‌رويى را از صفات مؤمنين برشمرده و می‌فرمايد: «شادى مؤمن در چهره‌اش نمايان و ‌اندوه او در قلبش پنهان است»[79].

مناسب نيست افراد در اثر گرفتارى و مشكلات با چهره‌اى گرفته و محزون با مردم برخورد كنند و بدين وسيله سبب ناراحتى و نگرانى آن‌ها شوند. در غير اين صورت اين تعامل موجب افسردگى افراد می‌شود.

لذا براى اين‌كه مردم در جامعه اسلامى با اميد و نشاط و خرسندى زندگى كنند، با يكديگر معاشرت و ارتباط داشته باشد بايد با چهره‌اى گشاده و خندان با ديگران برخورد كنند. حركات صورت، تأثير عميق‌تر از صداى زبان دارد، با لبخند خود می‌گوييم كه: دوستت دارم، و از ديدار شما خوشحالم[80].
(g)      آثار و ثمرات خوش‌رويى

1ـ پيامبر اكرم9 می‌فرمايد: «خوش‌رويى كينه را از بين می‌برد»[81].

2ـ حضرت على7 می‌فرمايد: «خنده‌رويى، ريسمان‌ دوستى است»[82].

3ـ على7 می‌فرمايد: «دشمنى‌ها را كاهش می‌دهد»[83].

4ـ باعث از بين رفتن گناهان می‌شود. «وقتى با برادران دينى خود ديدار می‌كنيد، به يكديگر دست بدهيد و خنده‌رويى و خوش‌رويى خود را اظهار كنيد تا وقتى كه از هم جدا می‌شويد، آن‌چه از گناه بر گردن داريد، از بين برود»[84].

5ـ على7 می‌فرمايد: «خوش‌رويى دليل بزرگوارى است»[85].

6ـ عامل جذب محبت و دوستى مردم و وسيله تقرب به خدا می‌باشد.

7ـ بهترين وسيله برقرارى رابطه عاطفى مثبت بين مردم است. اميرالمؤمنين7 می‌فرمايد: «بهترين كارى كه مردم با آن می‌توانند باعث انس و الفت دوستانشان شوند و كينه را از قلوب دشمنان‌شان پاك سازند، خوش‌رويى در هنگام ديدار با آن‌ها و رسيدگى به كار آن‌ها در غياب آن‌ها و خنده‌رويى با آن‌ها در حضور آنان است»[86]. امام باقر7 می‌فرمايد: «خوش‌رويى و گشاده‌رويى عامل كسب دوستى (مردم) و نزديكى به خداى عزوجل است و ترش‌رويى موجب دشمنى (مردم) و دورى از خدا می‌گردد»[87] و سبب ورود به بهشت می‌گردد[88].

اگر شرايط روانى براى لبخند فراهم نباشد چه بايد كرد؟ تا حد توان مناسب است خود را به لبخند واداريم. در مرتبه دوم خود را شخصى خشنود نشان دهيم و به اين ترتيب طولى نخواهد كشيد كه سعادت واقعى را حساس خواهيم كرد. چون رفتار و احساس دوش به دوش همديگر حركت می‌كنند يا هر دو مظهر يك چيزند و به وسيله اصلاح رفتار می‌توانيم بر احساساتمان نيز سيطره پيدا كنيم.

ك ـ شوخى و مزاح: يكى از آداب معاشرت بذله‌گويى و مزاح است.

آيا اسلام در كنار خنده‌رويى و خوش‌رويى، مزاح را هم مجاز شمرده است يا خير؟ در بررسى روايات ملاحظه می‌كنيم كه گاهى مزاح از خصوصيات مؤمنين به شمار آمده ولى در دسته‌اى ديگر از روايات اين صفت مورد مذمّت و نكوهش قرار گرفته و آن را مايه آبروريزى و كينه‌توزى دانسته‌اند كه روايات را ذكر می‌كنيم و سپس نتيجه‌گيرى می‌نماييم.

الف: رواياتى كه مزاح و شوخى را ستايش می‌كند:

1ـ پيامبر اكرم9 می‌فرمايد: «مؤمن شوخ‌طبع و بازيگر است و منافق عبوس و خشمگين»[89].

2ـ رسول‌اكرم9 می‌فرمايد: «من شوخى‌می‌كنم اما جز كلام
حق نمى‌گويم»[90].

3 ـ امام باقر7 می‌فرمايد: «خداوند كسى را كه در ميان جمع، بدون اينكه كلام زشت بر زبان آورد، شوخى كند، دوست می‌دارد»[91].

4 ـ امام صادق7 می‌فرمايد: «هيچ مؤمنى نيست مگر اينكه در وى «دعابه» است». سؤال شد كه دعابه چيست؟ حضرت فرمود: شوخى[92].

امام صادق7 فرمود: شوخى از علائم حسن خلق است و با اين كار برادر دينى خودت را مسرور می‌سازى. رسول خدا9 هرگاه می‌خواست كسى را شاد كند، با او شوخى می‌كرد»[93].

ب: رواياتى كه شوخى را مورد نكوهش و مذمّت قرار می‌دهد:

1ـ پيامبر اكرم9 به على7 فرمود: «اى على! شوخى مكن كه در آن صورت ارزشت از بين می‌رود و دروغ مگو كه در آن صورت نور ايمانت از ميان می‌رود»[94].

2ـ حضرت اميرالمؤمنين7 می‌فرمايد: «هيچ بنده‌اى به ايمان خالص نمى‌رسد مگر اينكه دروغ را ترك كند به شوخي يا جدي و نيز مجادله را ترك كند هر چند بر حق باشد».

3ـ از حضرت على7 نقل شده است كه: «شوخى كينه‌ها را به دنبال می‌آورد»[95].

4 ـ حضرت على7 می‌فرمايد: «هر چيزى بذرى دارد و بذر دشمنى، شوخى است»[96].

5 ـ حضرت على7 می‌فرمايد: «آفت هيبت و وقار، شوخى است»[97].

6 ـ از اميرالمؤمنين7 نقل شده است كه: «كسى كه شوخى می‌كند به وسيله آن كوچك می‌شود»[98].

7 ـ امام صادق7 می‌فرمايد: «شوخى مكن كه در آن صورت مردم بر تو جرأت پيدا می‌كنند»[99].

8 ـ امام صادق7 می‌فرمايد: «از شوخى بپرهيزيد زيرا شوخى مايه آبروريزى است و هيبت مردان را از ميان می‌برد»[100].

9 ـ حضرت صادق7 فرمودند: «تو را به تقواى الهى سفارش می‌كنم و نيز سفارش می‌كنم كه از مزاح بپرهيزى چرا كه شوخى ارزش تو را از ميان می‌برد»[101].

ج ـ برخى كلمات معصومين كثرت مزاح را امرى ناپسند و غيراخلاقى اعلام كرده است:

1ـ پيامبر اسلام7 می‌فرمايد: «شوخى بسيار، آبرو را می‌برد»[102].

2ـ اميرالمؤمنين: «شوخى بسيار، هيبت شخص را ساقط می‌كند»[103].

3ـ حضرت على7 می‌فرمايد: «شوخى زياد ارزش شخص را از بين می‌برد و موجب ايجاد دشمنى می‌شود»[104].

4 ـ آن حضرت می‌فرمايد: «كسى كه شوخى او زياد شود، وقارش كم می‌شود»[105]. از اين سه دسته روايت نتيجه می‌گيريم كه شوخى و مزاح بايد مناسب و به دور از جنبه‌هاى ضد اخلاقى باشد.

گاه افرادى براى خنداندن ديگران و به بهانه شوخى و مزاح هر سخن هرزه و زشت و ناپسندى را بر زبان جارى می‌كنند و بدين وسيله هم ارزش و بهاى خود را ضايع مي‌سازند و هم ايمان و تقواى خود را تضعيف می‌كنند و از سوى ديگر گاه باعث آزردگى ديگران، پديد آمدن كينه و عداوت در ميان افراد می‌گردد. از سوى ديگر چون مؤمنين در معاشرت، نشست و برخاست با يكديگر بايد گشاده‌رو و خندان باشند شادى را به يكديگر منتقل نمايند، اولياى دين اجازه داده‌اند كه مؤمنين ميان خود شوخى و مزاح داشته باشند مشروط بر آن‌كه اولاً: از دايره‌ حق خارج نشوند و ثانياً: از كلمات زشت و ركيك خوددارى كرده و در شوخى افراط نكنند؛ ثالثاً: باعث تحقير و توهين شخص نشود. اگر اين حدود رعايت گردد شوخى و مزاح باعث ايجاد الفت می‌گردد و گرمى و صميميت بيشتر ميان برادران ايمانى و نشاط و خرمى جامعه اسلامى می‌گردد[106].
(h)      مكانيزم تأثير شوخى و مزاح در بهداشت روانى

شوخى كردن با استفاده از روش‌هاى مختلف، منبع مهم شادى است. شوخى يكى از شايع‌ترين و مؤثرترين روشهاى القاء خلق است[107]. و در مقابله با استرس نقش مراقبتى ايفا می‌كند و موجب كاهش تهديد و آسيب استرس می‌شود. افراد بسيار خندان، افزايشى در عاطفه منفى آن‌ها مشاهده نشد و مردانى كه در مقابله با رويدادهاى استرس زاى زندگى می‌خنديدند عاطفه مثبت افزايش می‌يافت. يافته‌ها نشان داد افراد داراى حس عميق شوخ‌طبعى، بعد از رويدادهاى منفى زندگى به طور قابل ملاحظه‌اى خلق بهترين نشان می‌دهند. شوخى موجب می‌شود كه فرد جنبه مثبت رويدادها را در نظر بگيرد، لذا، از ميزان استرس كاسته می‌شود[108].

از طرفى ديگر شوخى باعث تقويت ارتباط‌هاى اجتماعى می‌گردد. بدين ترتيب كه لازمة همه مهارت‌هاى اجتماعى ايجاد ارتباط با يك يا چند نفر و حفظ اين رابطه‌ها است. در اغلب موارد تفاوت‌هايى در سن، وضعيت اجتماعى، شغل، نگرش‌ها و غيره وجود دارند و باعث می‌شوند ديدگاه‌ها و علايق مختلفى نيز وجود داشته باشند. شوخى موجب تخليه تنش ناشى از تعارضات، نگرش‌ها و ديدگاه‌ها می‌شود[109].

شوخى كمك می‌كند تا مقاومت و اضطراب در حين بحث كاهش يافته و اطلاعات زيادى درباره مسائل مهم كسب شود. شوخى به افراد كمك می‌كند كه مشكلات را به صورت خنده‌دار درك كرده و روش‌هاى كم‌خطر را براى توجه به مشكلات می‌آموزد[110].

شوخى يك پديده اجتماعى است. منبعى از پيوستگى اجتماعى و بخشى از مهارت‌هاى اجتماعى است كه مردم را قادر می‌سازد تنش‌هاى خود را تخليه كنند و همبستگى را افزايش دهند. شوخى در عين حال پاداش‌هاى اجتماعى را ايجاد می‌كند. استفاده از روش هوشمندانه ارتباط‌هاى كلامى موجب نظم در زيردستان و حفظ ارتباط مثبت می‌شود[111].

ل ـ شاد كردن افراد: طبعاً مردم نزد كسى كه شادى و سرور می‌گستراند و به آن‌ها انبساط خاطر می‌دهد احساس راحتى می‌كنند، اما كسى كه هميشه در شكوه می‌گشايد و دفتر بدبينى و شكست باز می‌كند مورد تنفّر مردم است و هيچ كس همنشينى او را نمى‌پذيرد و ترجيح می‌دهند از او بركنار باشند[112]. شاد كردن قلب ديگران در تحكيم روابط اجتماعى و تقويت روابط عاطفى نقشى بسزا دارد.

خداوند به داود نبى7 وحى كرد كه:

«بنده‌اى با حسنه‌اى نزد من می‌آيد و من بهشت را بر او روا می‌دانم و او را در آن‌جا حاكم می‌گردانم، داود گفت: آن چه حسنه‌اى است؟ خداوند فرمود: قلب بنده مؤمن را شاد می‌كند. ولو با دادن يك دانه خرما»[113].

امام صادق7 می‌فرمايد:

«هنگامى كه مؤمن از قبرش برانگيخته شود، «صورتى» در پيش روى او به راه می‌افتد و هرگاه شخص مؤمن صحنه‌اى از صحنه‌هاى وحشتزاى روز قيامت را ببيند آن صورت به او خطاب می‌كند كه: نترس و نهراس و غمگين مشو و بشارت و كرامت باد تو را از سوى خداوند عزوجل، همين كه او را به كرامت الهى بشارت می‌دهد خود را در برابر خدا می‌يابد و خداوند محاسبه آسانى از او به عمل می‌آورد و دستور می‌دهد او را به بهشت برند در حالى كه همين صورت در پيش روى اوست. در اين هنگام مؤمن خطاب به صورت می‌گويد: خداوند بر تو رحمت فرستد، نيكو خارج شونده‌اى بودى با من از قبر و پيوسته مرا به سرور و كرامت الهى بشارت دادى تا مرا به بهشت رساندى، تو كيستى؟ و صورت به او می‌گويد: من همان شادى و سرورى هستم كه تو در دنيا به قلب مؤمنان وارد كردى[114].
(i)        دوم) نقش صفات مناسب اخلاقى اجتماعى در بهداشت روانى

الف‌ـ حسن‌خلق: اساسى‌ترين عامل جلب قلوب مردم و به دست آوردن خشنودى و محبت آن‌ها حسن خلق و رفتار نيكو با مردم است. اصولاً حسن خلق محور بسيارى از فضايل ديگر می‌باشد. يعنى تا حسن خلق نباشد، ارزش واقعى ساير خصلت‌ها ظاهر نمى‌شود، مثلاً اگر جود و بخشش با حسن خلق توأم نباشد و با رفتار و برخورد نامناسب همراه گردد مورد پذيرش واقع نمى‌شود. كلماتى از اولياء دين: اهميت حسن خلق را نشان می‌دهد؛ پيامبر اكرم9 می‌فرمايد: «اولين چيزى‌كه در روز قيامت در ميزان اعمال بنده قرار می‌گيرد، اخلاق پسنديده افراد است»[115]؛ «محبوب‌ترين شما در نزد من و نزديك‌ترين شما به من در روز قیامت خوش‌خلق‌ترين شما است»[116].

اميرالمؤمنين7 مى‌فرمايد: «هيچ همنشينى بهتر از اخلاق پسنديده نيست»[117].

هم‌چنين می‌فرمايد: «نيكويى اخلاق مؤمن، عنوان و نام دفتر اعمال او است»[118].

امام حسن7 در اين خصوص می‌فرمايد: «نيكوترين نيكويى‌ها، اخلاق نيكو است»[119].

و امام باقر7: «كامل‌ترين مؤمنين را از نظر ايمان نيكوترين آن‌ها از نظر اخلاق معرفى می‌كند»[120].

آثار و نتايج حسن خلق

حسن‌خلق داراى آثار بسيارى است كه به برخى از آن‌ها اشاره می‌كنيم.

1ـ على7 فرمود: «حسن خلق، روزى را زياد می‌كند و دوستان را با يكديگر مأنوس می‌سازد»[121].

2ـ امام صادق7 می‌فرمايد: «به درستى كه نيكى و حسن خلق شهرها را آباد و عمرها را طولانى می‌كند»[122].

و باز می‌فرمايد: «به درستى كه رفتار نيكو، خطاها و لغزش‌ها را محو می‌كند همان‌گونه كه خورشيد، يخ را ذوب می‌كند و سوءرفتار، عمل را فاسد می‌كند همان‌گونه كه سركه، عسل را خراب می‌كند»[123].

از سويى ديگر معصومين نسبت به رفتارهاى زشت هشدار داده‌اند كه در اين‌جا چند نمونه ذكر می‌كنيم.

عواقب و آثار سوء بداخلاقى

1ـ پيامبر اكرم9 می‌فرمايد: «خلق نامناسب و بد، گناهى نابخشودنى است»[124].

2ـ اميرالمؤمنين7 می‌فرمايد: «خلق نامناسب و بد، تلخى زندگى و عذاب جان است»[125].

3ـ آن حضرت می‌فرمايد: «خلق نامناسب و بد، نزديكان را می‌ترساند و غريبه‌ها را متنفر می‌سازد»[126].

4ـ پيامبر می‌فرمايد: «خلق نامناسب صفت و خصلتى است كه در مؤمن ديده نمى‌شود»[127].

ب ـ تواضع: يكى از صفات و آدابى كه در معاشرت بايد مورد توجه قرار گيرد تواضع است. تواضع بدين معنا است كه: انسان خود را پايين‌تر از آن‌چه موقعيت اجتماعى او است قرار دهد[128]. در تعريف تواضع آمده است: «تواضع عبارت است از شكسته نفسى كه نگذارد آدمى خود را بالاتر از ديگرى ببيند و لازمه‌ آن كردار و گفتار چندى است كه دلالت بر تعظيم ديگران و اكرام ايشان می‌كند»[129]. خداوند متعال يكى از ويژگى‌هاى بندگان خاص خود را تواضع می‌داند و می‌فرمايد: «بندگان (خاص خداوند) رحمان، كسانى هستند كه با آرامش و بى‌تكبر بر زمين راه می‌روند، و هنگامى كه جاهلان آن‌ها را مخاطب سازند (و سخنان نابخردانه گويند) به آن‌ها سلام می‌گويند و با بى اعتنايى و بزرگوارى می‌گذرند»[130].

يكى از صفات بندگان خدا آرامى در راه رفتن و نداشتن علائم بدنى تكبر است[131]. در آيه‌اى ديگر يكى از اوصاف كسانى كه خدا را دوست می‌دارند و خداوند نيز آن‌ها را دوست می‌دارد، تواضع در برابر مؤمنان می‌داند[132].

آثار تواضع

1ـ جلب محبت: اميرالمؤمنين7 می‌فرمايد: «نتيجه تواضع جلب محبت و علاقه مردم است»[133].

2ـ پرورش فهم و درك: امام كاظم7 می‌فرمايد: «خداوند تواضع را ابزار كار فهم و درك قرار داده است و تكبر را ابزار جهل»[134].

3ـ كامل‌شدن نعمت: على7 فرمود: «... با تواضع نعمت كامل می‌شود»[135].

4ـ باعث سربلندى فرد می‌شود[136].

5 ـ باعث شرافت و بزرگى شخص نزد مردم می‌شود[137].

6ـ على7 می‌فرمايد: «با تواضع و محبت كارها نظم و سامان می‌يابد»[138].

روشن است كه نظم جامعه جز در سايه همكارى و همدلى حاصل نمى‌شود و همكارى و همدلى در صورتى ممكن است كه افراد نخواهند بر يكديگر فخرفروشى كنند[139]. رفتار ائمه نيز حاكى از كمال تواضع آن‌ها بود. امام سجاد7 با افرادى كه ايشان را نمى‌شناختند مسافرت می‌كرد، در سفر به سايرين خدمت می‌كرد.

در جامعه‌اى كه افراد متواضع باشند و همه با رعايت ادب و احترام با يكديگر برخورد نمايند، عدل و دادگرى در آن اجتماع حاكم خواهد بود زيرا مردم متواضع، خود را بالاتر از آن می‌دانند كه به حقوق ديگران تجاوز نمايند، با عمل ناروا و ظالمانه، عدل اجتماعى را متزلزل كنند و خويشتن را مورد تحقير و بى احترامى مردم متواضع قرار دهند[140].

ج ـ حلم و بردبارى: در روابط اجتماعى يا مسائل زندگى خواه ناخواه عواملى باعث خشم انسان می‌شود. تعاليم اسلام براى مقابله با غضب و خشم دستور به بردبارى و خويشتن‌دارى داده است و آن را يكى از صفات متقين و مؤمنان می‌داند[141].

در روايات اسلامى شخص بردبار را شبيه‌ترين مردم از نظر اخلاق به پيامبر9[142] و شجاع‌ترين مردم[143] و عبادت‌كننده خداوند معرفى می‌نمايد[144].

هم‌چنين حلم يكى از محبوب‌ترين راه‌ها به سوى خدا[145] و از برترين اخلاق اعلام شده است[146].

در قرآن خطاب به پيامبر9 آمده است: از جاهلان روى بگردان، طبيعى است روى‌گردانى از جاهلان به معنى حلم و بردبارى و ترك هرگونه پرخاشگرى در برابر آنان است. راه و رسم پيامبر9 نيز هميشه همين بود كه در برابر جاهلان و نابخردان نهايت صبر و حوصله و تحمل و بردبارى را نشان می‌داد و هرگز به خاطر سخنان ناموزون و كارهاى بى‌ادبانه آن‌ها دچار خشم نمى‌شد[147]. هم‌چنين حضرت ابراهيم7 را به عنوان حليم معرفى نموده است و می‌فرمايد: «ابراهيم مهربان و بردبار بود»[148].

حلم به معنى خويشتن‌دارى به هنگام هيجان غضب است و از آن‌جا كه اين حالت از عقل و خرد ناشى می‌شود گاه حلم به معنى عقل و خرد نيز به كار رفته است[149]. حلم در متون اسلامى، واجد ارزش معنوى فراوانى شمرده شده است، به علاوه:

1ـ فرد را از خطرات غضب نجات می‌دهد.

2ـ مايه‌ عزت و آبرو است در حالى‌كه خشم آميخته به جهل سبب آبروريزى است[150].

3ـ سبب بزرگى و رياست شخص حليم می‌شود[151].

4ـ كمك و يارى مردم را به دنبال دارد[152].

5 ـ پيامبر اسلام9 براى حلم نتايج مثبتى را بيان كرده است. انجام كارهاى خوب، همنشينى با نيكان، بالا رفتن اعتبار اجتماعى خود، طالب خير بودن، به مقامات عالى رسيدن، از عفو بهره‌گرفتن و به مردم فرصت دادن، كار نيك به جا آوردن و سكوت (در برابر نادان) پيشه كردن، اين‌ها امورى است كه عاقل به خاطر حلمش از آن بهره می‌گيرد[153].

سرچشمه‌ها و عوامل حلم

الف‌ـ سلطه بر نفس و مالكيت خويشتن سبب می‌شود كه انسان در برابر ناملايمات از كوره در نرود و گرفتار خشم و آشفتگى‌ها نشود[154].

ب‌ـ علو طبع و بلندى همّت و شخصيت بالا از امورى است كه به انسان اجازه نمى‌دهد خشم خويش را آشكار كند، دست به كارهاى غيرمنطقى افراد خشمگين كم ظرفيت بزند[155].

ج‌ـ ايمان به خدا و توجه به صفات متعالى خداوند به رشد اين صفت در فرد كمك می‌كند. امام صادق7 می‌فرمايد: «حلم چراغ پرفروغ الهى است كه فرد را در جهت قرب به خداوند سوق می‌دهد و انسان نمى‌تواند حليم باشد، مگر اين‌كه با انوار الهى و انوار معرفت و توحيد تأييد گردد»[156].

دـ آگاهى نسبت به نتايج مثبت حلم و پيامدهاى منفى خشم و غضب به فزونى آن در فرد كمك می‌كند. البته حلم بايد با واكنش مناسب به منظور اصلاح رفتارهاى نامناسب افراد همراه باشد و در صورتى كه حلم و بردبارى سبب جرأت و جسارت جاهلان می‌شود يا مواردى كه حلم و سكوت به زيان جامعه و مكتب و عقيده انسان است يا مواردى كه نشانه ضعف و ذلت محسوب می‌شود حلم كار خوبى نيست[157].

د ـ شرح‌صدر: يكى از امورى كه روابط اجتماعى را مستحكم می‌كند شرح‌صدر به معناى احساس انبساط و راحتى در روان می‌باشد[158].

خداوند متعال يكى از نعمت‌هايى را كه به پيامبر9 داده است شرح صدر می‌داند و می‌فرمايد: «آيا سينه‌ات را برايت گشاده نساختيم»[159].

منظور از گشادگى صدر، وسعت علمى و نيز تحمل و استقامت در برابر لجاجت‌ها و كارشكنى‌هاى دشمنان و مخالفان است، تا مشكلات او را به زانو درنياورد، كارشكنى‌هاى دشمنان مأيوسش نسازند، سؤالات از مسائل پيچيده او را در تنگنا قرار ندهد، اين عظيم‌ترين هديه الهى به پيامبر بود[160].

هنگامى‌كه خداوند حضرت موسى را مأمور به دعوت فرعون به
سوى خداپرستى كرد. اولين درخواست حضرت موسى از خداوند، اعطاى شرح صدر بود. زيرا دعوت فرعون به سوى خداپرستى كار بسيار سختى بود و احتياج به شرح صدر و صبر و پاسخ‌هاى قانع كننده داشت[161].

آسان‌‌ شدن كارها، احساس سبكبارى و جلب احترام عمومى، در حقيقت همگى نتيجه شرح‌صدر و افزايش ظرفيت روانى می‌باشد. به وسيله مهار خويش می‌توان به تدريج از ظرفيت روانى قوى برخوردار شد و در نتيجه از درگيرى با افراد و با مسائل جزيى در امان بود[162].

ظرفيت روانى را می‌توان به صورت زير بيان كرد:

تجربيات تكاملى × ميزان هوش × سلامت و قدرت جسمى = ظرفيت روانى

تجريبات تكاملى، عنوان گسترده‌اى است كه با مكانيسم‌هاى بسيار پيچيده‌اى وارد عمل می‌شوند. منظور از اين تجربيات آموزش‌هايى هستند كه فرد به صورت نظرى و عملى دريافت می‌كند. در نتيجه حالت وقار و آرامش و قدرت به او می‌دهند و بدين‌وسيله فرد زندگى خود را با روشن‌بينى، واقع‌بينى مهار نسبتاً كامل ادامه می‌دهد.

تجربيات تكاملى را می‌توان بدين صورت طبقه‌بندى نمود:

1ـ آموزش‌هاى خانوادگى؛

2ـ آموزش‌هاى مدرسه‌اى؛

3ـ آموزش‌هاى مذهبى؛

4ـ آموزش‌هاى اجتماعى؛

5 ـ تجربيات ضمن حرفه و شغل؛

6 ـ همانند سازى با افراد تكامل يافته و استفاده از تجربه‌هاى ديگران.

هرقدر كه اين آموزش‌ها بيشتر در مسير رشد باشند و با دلسوزى، واقع‌بينى و با توجه به ميزان هوش فرد مورد استفاده قرار گيرند، ظرفيت روانى را به مقدار بيشترى توسعه خواهند داد[163].

آموزش‌هاى مذهبى اصيل، می‌توانند به عنوان محركى اميدبخش در زندگى فردى و اجتماعى وارد محل شوند و با افزايش تحمل فرد به مشكلات زندگى، از بروز واكنش‌هاى بيمارگون و افراطى در مقابل رويدادها جلوگيرى نمايند[164].

هـ ـ عفو و گذشت: در معاشرت اجتماعى بسيار اتفاق می‌افتد كه در اثر بروز شرايط مختلف، فردى به حق ديگرى تعدّى يا به او بى‌حرمتى می‌نمايد. در اين شرايط افراد طبعاً به دنبال استيفاى حق خود هستند، دين اسلام نيز اين حق را براى آن‌ها قائل است، در عين حال تعاليم اسلام بر عفو و گذشت تأكيد می‌كند و استمرار خصومت بين افراد را نمى‌پذيرد. چه اگر قرار باشد افراد در همه موارد سختگيرى كنند و هيچ‌گونه اغماض و چشم‌پوشى نداشته باشند جامعه همواره شاهد منازعات خواهد بود و اين امر زندگى را براى بيشتر مردم  غير قابل تحمل خواهد ساخت.

خداوند متعال يكى از صفات پرهيزگاران را عفو و بخشش بيان نموده است[165]. عفو ناديده گرفتن ناملايماتى است كه از جانب مردم به خود می‌رسد و هم‌چنين چشم‌پوشى از خلاف‌هاى اخلاقى و رفتار جزيى مردم است. عفو پاك كردن درون از كينه و دشمنى و چشم‌پوشى از ديگران است[166]. در قرآن خطاب به پيامبر9 آمده است: «آزار و بدي‌ها را به آن‌چه نيكوتر است، دفع كن»[167].

بهترين روش در برخورد با مردم و حتى دشمنان همين روشى است كه آيه فوق بيان كرده است. زيرا هركس رفتار نامناسبى انجام دهد انتظار مقابله به مثل و گاه چند برابر را دارد.

فردى كه ببيند طرف مقابل نه تنها بدى را به بدى پاسخ نمى‌دهد، بلكه با نيكى واكنش نشان می‌دهد برانگيخته می‌شود و از رفتار نامناسب خود شرمسار می‌شود. در اين حالت عداوت‌ها با احساسات مناسب و محبت جايگزين می‌شود[168].

خداوند يكى از صفات اهل ايمان را عفو هنگام خشم معرفى می‌كند[169]. آن‌ها نه تنها در موقع غضب زمام اختيار از كفشان ربوده نمى‌شود و مرتكب اعمال نامناسب و پرخاشگرى نمى‌شوند بلكه با آب عفو و غفران قلب خود را از كينه‌ها شستشو می‌دهند و اين صفتى است كه جز در پرتو ايمان و توكّل بر خدا حاصل نمى‌شود. نكته مهم توجه به اين اصل است كه چگونه انسان می‌تواند در انتظار عفو الهى به سر برد، در حالى كه خود كينه‌توز و انتقامجو باشد و هنگام خشم هيچ مهارى به خود نداشته باشد[170].

در بعضى از آيات قرآن به مراتب عفو و گذشت اشاره شده است: (وَإِنْ تَعْفُوا وَتَصْفَحُوا وَتَغْفِرُوا فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ)[171]؛ «اگر عفو كنيد و صرف نظر نماييد و گنه‌كار را ببخشيد، خدا شما را می‌بخشد، زيرا خداوند بخشنده و مهربان است».

به نظر می‌رسد كه عفو مرحله نخستين است و به معنى گذشت و ترك انتقام و هرگونه عكس‌العمل می‌باشد. مرحله دوم چشم‌پوشى، ناديده گرفتن و فراموشى است. غفران به معنى پوشانيدن آثار خطا و گناه است و اين آخرين مرحله است و برترين مقامات انسان‌هاى باايمان در مواجهه با خطاهاى ديگران است[172].

شخص عفوكننده حقى از او ضايع شده و ظاهراً چيزى به دست نياورده، اما به خاطر گذشتى كه از خود نشان داد. خداوند پاداش او را از فضل بى‌پايانش می‌دهد. گذشت مايه انسجام جامعه و كم‌شدن كينه‌ها و افزايش محبت و متوقف شدن انتقام‌جويى و آرامش اجتماعى است. از آثار عفو و گذشت يارى مردم، اصلاح رفتارهاى آن‌ها و استحكام پيوندهاى اجتماعى است. البته اين امر مجوزى براى رفتار نامناسب برخى نمى‌شود[173].

على7 می‌فرمايد: «عفو و گذشت افراد لئيم و پست را فاسد می‌كند، به همان‌اندازه كه افراد با شخصيت را اصلاح می‌كند»[174].

هم‌چنين آن حضرت می‌فرمايد:

«عفو در مورد كسى است كه اعتراف و اقرار به گناه خود داشته باشد نه در مورد كسى كه بر گناه اصرار دارد»[175].

در كلمات معصومين: سفارش زيادى به عفو و بخشش شده است و اولياى اسلامى عفو و گذشت نسبت به رفتار نامناسب ديگران را يكى از بهترين صفات مناسب دنيا و آخرت[176] و از سنّت پيامبران و پرهيزكاران[177] مايه عزت و سربلندى افراد[178] و موجب رضايت خداوند دانسته‌اند[179].
(j)        تأثير عفو و گذشت بر بهداشت روانى فرد

يكى از آثار كينه و خصومت‌ورزى فشار روانى است. فشار روانى يعنى محركى كه موجب احساس تنش می‌شود. تنيدگى احساس درونى است كه در واكنش به رويدادهاى معين يا تفكر در باب آن رويدادها به وجود می‌آيد. (كوينا، هولرويد، 1982)[180].

شخص كينه‌جو و خصومت‌ورز دائماً كينه و نفرت از شخص را ترسيم می‌كند، در ذهن خود دشمنى را مجسم می‌نمايد و با او در حال مقابله و انتقام گرفتن است و اين باعث تنيدگى و واكنش ستيز يا گريز می‌شود.

واكنش ستيز يا گريز، عبارت از اين است كه انسان هنگام مواجهه با خطر آماده جنگيدن يا فرار شود اين واكنش از نظر فيزيولوژيك كاملاً چشمگير است، فشار خون زياد می‌شود، ضربان قلب و تنفس افزايش می‌يابد، سطح قند خون بالا می‌رود، كف دست عرق می‌كند و تنيدگى عضلانى ايجاد می‌گردد (كانن، 1932) كانن اظهار داشت كه ابتلاى مستمر به تنيدگى، ممكن است تعادل حياتى فيزيولوژيك فرد را از هم بپاشد و آسيب‌پذيرى جسمانى او را افزايش دهد. گرچه واكنش ستيز يا گريز ممكن است كاملاً سازگارانه باشد (مثلاً به شخص كمك كند تا از خطر بگريزد و زندگى‌اش را نجات دهد) ولى انگيختگى مستمر سيستم عصبى سمپاتيك براى ارگانيزم ايجاد خطر می‌كند، زيرا موجب اختلال عمده در عملكرد فيزيولوژيك فرد می‌شود[181].

هانس سليه (1956) راجع به واكنش‌ها به محرك‌هاى تنيدگى‌زا در بدن، نظريه نشانگان سازگارى عمومى را تدوين كرد كه شامل سه مرحله واكنش به تنيدگى است. در مواجهه با محرك تنيدگى‌زا، ابتدا ارگانيزم خود را براى برخورد با آن بسيج می‌كند كه به آن مرحله هشدار گفته می‌شود. بدن آماده واكنش می‌شود و فعاليت آدرنال و هم‌چنين كاركرد قلبى ـ عروقى و تنفسى افزايش می‌يابد. در دومين مرحله، يعنى مرحله مقاومت، ارگانيزم تلاش می‌كند تا بر محرك تنيدگى‌زا غالب شود و يا راه سازگارى با آن را ياد بگيرد، نتيجه مقاومت مستمر در برابر عوامل تنيدگى‌زا، كاهش مقاومت نسبت به ديگر محرك‌ها خواهد بود (و  در برخى موارد باعث می‌شود ارگانيزم آسيب پذيرتر شود) در سومين مرحله، يعنى مرحله فرسودگى، ارگانيزم در تلاش براى فائق آمدن بر خطر يا سازگارى با آن، دچار نقصان منابع فيزيولوژيك می‌شود. سليه به اين مسأله پى‌برد كه ابتلا به تنيدگى، منجر به الگوى عمومى توليد غيرطبيعى هورمون می‌شود، مثلاً در موش‌هاى صحرايى واكنش‌هاى تنيدگى منجر به بزرگ‌شدن قشر غدد آدرنال و هم‌چنين تحليل رفتن غده تيموس و ساختارهاى غدد لنفاوى (مراكز مهمى كه كارشان ايمن‌سازى است) گرديد، واكنش‌هاى تنيدگى حتى باعث زخم معده نيز می‌شود.

تصوّر می‌شود كه هر حادثه ناخوشايند يا تنفرآورى موجب به وجود آمدن تغييراتى در غدد آدرنال و تيموس و لايه‌هاى معده می‌شود.

بر طبق نظر سليه، اگر واكنش تنيدگى به هر دليل براى مدتى طولانى تكرار شود، در نهايت به فرسودگى، كاهش منابع جسمى و صدمه جبران‌ناپذير فيزيولوژيك خواهد انجاميد. چنين صدمه‌اى ممكن است شامل فرسودگى غدد آدرنال و نيز اختلال تنفسى و قلبى ـ عروقى و تقليل عملكرد سيستم ايمنى بدن شود[182].

شواهدى وجود دارد كه تنيدگى، خشم و خصومت ممكن است در ايجاد و استمرار فشار خون نقش اساسى داشته باشند. معلوم شده است كه احتمال ابتلاى افراد داراى فشار خون به خصومت مزمن نسبت به افرادى كه فشارخون طبيعى دارند بيشتراست. (دياموند،1982)

هم‌چنين معلوم شده است مردان و زنانى كه خصومت بالايى دارند، در واكنش به موقعيت‌هايى كه موجب بدگمانى و بى‌اعتمادى می‌شود، بيشتر از ديگران، دچار فشار خون واكنشى می‌شوند (وايدنر، فريند، فيكاروتو، مندل، 1989)[183].

روان‌شناسان الگوى رفتارى افراد را به دو الگوى رفتارى تيپ A و الگوى رفتارى تيپ B تقسيم نموده‌اند.

الگوى رفتارى تيپ A عبارت است از سبكى شخصى كه شامل نحوه تعامل فرد با ديگران، چگونگى سازگارى او با هيجانات و نحوه ابراز عواطف می‌شود. عمده‌ترين مؤلفه الگوى رفتارى تيپ A عبارت است از تلاش ستيزه‌جويانه و بى‌وقفه فرد براى دستيابى به نتايج هرچه بيشتر در حداقل زمان ممكن. فرد داراى تيپ A رقابت طلب است و كوشش می‌كند كه تا به موفقيت برسد. او احساس می‌كند كه براى انجام كارها بايد فوراً اقدام كند و در اين مورد از خود ناشكيبايى نشان می‌دهد و نيز نسبت به ديگران ستيزه‌جو است. فرد داراى تيپ A براى خصومت با ديگران به راحتى برانگيخته می‌شود. در سال 1978 «مؤسسه ملى قلب، ريه و خون» الگوى رفتارى تيپ A را به عنوان يكى از عوامل خطرساز و مستقل بيمارى قلبى و همرديف با كلسترول خون، فشار خون و وراثت پذيرفت[184].

در تحقيقات معلوم شده است كه آن دسته از افراد تيپ A بيشتر در معرض خطر بيمارى قلبي‌اند كه دچار هيجان، خصومت مزمن، خشم و پرخاشگرى هستند. در ميان افراد تيپ A كسانى بيشتر از همه در معرض ابتلا به بيمارى قلبي‌اند كه علاوه بر ويژگى‌هاى فوق، به ديگران سوءظن اساسى دارند. (بارفوت و ديگران ‌1978) قوى‌ترين نشانه پيش‌بينى‌ كننده بيمارى قلبى عبارتست از استعداد شخص براى خصومت.

در پژوهش مهمى كه درباره‌ خصومت به عنوان عامل خطرساز بيمارى قلبى انجام گرفته است، به 255 دانشجوى پزشكى آزمون مشتمل بر ‌اندازه‌گيرى خصومت انجام گرفت.

تقريباً سى سال بعد وضع سلامتى اين پزشكان مورد ارزيابى قرار گرفت. اختلال بيمارى قلبى در ميان پزشكانى كه ميزان خصومت در آنان از حد ميانگين بالاتر بود، تقريباً پنج برابر اين احتمال در ميان پزشكانى بود كه ميزان خصومت آنان كم‌تر از حد ميانگين قرار داشت. تعداد مرگ و مير در ميان كسانى كه ميزان خصومت در آنان بالاتر بود، 4/6 بار بيشتر از كسانى بود كه داراى ميزان خصومت كم‌ترى بودند.

تحقيقاتى كه كوشيده‌اند ارتباط بين خصومت و بيمارى قلبى را تبيين كنند، حاكى از آنند كه خصومت و رفتار تيپ A باعث افزايش سطح پلاسما و كاهش غلظت كلسترول ليپوپروتئين كه عوامل خطرساز شناخته شده‌اى براى بيمارى قلبي‌اند، مى‌شود. (وايدنر و ديگران، 1987)

در واقع تنفر از ديگران و سوءظن نسبت به آنان ممكن است موجب عدم توانايى شخص در دستيابى به سطحى از حمايت اجتماعى از سوى ديگران شود، حمايتى كه می‌تواند برخى از تأثيرات ناشى از شرايط اسفبار زندگى را كاهش دهد[185].

همبستگى سردردها، آسم، آرتروز و زخم معده پا پنج هيجان مزمن مورد ارزيابى قرار گرفت اين هيجان‌ها عبارت بودند از: خشم (واكنش منفى نسبت به اشتباهى كه فرد از آن مطلع است) خصومت (نگرش پايدارى كه متضمن احساسات و ارزيابى‌هاى منفى نسبت به ديگران است). پرخاشگرى (آزار رساندن، يا قصد آزار رسانى به ديگران) و افسردگى و اضطراب. معلوم شد كه اين هيجانات منفى و بيمارى‌هايى كه مورد بررسى قرار گرفته بودند، با هم ارتباطى معنادار و مثبت دارند. به نظر می‌رسد تمام انواع هيجانات منفى، از افسردگى واضطراب گرفته تا خشم و خصومت، با بسيارى از بيمارى‌ها، نظير زخم معده، آرتروز شبه رماتيسمى، سردردها و آسم مرتبطند[186].

وـ مدارا كردن و نرم‌خويى: از امورى كه در روابط اجتماعى داراى اهميت زيادى است مدارا، خوش‌رويى و نرم‌خويى است و تعاليم اسلام به آن سفارش كرده‌اند. خداوند نرم‌خويى و خوش‌رويى پيامبر اسلام را (كه از عوامل جلب قلوب و جذب نفوس بود) ناشى از رحمت واسعه خود دانسته و فرموده است: «اى پيامبر: به خاطر رحمت الهى در برابر آن‌ها نرم (و مهربان) شدى و اگر خشن و سنگدل بودى از اطراف تو پراكنده می‌شدند»[187]. «و به يقين اين نرمش، مهربانى و حسن خلق در هر كس باشد مايه رحمت و بركت است»[188].

آيات قرآن نشان می‌دهد كه مسأله خوش‌رويى و برخورد خوب با افراد، شامل دشمنان نيز می‌شود. خداوند در برخورد با بدترين افراد دستور به رفق و مدارا می‌دهد. از اين‌رو هنگامى كه موسى7 مأمور شد پيام الهى را به فرعون طغيان‌گر برساند به اين خطاب مخاطب شد: «به سوى فرعون برويد، كه او طغيان كرده است. و[لى‏] با او سخنى نرم بگوييد؛ تا شايد او متذكّر شود، يا بهراسد.»[189]. از اين آيه استفاده می‌شود كه نخستين دستور براى نفوذ در قلوب مردم برخورد ملايم و توأم با مهر و عطوفت انسانى است[190].

معصومين اهتمام زيادى به مسأله رفق و نرم‌خويى با مردم داشتند:

1ـ پيامبر9 فرمود: «ما انبياء همانگونه كه به اداء واجبات مأمور شديم، مأمور به مداراى با مردم شديم»[191].

2ـ هم‌چنين ايشان فرمود: «عاقل‌ترين مردم كسى است كه بيشترين اهتمام به مداراكردن با مردم را داشته باشد»[192].

3ـ امام كاظم7 فرمود: «مداراكردن با مردم نصف زندگى است»[193].

4ـ پيامبر9 فرمودند: «مدارا و نرمى در هر چيزى باعث زينت آن می‌شود»[194].

5ـ على7: «نرم‌خويى در ايجاد محبت، نقش بسيار مؤثر دارد و افرادى كه شخص نرم‌خو را به اين صفت می‌شناسند نسبت به وى علاقه‌مند می‌شوند»[195].

6 ـ از جمله وصاياى على7 به امام مجتبى اين بود: «هركس با تو به غلظت و تندخويى مواجه می‌شود تو با او به نرمى و ملايمت برخورد كن، چه نرمى تو با وى می‌تواند به سرعت موضعش را تغيير دهد و او را با تو نرم و ملايم سازد»[196].

7 ـ على9 می‌فرمايد: «با مردم مدارا كن تا از برادرى آنان بهره‌مند شوى و با رويى گشاده با آنان مواجه شو تا كينه‌ها در ضميرشان بميرد»[197].

8 ـ امام صادق7 فرمودند: «خداوند با بندگان مدارا می‌كند و مدارا كنندگان را دوست می‌دارد، به عمل آميخته به رفق و مدارا پاداش می‌دهد كه به كار فاقد مدارا آن اجر را اعطا نمى‌كند»[198].

درمان تندخويى

كسانى كه داراى صفت نرم‌خويى نيستند بايد سعى كنند خود را به اين صفت زينت دهند. بايد عواقب و آثار نامطلوب بدخلقى در زندگى مبتلايان به آن را مشاهده نمايند كه چگونه مردم از آنان متنفر می‌شوند و در زندگى در برابر حوادث سخت تنها می‌مانند و در مجموع رانده‌ درگاه خدا و خلق خواهند شد. خود بايد با تمرين و تلقين خود را به خوش‌خلقى وادارد.

گاهى تندخويى در اثر بيمارى جسمانى پديد می‌آيد كه بايد به درمان ريشه‌هاى آن پرداخت و گاه در اثر معاشرت با افراد تندخو به انسان منتقل می‌شود كه بايد روابط با آن‌ها را تجديد نظر نمايد.

امام صادق7 فرمود: «خلق خوب ويژگى مثبت الهيست كه خداوند به بندگانش اعطاء كرده است. بعضى از خلقيات سجيه طبيعى است و بعضى بايد با نيت و قصد به دست آيد». راوى می‌گويد: پرسيدم كدام يك از اين دو برتر و افضل است؟ فرمود: آن كس كه خلق خوب سجيه اوست و با سرشتش آميخته، نمى‌تواند جز آن عمل كند، اما كسى كه با نيت و مجاهده خود را به خلق پسنديده متخلق می‌نمايد بايد در راه اطاعت الهى صبر كند و مشكلات خودسازى را تحمل نمايد، بنابراين افضل و برتر كسى است كه براى رسيدن به خلق خوب سعى و كوشش می‌كند و با سختى‌هاى ناشى از آن می‌سازد[199].

ز ـ توجه به ظرفيت روانى افراد و تعديل توقّعات: براى برقرارى ارتباط اجتماعى مطلوب فرد بايد امكانات و محدوديت‌هاى افرادى را كه با او تماس دارند به طور واقع‌بينانه ارزيابى كند و توقّعات خود را نسبت به آن‌ها تعديل نمايد[200]. امام صادق7 درجات افراد را تا 490 درجه متفاوت می‌داند[201]. و در سخنى ديگر ميزان شناخت و ايمان افراد را ده درجه طبقه‌بندى می‌كند كه درجات پايين قادر به فهم مسائل افراد درجات بالاتر نيستند. امام7 ميزان درجات را به پله‌هاى نردبان تعبير و سفارش می‌كند با افرادى كه در درجه پايين قرار دارند با ملايمت رفتار شود و مافوق توانايى، بر آن‌ها تحميل نشود و در غير اين صورت فرد شكسته می‌شود و مسؤول اين‌كار بايد آن را جبران نمايد[202].

اين تصوّر كه افراد بدون عيب و نقص باشند و در ارتباط با ما به طور‌ ايده‌آل عمل نمايند تصورى باطل است چون انسان موجودى ناقص و در بسيارى مواقع دچار اختلالات هيجانى ـ عاطفى است. بنابراين رفتار آدمى خالى از عيب و نقص نيست[203].

از اين‌رو انتظار بيش از حد و توقّع كامل بودن و رعايت تمام امور انسانى و اسلامى از افراد به ندرت امكان‌پذير است افرادى كه انتظارات بسيار بالايى دارند چون طرف مقابل در برخوردها و ارتباطات نمى‌تواند خواسته‌ها و نظرات آنان را برآورده سازد. احساس شكست و ناراحتى می‌كنند و زمينه‌ي ارتباط مناسب فراهم نمى‌شود. ولى هنگامى‌كه اين توقّع وجود نداشته باشد و فرد معتقد باشد كسى كه با او در ارتباط است انسان كاملى نيست و احتمالاً نقص‌هايى دارد، در تعامل با او اگر كوتاهى يا خطايى مرتكب شدند ناراحت نمى‌شود و حمل بر ناآگاهى يا نقصان او می‌كند. پيامبر اسلام9 و اولياى دين در برخورد با افراد اين مسائل را توجه داشتند و از خطاى آن‌ها گذشت می‌كردند يا اصلاً آن را ناديده می‌گرفتند. خداوند در قرآن انسان را به اندازه توانايى‌اش تكليف می‌كند و انتظار بيش از توانايى از او ندارد[204].

پس لازم است در روابط بين فردى ظرفيت، توانايى و سطح فكر افراد مورد توجه قرار گيرد و رفتارهايى كه افراد انجام می‌دهند ريشه‌يابى گردد تا علت رفتار يا برخورد نامناسب روشن شود و مشكلات يا عواملى كه باعث اين رفتار نابهنجار گرديده بررسى شود.

ح ـ خوش‌گمانى و تفسير مناسب: يكى از دستورات اسلام در ارتباط با افراد، خوش‌گمانى و تفسير مناسب رفتار آن‌ها است. خداوند متعال در جريان داستان افك كه عده‌اى از منافقان به يكى از همسران پيامبر9 تهمت زده بودند و مسلمانان گرفتار اين شايعه شده بودند) می‌فرمايد: «چرا هنگامى كه آن (دروغ بزرگ) را شنيديد، مردان مؤمن و زنان مؤمن به خودشان گمان نيك نبردند و نگفتند اين دروغ بزرگِ آشكارى است؟!»[205].

نكته‌ي جالب توجه در اين آيه، تعبير خوش‌گمانى نسبت به خود است، يعنى افراد را هم‌چون خود در نظر بگيريد و متعلّق به خود بدانيد. در اين آيه آمده است: «شما نسبت به خود بايد حسن ظن می‌داشتيد». اين تعبير امر نيز اشاره دارد كه جان مؤمنان از هم جدا نيست و همه به منزله نفس واحدند كه اگر اتهامى به يكى از آنان متوجه شود گويى به همه متوجه شده است و اگر عضوى را روزگار به درد آورد، قرارى براى ديگر عضوها باقى نمى‌ماند و همان‌گونه كه هركس خود را موظف به دفاع از خويشتن در برابر اتهامات می‌داند بايد به همان‌ اندازه از ديگر برادران و خواهران دينى دفاع كند[206]. تكيه بر مردان و زنان با ايمان به اين جهت است كه نشان می‌دهد ضعف ايمان طبعاً مؤمن را از فحشا و منكرات عملى و زبانى باز می‌دارد پس كسى كه متّصف به ايمان است بايد به افراد ديگرى كه چون او متّصف به ايمان هستند گمان خوب داشته ‌باشد و درباره آنان بدون علم سخنى نگويد[207].

از اين‌رو وظيفه مهم يك فرد مسلمان نسبت به برادر دينيش اين است كه عمل و گفته او را به بهترين وجه صحيح و ممكن تفسير نمايد و گفتار و رفتارش را از ديدگاه پاكى و درستى بنگرد[208].

اميرالمؤمنين7 فرمود:

«كار برادر دينيت را به بهترين وجه ممكن تعبير كن مگر آن‌كه وضع به گونه‌اى شود كه حمل به صحت ناممكن گردد. هم‌چنين به سخنى كه برادرت گفته گمان بد مبر با آن‌كه می‌توانى براى آن كلام محمل خوب و شايسته‌اى بيابى»[209].

آثار خوش‌گمانى و حسن ظن

1ـ آرامش درون: «حسن ظن مايه آرامش دل و سلامت ايمان است»[210].

2ـ كاهش غم و‌ اندوه: «حسن ظن باعث كاهش‌ اندوه و رهايى از گناه است»[211]. يكى از عواملى كه باعث آرامش انسان می‌گردد احساس ايمنى است و اين امر با خوش‌گمانى تأمين می‌گردد. در صورتى كه بر روابط بدگمانى حاكم باشد شخص دائماً احساس خطر و عدم امنيت می‌كند و اين امر بهداشت روانى او را به خطر می‌اندازد.

3ـ جلب محبت و دوستى: على7 فرمودند: «كسى كه نسبت به مردم خوش‌گمان باشد محبت آن‌ها را به سوى خود جلب خواهد كرد»[212].

شخص خوش‌گمان از آن‌جا كه اعمال ديگران را خوب و زيبا می‌بيند به آن‌ها نزديك می‌شود و با ابراز عواطف مثبت به ديگران محبت آنان را جلب می‌كند.

ط ـ تغافل: يكى از صفات پسنديده‌اى كه مناسب است در روابط اجتماعى مدنظر قرار گيرد تغافل است. تغافل عبارت است از اين‌كه انسان از مطلبى آگاهى داشته باشد و به خاطر مصلحت، خود را غافل و بى‌خبر نشان دهد و به گونه‌اى رفتار كند كه طرف مقابل گمان برد او از اين رفتار بى‌خبر است. در پيش گرفتن اين روش در معاشرت مناسب با مردم و زندگى آسوده بسيار مفيد است[213]. پيامبر9 فرمودند: «نيمى از رفتار و گفتار مؤمن مبتنى بر تغافل است»[214].

امام صادق7 فرمود: «صلاح زندگى و آميزش با مردم پُرى پيمانه‌اى است كه دو سوم آن تفطن و آگاهى و يك سوم آن تغافل و ناديده گرفتن است»[215].

هم‌چنين آن حضرت فرمودند: «دو مسلمان با دلتنگى و هجران از هم جدا نمى‌شوند جز آن‌كه يكى از آن دو استحقاق دارد كه هم مورد تبرى و بيزارى واقع شود و هم مورد لعنت و چه بسا هر دو شايسته تبرى و لعن هستند». به ايشان گفته شد: ظالم به علت ظلمش استحقاق تبرى دارد مظلوم براى چه؟ در جواب فرمود: به اين دليل كه مظلوم برادر خود را به آشتى و تجديد پيوند دوستى نخوانده و از گفته‌هاى او تغافل ننموده است[216].

اميرالمؤمنين7 می‌فرمايند: «يكى از باارزش‌ترين كارهاى كريمان «تغافل» از چيزهايى است كه از آن آگاهند»[217].

در روايت ديگرى آن حضرت می‌فرمايند: «كسى كه «تغافل» و چشم پوشى از بسيارى امور نكند، زندگى براى او ناگوار خواهد شد»[218].

هم‌چنين آن حضرت فرمودند: «قدر و منزلت خود را با «تغافل» نسبت به امور پست و كوچك بالا بريد... و زياده از امورى كه پوشيده و پنهان است تجسس نكنيد كه عيب‌جويان شما زياد می‌شوند و با چشم برهم نهادن از دقت بيش از حد در جزئيات، بزرگوارى خود را ثابت كنيد»[219].

«بديهى است زندگى انسان‌ها خالى از امورى كه برخلاف توقّع باشد نيست، اگر انسان جزئيات زندگى ديگران را با كنجكاوى و دقت پيدا كند و آن‌ها را مورد وارسى قرار دهد، زندگى برايش تلخ و دوستان از اطراف او پراكنده می‌شوند»[220].

لذا شايسته است افراد هنگام مشاهده، رفتار نامناسب تغافل نمايند تا رشته محبت و دوستى ميان مسلمانان گسسته نشود و روابط حسنه به سردى نگرايد. البته تغافل در امور جزيى و كم‌ارزش يا عيوبى است كه مصلحت است در پرده بماند ولى امور مربوطه به سرنوشت جامعه و مسائل مهم بايد تأمل و بررسى شود.

ى ـ رازدارى: در روابط اجتماعى رازدارى از اهميت زيادى برخوردار است. هر انسانى اسرارى دارد اگرچه ممكن است اسرار فردى واقعاً مهم نباشد ولى براى او اهميت دارد و آشكار كردن اين سر در ميان مردم شبيه هتك حرمت او است. از نظر اسلام براى هيچ انسانى جايز نيست در جهت كشف يا آگاهى از اسرار مردم بكوشد يا آن را منتشر سازد دقيقاً به همان‌گونه كه براى انسانى جايز نيست كه اموال ديگران را بدزدد يا در آن دست برد و اگر چنين چيزى صورت پذيرد در حقيقت اين آتش است كه می‌خورد[221]. معصومين: به رازدارى سفارش نموده‌اند كه در اين‌جا چند روايت ذكر می‌شود.

1ـ پيامبر اكرم9 در سفارش به ابوذر غفارى می‌فرمايد: «اى ابوذر! مجلس‌ها امانت هستند و فاش ساختن سرّ برادرت خيانت است»[222].

2ـ امام رضا7 فرمود:

«مؤمن به كمال ايمان نمى‌رسد مگر آن‌كه از سه خصلت برخوردار باشد. يك سنّت از خداوند خود، يك سنّت از پيامبر خود و يك سنّت از ولى خود، سنّت از پروردگارش را مكتوم‌ داشتن اسرار، سنّت از پيامبرش با مردم به مدارا برخورد نمودن، سنّت از وليش صبر و بردبارى در شدايد و سختى‌ها»[223].

در اين حديث، به كتمان سرّ آن‌قدر اهميت داده شد كه امام7 آن كس را كه پرده‌درى نمى‌كند و سرّ مردم را فاش نمى‌نمايد متّصف به صفت و سنّت بارى تعالى خوانده است.

3ـ همان‌گونه كه نبايد اسرار دوستان را فاش كرد نبايد اسرار خود را در اختيار ديگران نهاد. حضرت على7 می‌فرمايد: «سرّ تو خون تو است كه نبايد در رگ‌هاى ديگرى جريان يابد»[224].

4ـ امام صادق7 می‌فرمايد: «دوست خود را از سِرّت آگاه مگردان مگر سرّى كه اگر دشمن تو از آن آگاهى يابد زيانى براى تو در بر نداشته باشد»[225]. دو قاعده وجود دارد كه روشن می‌كند در خصوص اسرار چگونه با مؤمنان رفتار كنيم:

اول: آن‌چه نبايد دوست از آن آگاهى يابد و نيز آن‌چه به او مربوط نيست نبايد از آن مطلع گردد زيرا آگاهى او از آن سودى ندارد. هم‌چنين صاحب سرّ نيز نفعى از آگاهى او نمى‌برد.

دوم: اين‌كه سرّ خود را جز براى دوست مؤمن فاش نسازى دوستى كه تجارب مختلف، صدق ايمان و وفادارى او را ثابت كرده است.

حضرت على7 می‌فرمايد: «سِرّ خود را جز به مؤمن باوفا باز مگو».

ك ـ انصاف: يكى از نشانه‌هاى مهم اخلاق حسنه و آداب معاشرت انصاف است. انصاف از ماده نَصْف (به فتح) و نُصْف (به ضم) يعنى چيزى را نصف كردن يا به نصف رسانيدن است. در روابط اجتماعى انصاف بدين معنا است كه سود و زياد را ميان خود و ديگران نصف تقسيم كن. براى ديگران حقوق برابر قائل باش و مزاياى زندگى را ميان خود و مردم تقسيم كن[226].

خداوند در قرآن می‌فرمايد: «هنگامى كه سخن می‌گوييد عدالت را رعايت كنيد حتى اگر در مورد نزديكانتان باشد»[227].

در آيه‌اى ديگر می‌فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد! به طور جدى در پاسدارى از عدالت برخيزيد و براى خدا گواهى دهيد، اگرچه ]اين گواهى[ به زيان خود شما يا پدر و مادر و نزديكان شما بوده باشد»[228].

در كلمات معصومين: نيز سفارش زيادى به رعايت انصاف شده است كه به بعضى از آن‌ها اشاره می‌كنيم.

1ـ «انصاف علامت ايمان است. كسى كه با فقير همدردى كند و درباره مردم باانصاف باشد مؤمن واقعى است»[229].

2ـ انصاف وسيله كسب عزّت است. «هركس با مردم با انصاف رفتار كند خداوند عزّت و حرمت او را افزون كند»[230].

3ـ يكى از بالاترين اعمال رعايت انصاف نسبت به مردم است تا آن‌جا كه هرچه براى خود دوست دارى براى آنان نيز دوست بدارى[231].

4ـ انصاف وسيله قرب به خدا است[232].

5 ـ انصاف كم‌ترين حقّى است كه يك مسلمان به عهده مسلمان ديگر دارد. «آن‌چه براى خود دوست می‌دارى براى ديگران نيز دوست بدار و آن‌چه براى خود نمى‌پسندى براى ديگران نيز نپسند»[233].
6ـ انصاف باعث الفت و دوستى می‌شود و اختلاف را برطرف می‌كند[234].

[1]. صحفى، سيد محمد، آيين معاشرت در اسلام، ص4، كانون نشر معارف خوزستان.

[2]. و قال7: «مَنْ زَارَ اَخاهُ لِلّهِ لالِشَى غَيْرَهُ بَلْ لالْتِماسِ مَا وَعَد الله وَتَنَجُّزَ ماعِنْدَه، وَكَّلَ اللهُ بِهِ سَبْعَينَ اَلْفَ مَلَك يُنادونَهُ اَلا طِبْتَ وَطابَتْ لَكَ الجَنَّةَ فَخَرج مِنَ الدّنيا وَلَيسَ فى عُنُقِهِ تَبِعَةُ لاَحد حَتَّى لَقَىَ الله مَحْمُوداً غَيرَ ملوم وَلا مذموم...»؛ بحار، ج71، ص355.

[3]. «مَن زارَ اَخاهُ المُوْمنَ اِلَى مَنْزِلِهِ لاَلِحَاجَة مِنْهُ اِلَيهِ كُتِبَ مِنْ ُزوّارِ اللهِ وَكانَ حَقيقاً عَلَى اللهِ اَنْ يُكْرِمَ زائِرُه»؛ همان.

[4]. قال7: «يا خَيْثَمَةُ اَبْلِغْ مَنْ تَرى مِنْ مَوَالينَا السَّلامَ وَاَوْصِهِمْ بِتَقْوَى اللهِ العَظيمِ وَاَنْ يَعُودَ غَنِيُّهُمْ عَلَى فَقيرِهِمْ وَقَويّهُمْ عَلى ضَعِيِفِهِمْ وَاَنْ يَشْهَدَ حَيُّهُمْ جِنازَةَ مَيِّتِهِمْ وَاَنْ يَتَلاقَوْا فِى بُيُوتِهِمْ فاِنَّ لُقْيا بَعْضِهِمْ بَعْضَاً حَياةٌ لاَمْرِنا، رَحِمَ اللهُ عَبْداً اَحْيَا اَمْرَنا»؛ بحار، ج71، ص343.

[5]. بحارالانوار، ج74، ص263.

[6]. همان، ص353.

[7]. (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتّى تَسْتَأْنِسُوا وَتُسَلِّمُوا عَلى أَهْلِها ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ)؛ نور / 27.

[8]. (وَإِذا جاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآياتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْكُمْ سُوءاً بِجَهالَة ثُمَّ تابَ مِنْ بَعْدِهِ وَأَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ)؛ انعام / 54.

[9]. مصباح يزدى، محمدتقى، اخلاق در قرآن، ج2، ص251.

[10]. (... وَالسَّلامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى)؛ طه/ 47.

[11]. (وَسَلامٌ عَلى عِبادِهِ الَّذِينَ اصْطَفى)؛ نمل/ 59.

[12]. (الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلاَمٌ عَلَيْكُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِمَا كُنتُم تَعْمَلُونَ)؛ نحل/ 32.

[13]. (تَحِيَّتُهُمْ فِيها سَلامٌ)؛ يونس / 10؛ ابراهيم / 23.

[14]. مصباح يزدى، محمدتقى، اخلاق در قرآن، ج3، ص 252.

[15]. عن رسول9: «لا تَدْخُلونَ الجَنَّةَ حَتّى تُوْمِنُوا، وَ لاتؤْمِنُوا حَتّى تَحَابّوا. اَوَلا اَدُلّكُمْ عَلَى شَيْىء اِذا فَعَلْتُمُوهُ تَحابَبْتُمْ؟ اَفْشُوا السَّلامَ بَيْنَكُمْ...»، محمدى رى شهرى، دوستى در قرآن و حديث، ترجمه سيد حسن اسلامى، ص97 و مستدرك الوسائل، ج 8، ص362.

[16]. (وَإِذا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّة فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوها إِنَّ اللّهَ كانَ عَلى كُلِّ شَيْء حَسِيباً)؛ نساء / 86.

[17]. «مُصافَحَةُ الْمُوْمِنِ اَفْضَلُ مِنْ مِصافَحَةِ الْمَلائكِه»؛ اصول كافى، ج 2، ص 183.

[18]. مدرسى، ‌هادى، دوستى و دوستان، ص393.

[19]. قال رسول الله9: «اِذا لَقِىَ اَحَدُكُمْ اَخاهُ فليسلّمْ عَلَيْهِ ولْيُصَا فِحْهُ فانّ اللهَ عزَّوَجَلَّ اَكْرَمَ بذلكَ الْمَلائكَةَ فاَصْنَعوا صُنْعَ الْمَلائكَةِ»؛ اصول كافى، ج2، ص181.

[20]. عن ابى عبدالله7 قال: «تَصافَحوا فَاِنَّها تَذْهَبُ بالسَّخِيمَة»، اصول كافى، ج2، ص183.

[21]. «واِنّ المؤمن لَيَلْقَى اَخاهُ فَيُصافِحُهُ فَلا يَزالُ اللهُ يَنْظُرُ اليَهما والذُّنوبُ تَتَحاتُّ عَنْ وجوهِهِما كَما يَتَحاتُّ الْوَرَقُ عَنْ الشَجرَ»، اصول كافى، ج2، ص182.

[22]. «اِنَّ المُؤمِنينَ اذَا الْتَقَيا فتَصافَحا اَنْزَلَ اللهُ عَزَّوَجلَّ الرَّحْمَةَ عَلَيهما فَكانَتْ تِسْعَةٌ وَتِسْعونَ لاَشَدِّهِما حُبّاً لِصاحِبِهِ فَاِذَا تَوَافَقَا غمَرَتْهُمَا الرّحمَةٌ»، اصول كافى، ج2، ص182.

[23]. الامام الصادق7: «اِنَّ لَكُمْ لَنوراً تَعْرَفوُنَ بِهِ فِى الدّنْيا حَتّى اِنَّ اَحَدَكُمْ اِذا لَقِىَ اَخَاهُ قَبَّلهُ فِى مَوضِعِ النُّورِ مِنْ جَبْهَتِهِ»؛ ميزان الحكمه، ح 16285.

[24]. سيد علوى، سيد ابراهيم، اينگونه معاشرت كنيم، ص69.

[25]. مدرسى، ‌هادى، دوستى و دوستان، ص139.

[26]. «مَنْ اَكْرَمَ اَخاهُ فَاِنّما يُكْرِمُ اللهَ فَماظَنَّكُمْ بِمَنْ يُكْرِمُ اللهَ «عَزَّوَجَلَّ» اَنْ يُفْعلَ بِه...»؛ وسائل الشيعه،
 ج 17، 189.

[27]. «كانَ يُكْرِمُ مَنْ يَدْخُلُ عليهِ حتّى رَبَما بَسَط ثوَبُه َويُوْثُرِ الدّاخِلَ بِالوَسادَةِ التى تحته...»؛ مناقب آل‌ابى طالب7، ج 1، ص 145.

[28]. (وَاخْفِضْ جَناحَكَ لِلْمُؤْمِنِينَ)؛ حجر/ 88.

[29]. تفسير نمونه، ج11، ص132.

[30]. قال الباقر7: «عَظِّمُوا اَصْحابَكُمْ وَوقِّرُوهُمْ وَلايتَهَجَّمُ بَعْضُكُمْ عَلَى بَعْض»، اصول كافى، ج2، ص173.

[31]. قال الصادق7: «لِيَاْذَنَ بحَرب مِنّى مَنْ اَذَلَّ عَبْدِىَ المُوْمِنَ»، ثواب‌الاعمال، و عقاب‌الاعمال، ص284.

[32]. «لاتَحْقِرَنَّ احداً مِنَ المسلمينَ فَاِنَّ صغيرَهُم عِنداللهِ كبير»، ورام بن ابى فراس، مجموعه ورام، مكتبة الفقيه، ج 1، ص 31.

[33]. عن اميرالمؤمنين7: «اِحذَرِ العاقِلَ اذا غضَبتَهُ وَالكَريمَ اِذا اَهَنْتَهُ والنَّذْلَ اِذا اَكْرَمْتَهُ وَالجاهِلَ اِذا صاحَبْتَهُ...»، بحارالانوار، ج 71، ص 166.

[34]. اينگونه معاشرت كنيم، ص70.

[35]. «لاَتُذْهَبَ الحِشْمَةَ بَيْنَكَ وَبَيْنَ اَخيكَ، اَبْقَ مَنْهَا، فَاِنَّ ذَهَابَهَا ذَهَابُ الْحَياءِ، وَبَقاءُ الحِشْمَة بَقاءُ الَمَودَّةِ»؛ محمدى رى‌ شهرى، دوستى در قرآن و حديث، ترجمه سيد حسن اسلامى، انتشارات فرهنگى دارالحديث، ص82.

[36]. اصول كافى، ج2، ص670.

[37]. عن الحسن بن على7... «ان راى منك حسنة عدها»، بحارالانوار، ج44، ص139.

[38]. (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا قِيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِي الَْمجالِسِ فَافْسَحُوا يَفْسَحِ اللّهُ لَكُمْ وَإِذا قِيلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا يَرْفَعِ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجات وَاللّهُ بِماتَعْمَلُونَ‌خَبِيرٌ)؛ مجادله/11.

[39].  مصباح يزدى، محمد تقى، اخلاق در قرآن، ج3، ص264.

[40]. (وَمِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَيَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْر لَكُمْ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَيُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ وَرَحْمَةٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ)؛ توبه/ 61.

[41]. تفسير نمونه، ج 8، ص16.

[42]. تفسير الميزان، ج 9، ص 329.

[43]. كافي، ج 2، ص 610، حديث 3، باب في المناجاة و وسائل، ج 12، ص 106.

[44]. كنزالعمال، خطبه 77.

[45]. كارنگى، ديل، آئين دوست‌يابى، ترجمه ريحانه جعفرى، پروين قائمى، تهران: پيمان، 1379، ص131.

[46]. بحار، ج 77، ص 238.

[47]. ارگايل، مايكل، روانشناسى شاد، ص 128، مترجمين فاطمه بهرامى و ديگران، اصفهان، جهاد دانشگاهى واحد اصفهان، چاپ اول، 1382.

[48]. (كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّة أُخْرِجَتْ لِلنّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللّهِ)؛ آل‌عمران/110.

[49]. بحار، ج78، ص339.

[50]. نهج البلاغه، ص175.

[51]. مصطفى دلشاد تهرانى، ماه مهرپرور، تربيت در نهج‌البلاغه، چاپ علامه‌طباطبايى، چاپ4، ص556.

[52]. «وَواصِلْ فِى حُسنِ الثَّناءِ عَلَيهِمْ، وَتَعْديدِما اَبْلَى ذَوُوا الْبَلاءِ مِنْهُمْ، فَاِنَّ كَثْرةَ الذِّكْرِ لِحُسْنِ اَفْعالِهِمْ تَهُزُّوا الشُّجاعَ وَ تُحَرِّضُ النّاكِلَ، اِنْ شَاءَ اللهُ»؛ نهج البلاغه، نامه 53.

[53]. الامام العسكرى7: «خَيرُ اِخوانِكَ مَنْ نَنِسَى ذَنْبُكَ وذَكَرَ اِحْسانَكَ اِلَيهِ»؛ اعلام الدين، ص313 و بحار، ج 78، ص379.

[54]. بحار، ج 78، ص339.

[55]. مشكينى، على، الهادى الى موضوعات نهج البلاغه، وزارت ارشاد اسلامى، چاپ اول، تهران، 1363، ص176.

[56]. مدرسى،‌ هادى، دوستى و دوستان، ص164.

[57].(... وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا...) ؛ بقره / 177.

[58]. (وَالَّذِينَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ راعُونَ...) ؛ مؤمنون / 8؛ معارج / 32.

[59]. (وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْؤُلاً)؛ اسراء/ 34.

[60]. (أَوَ كُلَّما عاهَدُوا عَهْداً نَبَذَهُ فَرِيقٌ مِنْهُمْ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يُؤْمِنُونَ)؛ بقره / 100.

[61]. تفسير الميزان، ج 5، ص 168.

[62]. عن على7: «اَصْلُ الدّينِ اداءُ الامانةِ والوفاءُ بِالعُهودِ»؛ غررالحكم، ج1762.

[63]. عن على7: «ما اَيْقنَ باللهِ مَنْ لَمْ يَرْعَ عُهُودَه وذمَّتهُ»؛ غررالحكم، ح 9577.

[64]. عن النبى9: «اَقرَبُكُمْ غداً مِنّى فِى المَوقِفْ... واَوْفاكُمْ بِالعَهْدِ...»؛ بحارالانوار، ج74، ص150.

[65]. عن على7: «اَيُّهَا النّاسُ اِنّ الوَفَاءَ تَوْاَمُ الصِّدقِ ولااعلَمُ جُنَّةً اَوْ قى مِنهُ»؛ نهج‌البلاغه، خطبه 41.

[66]. «اَشْرَفُ الخلائِق الوَفاء»؛ غررالحكم، ح 2859.

[67]. عن النبى9: «اِذا نَقَضُوا العَهْدَ سَلَّطَهُ اللهُ عَلَيْهِم عدُوَّهُمْ»؛ بحارالانوار، ج97، ص46، ح 3.

[68]. عن على7: «...وَقَدْ لَزِمَ ذلكَ الْمُشْرِكونَ فِيما بَيْنَهُمْ»؛ شرح نهج‌البلاغه، ابن ابى‌الحديد، ج17، ص106.

[69]. قال الصادق7: «ثلاثُ لَمْ يَجْعَل اللهُ عَزَّوَجَلَّ لاَِحَد فيهنَّ رخصةً: اَداءُ الاَمانَهِ اِلَى البَرِّ وَالفاجِر وَالوَفاءُ بالعَهْدِ لِلْبَرِّ والفاجِرِ وبِرُّ الوالِدَينِ برَّيْنِ كَانَا اَوْ فَاجِرَيِنَ»؛ اصول كافى، ج1، ص162.

[70]. (وَإِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِمْ بِهَدِيَّة فَناظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ)؛ نمل / 35.

[71]. تفسير كشف الحقائق، ج 2، ص 696.

[72]. فروع كافى، ج 5، ص 143.

[73]. «اَلْهَدِيَّةُ تَجْلِبُ الْمَحَبَّةَ»؛ دوستى در قرآن و حديث، ص 98.

[74]. «اَلْهَدِيَّةُ تُورِثُ الْمَوَدّةِ، وتُجَدِّدُ الاُخُوَّةَ و تَذْهَبُ الضَّغينَةَ»؛ همان، ص 98.

[75]. «تَهَادَوْا، فَاِنَّ الهَدِيّةَ تُضَعِّفُ الحُبّ، وتُذْهِبُ بِغوائِلِ الصَّدْرِ»؛ همان.

[76]. «تَهَادَوْا تُحابّوا»؛ همان.

[77]. بحار، ج2، ص25.

[78]. «اِنَّكُمْ لَنْ تَسَعُوا النّاسَ بِاَمْوالِكُمْ فالْقهوهُمْ بطَلاقَةِ الوجهِ وحُسنِ البُشرِ»؛ بحار، ج74، ص38، ح 36.

[79]. «المُوْمِنُ بُشْرهُ فى وَجْهِهِ و حُزُنُه فى قَلبِه»؛ همان، ج76، ب 14، ح 37.

[80]. آداب اسلامى، ج1، ص147.

[81]. «حُسنُ البشرِ يُذْهِبُ بالسَّخيمَةِ»؛ بحار، ج74، ب 10، ح 41.

[82]. «البَشاشَةُ حِبالَةُ المودّة...»؛ همان، ح 75، ب 59، ح 12.

[83]. «اَلْقِهِمْ بالْبُشْرِ تُمِتْ اضغانَهُمْ»؛ همان، ح 21.

[84]. «اِذَا لَقيتُمْ اِخْوانَكُمْ فَتَصَافَحُوا وَاَظْهِرُوا لَهُمُ البَشَاشَةَ وَالبِشْرَ، تَتَفَرَّقُوا وَمَا عَلَيْكُمْ مِنَ الاَوْزارِ قَدْ ذَهَبَ»؛ همان، ح 19.

[85]. «بُشْركَ يَدُلُّ على كرمِ نَفْسِكَ»؛ همان.

[86]. «انَّ اَحْسَنَ ما يُالَّفُ به الناسُ قلوبَ اوّدائهِمْ ويَنْفُوا به الضَّغنَ عَنْ قُلوبِ اعدائِهِمْ حُسنُ البُشْرِ عِنْدَ لِقائِهم والتَّفقُّدُ فى غيبتهم والبشاشةُ عند حضورِهمْ»؛ بحار، ج 7، ب 8، ح 83.

[87]. «الْبُشْرُ الحَسَنُ وطلاقَةُ الوَجهِ مكسبةٌ للمحبّة وقربةٌ منَ اللهِ عزّوجلّ وعبوسُ الوَجْهِ وسُوءُ الْبُشْرِ مكسبةٌ للمقتِ وبُعد منَ الله»؛ بحار، ج 7، ب 8، ج 83.

[88]. «ثلاثٌ مَنْ اَتَى اللهُ بِواحدة مِنْهُنَّ اَوجَبَ اللهُ لَهُ الْجَنَّةَ: الاِنْفاقُ مِنْ اِقْتار والبُشرُ لِجميعِ العالَمِ والاِنْصافُ مِنْ نفْسِهِ»؛ بحار، ج74، ب 10، ح 28. امام صادق7: سه چيز است كه اگر كسى يكى از آنها را رعايت كند، خداوند بهشت را بر او واجب مى‌كند:

1 ـ انفاق در حال تنگدستى 2 ـ خوش‌رويى با همه مردم 3 ـ انصاف از جانب خود (رعايت حق و انصاف هرچند به زيان خودش باشد).

[89]. «المؤمِنُ دَعِبٌ لَعِبٌ والمنافِقُ قَطِبٌ وغَضِبٌ»؛ بحار، ج77، ب 7، ح 1.

[90]. «اِنّى لاََ مْزَحُ ولا اَقُولُ الاّ حقاً»؛ بحار، ج16، ب 10، ح 2.

[91]. «اِنَّ اللهَ يُحِبُّ المداعِبُ فى الجماعة بلا رَفث»؛ همان، ب 80، ح 18.

[92]. «ما مِنْ مُؤْمِن اِلاّ وَفيهِ دُعابَهٌ. قُلتُ: وما الدُّعابَةُ؟ قال7 المزاح»؛ بحار، ج76، ب 106، ح 13.

[93]. «قالَ لى ابوعَبْدِالله7 كيفَ مداعبةُ بعضِكُمْ بعْضاً؟ قلت: قليلٌ. قالَ: فَلا تَفْعَلُوا فَاِنَّ المُداعِبَةَ مِنْ حُسنِ الخُلْقِ واِنَّكَ لَتُدْخِلُ بِها السُّرورَ عَلى اخيكَ ولَقَدْ كانَ رسول اللهِ7 يُداعِبُ الرَّجُلَ يُريدُ اَنْ يَسُرَّه»؛ بحار، ج13، ب 10، ح 2.

[94]. «يا علىُّ! لا تَمْزَحُ فَيَذْهَبُ بَهاؤكَ ولا تَكْذِبُ فَيَذْهَبُ نُوركَ»؛ بحار، ج7، ب 3، ح 10.

[95]. «الْمِزاحُ تُورتُ الضَّغائنَ»؛ بحار، ج77، ب 8، ح 1.

[96]. «لِكُلِّ شيىءِ بَذْرٌ وبَذْرُ العداوةِ الْمِزاحُ»؛ غررالحكم، ص 436.

[97]. «آفَةُ الهَيْبَةِ المِزاحُ»؛ همان، ص222.

[98]. «مَنْ مَزَحَ استُخُفَّ بِهِ»؛ بحار، ج 77، ص 237.

[99]. «لا تُمازِحْ فَيَجْتَرأ عَلَيك»؛ بحار، ج 76، ب 106، ح 10.

[100]. «اِيّاكُمْ وَالمِزاحَ فِانَّهُ يَذْهَبُ بِماءَ الوَجْهِ ومَهابَةِ الرَّجالِ»؛ اصول كافى، ج2، ص663.

[101]. «اُصيكَ بِتَقْوَىَ اللهِ وايّاكَ وَالْمِزاحَ فَاِنَّهُ يُذْهِبُ هَيْبَة الرَّجُل»؛ محمد بن ادريس حلى، مستطرفات السرائر، انتشارات جامعه مدرسين قم: 1411، ص637، و كافى، ج2، ص665.

[102]. «كَثْرَةُ المِزاحِ تَذْهَبُ بِماءِ الْوَجْهِ»؛ كافى، ج2، ص665.

[103]. «كَثْرَةُ المِزاحِ تُسقِطُ الهيبَة»؛ غررالحكم، ص223.

[104]. «كَثْرَةُ المِزاحِ تُذْهِبُ البهاءَ وتُوجِبُ الشَّحْناءَ»؛ همان.

[105]. «مَنْ كَثُرَ مِزاحُهُ قَلَّ وَقارُهُ»؛ همان.

[106]. آداب اسلامى، ج1، ص154.

[107]. آرگايل، مايكل، روانشناس شادى،  ص 118.

[108]. همان، ص 107.

[109]. همان، ص 114.

[110]. همان، ص 116.

[111]. همان، ص 118.

[112]. مدرسى، ‌هادى، دوستى و دوستان، ص 419.

[113]. عن ابى عبدالله: «قال اَوْحَىَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ الى دَاوُدَ7 اِنَّ الْعَبْدَ مِنْ عِبادى لَيَاْتينِى بِالْحَسَنَةِ فَاُبيحُهُ جَنَّتِى قال: فَقَالَ دَاوُدُ يَا رَبِّ وَ مَا تِلْكَ الْحَسَنَةُ قَالَ يُدْخِلُ عَلَى عَبْدِىَ المُوْمِنِ سُرُوراً وَلَوْ بِثَمْرة، قَالَ: فقال دَاوُد7 يَا رَبِّ حَقٌّ لِمَنْ عَرَفَك اَنْ لاَيَقْطَعَ رَجَاَءَهُ مِنْكَ»؛ بحار الانوار، ج 7، ص283.

[114]. «اِذَا بَعَث اللهُ المُوْمِن مِنْ قَبْرِهِ خَرَجَ مَعَهُ مِثالٌ يَقْدُمُه اَمامَهُ فَكُلَّمَا رَاَى الْمُوْمِنُ هَوْلاً مِنْ اَهْوالِ يَومِ القِيامَةِ قالَ لَهُ المِثالُ لاتَجْزَعْ وَلا تَحْزَنْ وَاَبْشِرْ بِالسّرورِ وَالْكَرامَةِ مِنَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ فَما يَزال يُبَشِّرُهُ بِالسُّرور وَالْكَرامَةِ مِنَ اللهِ سُبحانَهُ حَتّى يَقِفَ بَيْنَ يَدَىِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ وَيُحاسِبُهُ حِسَاباً يَسيراً وَيَاْمُرُ بِهِ اِلَى الجَنَّةِ وَالْمِثالُ اَمَامَهُ فَيَقُولُ لَهُ المُوْمِنُ رَحِمَكَ اللهُ نِعْمَ الخارِجَ مَعِىَ مِنْ قَبْرِى مازَلْتَ بَشَّرنِى بِالسُّرورِ وَالْكَرامةِ مِنَ اللهِ عَزَّوجَلَّ حَتّى كَانَ ذالِكَ فَمَنْ اَنْتَ، فَيَقُولُ المِثَالُ اَنَا السُّروُر الَّذِى اَدْخَلْتَهُ عَلى اخَيِكَ المُوْمِنِ فِى الدّنيا، خَلَقَنِىَ اللهُ لاُِبَشِّرُكَ»؛ بحارالانوار، ج71، ص284.

[115]. «اوّلُ ما يوضَعُ فى ميزانِ العَبْدِ يَومَ القيامِةِ حسنُ خلقِهِ»؛ بحار، ج71، باب 92.

[116]. «اِنَّ احبَّكُمْ اِلىَّ و اقربُكُمْ منّى يوم القيامةِ مجلساً احسنُكُمْ خلقاً»؛ همان.

[117]. «لا قَرينَ كَحُسْنِ خُلْق»؛ همان.

[118]. «عُنْوانُ صَحيفَةِ الْمُوْمِنِ حُسْنُ خُلْقِهِ»؛ همان.

[119]. «انَّ اَحْسَنَ الحَسَنِ الْخُلْقُ الحسَنِ»؛ همان.

[120]. «اِنّ اَكْمَلَ المُوْمِنينَ اِيماناً اَحْسَنُهُمْ خلقاً»؛ همان.

[121]. على7: «حُسْنُ الاَخَلاقِ يُدِرُّ الارزاقَ ويؤنِسُ الرّفاق»؛ غررالحكم، 255.

[122]. «اِنّ البرَّ وحُسنُ الْخُلْقِ يَعْمُرانِ الدّيارَ ويَزيدانِ فى الاعمار»؛ حسين بن سعيد اهوازى، الزهد، سيد ابوالفضل حسينيان، 1402 هـ . ق، ص 29 و كافى، ج2، ص100.

[123]. «اِنَّ حُسْنَ الخُلْقِ يُذيبُ الخَطيئةَ كَما تُذيبُ الشمسُ الجَليدَ وانَّ سوءَ الخُلقِ لِيُفْسِدُ العَمَلَ كَما يُفْسِدُ الخِلُّ العَسَلَ»؛ همان.

[124]. عن رسول7: «سوءُ الخُلقِ ذنبٌ لا يُغْفَرُ»؛ ميزان الحكمه، باب 1115.

[125]. عن على7: «سوءُ الخُلقِ نَكَدُ الْعَيْشِ وَعَذابُ النَّفسِ»؛ غررالحكم، ص264.

[126]. عن على7: «سوءُ الخلقِ يُوحِشُ القريبَ ويُنَفِّرُ البَعيدَ»؛ همان.

[127]. «خَصْلَتانِ لا يَجْتَمِعانِ فى مُوْمِن الْبُخْلُ و سوءُ الخُلْقِ»؛ ميزان الحكمه، باب 1115.

[128]. مكارم شيرازى، ناصر، اخلاق در قرآن، ج 3، ص 77.

[129]. نراقى، احمد، معراج السعاده، ص300.

[130]. (وَعِبادُ الرَّحْمنِ‌الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَإِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً)؛ فرقان/63.

[131]. مهدوى كنى، محمد رضا، نقطه‌هاى آغاز در اخلاق عملى، ص674.

[132]. (... أَذِلَّة عَلَى الْمُؤْمِنِينَ...)؛ مائده/ 54.

[133]. «ثَمَرةُ التَّواضُعِ المَحَبّةُ و ثَمَرَةُ الكِبْرِ المسبَّةُ»؛ غررالحكم، ص461.

[134]. «...لاَِنَّ اللهَ عَزَّوجلَّ جَعلَ التَّواضعَ آلةَ العَقْلِ وجَعَلَ التَّكَبُّر آلةَ الجَهْلِ»؛ بحارالانوار،ج 75، ص312.

[135]. «... بِالتَّواضُع تتمِّ النِّعْمَةِ...»؛ نهج البلاغه، صبحى صالح، حكمت 224.

[136]. عن رسول‌الله7: «انّ التَّواضعَ يزيدُ‌ صاحِبَهُ‌رِفعةً فتواضعوا يَرْفَعَكُمُ الله...»؛ بحارالانوار،ج72، ص119.

[137]. عن الصادق7: «ومَنْ تواضَع لله شَرَّفَهُ الله على كثير مِن عبادِهِ...»؛ بحارالانوار، ج72، ص121.

[138]. عن على7: «بخفض الجِناحِ تنْتَظِمُ الامورَ»؛ غررالحكم، 4302.

[139]. مكارم شيرازى، ناصر، اخلاق در قرآن، ج3، ص75.

[140]. فلسفى، محمد تقى، شرح و تفسير دعاى مكارم الاخلاق، ج2، ص124.

[141]. آل عمران/ 134؛ توبه/ 114؛ هود/ 75؛ صافات/ 101؛ فرقان/ 63؛ اعراف/ 199.

[142]. «اَلا اُخْبِرُكُمْ بِاَشْبَهِكُمْ بِى اَخْلاقاً؟ قالوا بَلى يا رَسول الله فَقَالَ اَحسَنُكُم اخلاقاً وَاَعْظَمُكُمْ حِلماً...»؛ بحارالانوار، ج74، ص152.

[143]. «اَشْجَعُ النّاسِ مَنْ غَلَبَ الجَهْلَ بالحِلْم...»؛ شرح غرر، ج2، ص450.

[144]. «اِنَّ المُوْمِنَ لَيُدْرِكُ بِالْحِلْمِ وَ اللّينِ دَرَجَةَ العَابِدِ الْمُتَهَجِّدِ»؛ مستدرك الوسائل، ج1، ص288.

[145]. «مِنْ اَحَبِّ السَّبيلِ اِلَى اللهِ عَزَّوَجلَّ جُزْعَتانِ جُرْعَةُ غَيْظ تَرُدُّها بِحِلْم وَجُرْعَةُ مُصيبَة تَرِدُّها بِصَبْر»؛ اصول كافى، ج2، ص110، حديث 9.

[146]. «عن على7: اِنَّ اَفْضَلِ اَخْلاقِ الرّجالِ الحِلم»؛ شرح غررالحكم، ج2، ص488.

[147]. (خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِينَ)؛ اعراف / 199.

[148]. (إِنَّ إِبْراهِيمَ لَأَوّاهٌ حَلِيمٌ)؛ توبه / 114.

[149].  مفردات راغب اصفهاني، ماده «حلم».

[150]. عن النبى9: «ما اَعَزَّ اللهُ بِجَهْل قَطُّ وَلاَ اَذَلَّ بِحِلم قَطُّ»؛ اصول كافى، ج2، ص112.

[151]. عن على7: «مَنْ حَلُمَ سَادَ»؛ تحف العقول، ص 79، و بحارالانوار، ج74، ص210.

[152]. «اِنَّ اَوَلَّ عوضِ الحليمِ من خصلته ان الناس كلهم اعوانه على خصمه»؛ غررالحكم، ج2، ص66.

[153]. عن النّبىّ9: «فاما الحلم فمنه ركوب الجميل، وصحبة الابرار، ورفع من الضِّعه ورفع من الخساسه، وتشهىِّ الخير، ويقرِّب صاحبه من معالى الدّرجات، والعفو والمهل والمعروف والصمت، فهذا ما يتشعب للعاقل بحلمه»؛ تحف العقول، ص19.

[154]. عن على7: «انّما الحلم كظم والغيظ وملك النفس»؛ شرح غررالحكم، ج3، ص741،ح 3859.

[155]. عن على7: «اَلْحِلْمُ وَالاَنَاةُ تُوْاَمَانِ يُنْتِجُهما عُلُوُّ الِهَّمةِ»؛ نهج البلاغه، كلمات قصار، ح 460.

[156]. «اَلْحِلْمُ سِرَاجُ اللهِ يَسْتَضِيىءُ بِهِ صَاحِبُهُ اِلَى جِوَارِهِ وَلاَيَكُونُ حَلِيماً الاَّ الْمُؤَيَّدُ بِاَنْوارِاللهِ وَبِاَنْوارِ الْمَعْرِفَةِ وَالتُّوحِيدِ»؛ بحارالانوار، ج68، ص422، ح 61.

[157]. مكارم شيرازى، ناصر، اخلاق در قرآن، ج 3، ص 408.

[158]. مصباح يزدى، محمد تقى، اخلاق در قرآن، تحقيق و نگارش محمد حسين اسكندرى، ج 1، چاپ دفتر انتشارات اسلامى، نوبت اول، 1376، ص266.

[159]. (أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ)؛ شرح / 1.

[160]. تفسير نمونه، ح 27، ص122.

[161]. تفسير آسان، ج11، ص315.

[162]. حسينى، سيدابوالقاسم، اصول بهداشت روانى، ص128.

[163]. همان، ص133.

[164]. همان، ص136.

[165]. (وَالْعافِينَ عَنِ النّاسِ...) ؛ آل عمران / 134.

[166]. تفسير پرتوى از قرآن، ج 5، ص336.

[167]. (ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ)؛ مؤمنون / 96.

[168]. تفسير نمونه، ج20، ص281.

[169]. (وَإِذا ما غَضِبُوا هُمْ يَغْفِرُونَ)؛ شورى / 37.

[170]. تفسير نمونه، ج20، ص460.

[171]. تغابن / 14.

[172]. مكارم شيرازى، ناصر، اخلاق در قرآن، ج3، ص421.

[173]. تفسير نمونه، ج20، ص464.

[174]. «الْعَفْوُ يُفْسِدُ من اللَّئيم بِقَدْرِ اصلاحِهِ مِنَ الكريمِ»؛ كنزالفوائد، ج2، ص182.

[175]. «العفْوُ عَنِ المُقرِ لاعَنِ المُصِرَّ»؛ همان، ح 783.

[176]. قال رسولُ9: «اَلا اُخْبِرِكُمْ بِخَيْرِ خَلائِقِ الدُّنْيَا وَالاْخِرَةِ: اَلْعَفْوُ عَمَّنْ ظَلَمَكَ...»؛ بحارالانوار، ج68، ص399، اصول كافى، ج2، ص107.

[177]. قال الصادق7: «اَلْعَفْوُ عِنْدَ الْقُدْرَةِ مِنْ سُنَنِ الْمُرْسَلِينَ وَ المُتَّقِينَ»؛ همان، ص423.

[178]. قال رسول الله9: «عَلَيْكُمْ بِالْعَفْوِ، فَاِنًّ الْعَفْوَ لاَيَزيدُ الْعَبْدَ اِلاّ عِزّاً فَتَعَافُوا يَعِزُّكُمْ اللهُ»؛ همان.

[179]. «سَمِعَ اَمِيرَالمُوْمِنيَن7 رَجُلا يَشْتِمُ قَنْبَراً وَ قَدْرَامَ قَنْبَرُاَنْ يَرُدُّ عَلَيْهِ فَنَاداهُ اَميرُالمُوْمِنيَن7 مَهْلا يَا قَنْبَرٌ دَعْ شَاتِمَكَ مُهانَاً تُرْض الرَّحْمَنَ وَتُسْخِطُ الشَّيطانَ...»؛ همان، ص424.

[180]. روانشناسى سلامت، ج2، ص522.

[181]. همان، ص 538.

[182]. همان، ص540.

[183]. همان، ص545.

[184]. همان، ص548.

[185]. همان، ص554.

[186]. همان، ص 557.

[187]. (فَبِما رَحْمَة مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ)؛ آل عمران/159.

[188]. مكارم شيرازى، ناصر، اخلاق در قرآن، ج3، ص137.

[189]. (اذْهَبا إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى، فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى)؛ طه/ 44ـ43.

[190]. تفسير نمونه، ج13، ص213.

[191]. عن النبى9: «اِنّا اُمِرْنا مَعاشِرَ الاَنبياءِ بِمُداراةِ النّاسِ كَما اُمِرْنا بِاقامَة الفرايضِ»؛ شيخ طوسى، امالى، 521، 1150.

[192]. عنه7: «اَعْقَلُ النّاسِ اَشَدُّهُمْ مُداراةً لِلنَّاسِ»؛ الصدوق، امالى، ج 28، ص 4.

[193]. الامام الكاظم7: «الرَّفْقُ نِصْفُ الْعَيْشِ»؛ اصول كافى، ج 2، 120/11.

[194]. عن النبى9: «مَا كَانَ الرِّفْقُ فِى شَيْىء اِلاّ زانَهُ»؛ ميزان الحكمه، ح 7355، مستدرك الوسايل، ج12، ص72.

[195]. «مَنْ تَلِنْ حَاشِيَتُهُ يَسْتَدِمْ مِنْ قَوْمِهِ الْمَحَبَّةَ»؛ فهرست موضوعى غرر، ص360.

[196]. فى وصيته7 لابنه الحسن7: «وَلِنْ لِمَنْ غَالَظَكَ فَاِنَّهُ يُوشَكُ اَنْ يَلِينَ لَكَ»؛ بحارالانوار، ج74، ص168.

[197]. «دَارِالنّاسَ تَسْتَمِتْع بِاِخائِهم وَاَلْقِهِم بِالِبْشر تمت اَضْغانَهُمْ»؛ فهرست غرر، ص103.

[198]. «اِنَّ اللهَ رَفيقٌ يُحِبُّ الرِّفْقَ وَيُعْطِى عَلَى الرِّفْقِ مَالا يُعْطِى عَلى العُنْفِ»؛ مشكوة الانوار، ص180، وسائل الشيعه، ج 15، ص 269.

[199]. «عن ابى‌عبدالله قال: اِنَّ الخُلْقَ مَنِيحَةٌ يَمْنَحُهَا اللهُ عَزَّوَجلَّ خَلْقُهُ فَمِنْهُ سَجِيّةٌ وَمِنْهُ نِيَّةٌ، فَقُلْتُ فَاَيَّتُهُمَا اَفْضَلُ، فَقالَ: صَاحِبُ السَّجِيَةِ هُوَ مَجْبُولٌ لاَيَسْتَطِيعُ غَيْرَهُ وَ صَاحِبُ النِّيَةِ يَصْبِرُ عَلَى الطّاعَةِ تَصَبُّراً فَهُوَ اَفْضَلُهُمَا»؛ كافى، ج2، ص 101.

[200]. حسينى، ابوالقاسم، اصول بهداشت روانى، ص187.

[201]. اصول كافى، ج3، ص73.

[202]. «قال عَبْدُالعَزِيزِ الْقَراطبى، قَالَ لِىَ اَبْوعَبْدِاللهِ يَا عَبْدَالْعَزِيزِ اِنَّ‌الاِيمَانَ عَشْرُ دَرَجَات بِمَنْزِلَةِ السُّلَّمِ يُصْعَدُ مِنْهُ مِرْقَاةً بَعْدَ، مِرْقاة فَلاَ يَقُولَنَّ صَاحِبُ الاِثْنَينِ لِصَاحِبِ الواحِدِ لَسْتَ عَلى شَيْىءِ حَتَّى يَنْتَهِىَ اِلَى العَاشِرِ فَلاَ تُسْقِطْ مَنْ هُوَ دُوئَكَ فَيُسْقِطُكَ مَنْ هُوَ فَوْقَكَ، وَاذا رَاَيْتَ مَنْ هُوَ اَسْفَلُ مِنْكَ بِدَرَجَة فَاْرْفَعْهُ اِلَيكَ بِرِفْق وَلاَ تَحْمِلَنَّ عَلَيْهِ مَالا يُطِيقُ فَتَكْسِرُه فَاِنَّ مَنْ كَسَرَ مُوْمِناً فَعَلَيْهِ جَبْرُهُ»؛ اصول كافى، ج 3، ص 74.

[203]. پل‌هاك، مترجمان، حسين صيفوريان، محمد طاهر رياضى ارسى، موفقيت در تربيت فرزندان، ص22، چاپ اول، 1381، انتشارات رشد.

[204]. (لا يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَها)؛ بقره / 286.

[205]. (لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْراً وَقالُوا هذا إِفْكٌ مُبِينٌ)؛ نور / 12.

[206]. تفسير نمونه، ج 14، ص 398.

[207]. تفسير الميزان، ج 15، ص 98.

[208]. شرح دعاى مكارم الاخلاق، ج2، ص357.

[209]. قَالَ اميرالمؤمنين7: «ضَعْ اَمْرَ اَخِيكَ عَلَى اَحْسَنِهِ حِتَّى يِاْتِيَكَ مَا يَغْلِبُكَ مِنْهُ وَلاَ تَظُنَّنَّ بِكَلِمَةِ خَرَجَتْ مِنْ اَخِيكَ سُوءاً وَاَنْتَ تَجِدُلَها فِى الْخَيْرِ مَحْمِلا»؛ اصول كافى، ج2، ص362.

[210]. عن على7: «حسنُ الظَّنَّ راحةُ الْقَلْبِ وسَلامَةُ الدّينِ»؛ غررالحكم، ح 4816.

[211]. عن على7: «حُسنُ الظَّنُّ يُخفِّفُ الهَمَّ وينجى مِنْ تقلُّدِ الاثم»؛ همان، ح 4833.

[212]. «مَنْ حَسُنَ ظنَّهُ بالنّاسِ حازَ مِنْهُم المحبَّه»؛ همان، ح 8842.

[213]. فلسفى، محمد تقى، شرح و تفسير دعاى مكارم الاخلاق، ج1، ص493.

[214]. عن النبى7 قال: «المؤمن نصفه التغافل»؛ كتاب شهاب، ص 7 به نقل از كتاب شرح و تفسير دعاى مكارم الاخلاق، ج1، ص 493.

[215]. عن ابى عبدالله7 قال: «صَلاحُ حَالُ التَّعايُشِ وَالتّعاشُرِ مِلاْءُ مِكيال ثلثاه فِطْنَةُ وَثُلْثَه تَغافُل»؛ تحف العقول، ص 359.

[216]. «سمعت ابا عبدالله7 يقول: لاَ يَفْتَرِقُ رَجُلانِ عَلَى الْهِجْرانِ اِلاَّ اسْتَوْجَبَ اَحَدُهُمَا الْبَراءَةَ وَاللَّعْنَةَ وَرُبَّمَا اسْتَحَقَّ ذَلِكَ كِلاهُمَا. فَقالَ لَهُ مُعَتَّبٌ جَعَلَنَى اللهُ فِدَاكَ هَذَا الظّالِمُ فَما بَالُ الْمَظْلوِم؟ قَالَ: لاَِنَّهُ لاَيَدْعُوا اَخَاهُ اِلَى صِلَته وَلاَيَتَغَامَسُ لَهُ عَنْ كَلامِهِ»؛ اصول كافى، ج2، ص344.

[217]. «مِنْ اَشْرَفِ اَعْمالِ الْكَريمِ غَفْلَتُهْ عمّا يَعْلَمُ»؛ نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 322.

[218]. «مَنْ لَمْ يَتَغافَلْ ولا يَغُضَّ عَنْ كَثيرِ مِنَ الامورِ تنغصَّت عيشةُ»؛ غررالحكم، ص9149.

[219]. «وَعَظَّمُوا اَقْدارَكُمْ بالتَّغافُلِ عَنِ الدَّنى مِنَ الامورْ... وَلا تَكونوا بَحّاثِينَ عمّا غابَ عَنْكُمْ، فيكثُرُ عائبكمْ... وتكرَّموا بالتعامِى عَنِ الاسْتقصاء»؛ بحارالانوار، ج75، ص64.

[220]. مكارم شيرازى، ناصر، اخلاق در قرآن، ج2، ص354.

[221]. مدرسى، ‌هادى، دوستى و دوستان، ص424.

[222]. «يا اَبَاذَرٍّ الْمَجالِسُ بِالاَْمانَةِ و اِفْشَاءُكَ سِرَّ اَخِيكَ خيانَةٌ»؛ وسائل الشيعه، ج 12، ص 307.

[223]. قال الرضا7: «لاَ يَكُونُ الْمُوْمِنُ مُومِناً حَتًّى تَكونَ فِيهِ ثَلاثُ خِصال: سُنَّةٌ مِنْ رَبِّهِ، وَسُنَّةٌ مِنْ نَبِيِّهِ وَسُنَّةٌ مِنْ وَليِهِ، فَاَمّا السُنَّةُ مِنْ رَبِّهِ فَكِتْمانُ السِّر، وَاَمّا السُنَّةُ مِنْ نَبِيِّهِ فَمُداراةِ النّاسِ، وَاَمَّا السُنُّةُ مِنْ وَليِّهِ فَالصَّبْرُ فِى البَاساءِ وَالضَّراءِ»؛ تحف العقول، ص 442.

[224]. قال الصادق7: «سِرُّكَ مِنْ دَمِك فَلا يجرين مِن غَيرِ اَوْ داجِكَ»؛ بحار، ج 71، ص 71.

[225]. قال الصادق7: «لاتَطَّلِعْ صَديقُكَ مِنْ سِرِّكَ اِلاّ عَلَى مَالَوِاطَّلَعَ عَلَيْهِ عَدُوُّكَ لَمْ‌يَضُرُّكَ فَاِنَّ الصَّدِيقَ قَدْ يَكُونُ عَدُوّكَ يوَمَاً مَا»؛ بحارالانوار، ج 72، ص 71.

[226]. مهدوى كنى، محمد رضا، نقطه‌هاى آغاز در اخلاق عملى، ص571.

[227]. (وَإِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبى...)؛ انعام/ 151.

[228]. (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوّامِينَ بِالْقِسْطِ ...)؛ نساء/ 135.

[229]. عن النبى9: «مَنْ وَاسَى الفَقِيرَ واَنْصَفَ النّاسَ مِنْ نفسِهِ فَذاك المُومنُ حقّاً»؛ خصال صدوق، ج 1، ص 87، ح 42.

[230]. عن على7: ... «من يُنْصِفِ الناسَ مِنْ نَفْسِهِ لَمْ يَزِدْهُ اللهُ الا عزّةً»؛ اصول كافى، ج2، ص 144، ح 4.

[231]. همان.

[232]. «... ورجلٌ قال الحقَّ فيما عليْهِ وَلَهُ»؛ بحارالانوار، ج 72، ص 26.

[233]. «اَيْسَرُ حَقٍّ مِنْها اَنْ تُحِبَّ لَهُ مَاتُحِبُّ لِنَفْسِكَ وَتَكْرهَ لَهُ مَاتَكْرَهُ لِنَفْسِكَ»؛اصول‌كافى،ج2، ص 169.

[234]. «الاِنْصافُ يرفَعُ الخِلافَ ويُوجِبُ الاِئتِلافِ»؛ غررالحكم، ص394.