پرسش:

چرا شخص مرتد (كه از اسلام خارج مي شود) مجازات مي‌گردد؟

˜ پاسخ:
مقدمه

آيين مقدس اسلام داراي قوانين پيشرفته و جامع و همه سونگر مي‌باشد. و احكام آن چون از عليم حکيم صادر شده است، از حكمت‌هاي مختلفي برخوردار است و مجازات مرتد نيز از اين قاعده مستثني نيست. و لازم است در اين حكم الهي دقت و مطالعه كنيم تا بدانيم چرا اسلام چنين مجازات سختي را قرار داده است.

اسلام مجبور كردن مردم به ايمان آوردن را نمي‌پذيرد[1] و تقليد نمودن در اعتقادات را عملي مردود مي‌شمارد[2]. و خواهان آن است كه مسلمانان با فكر و عقيده و استدلال، اين آيين والا را بپذيرند. چنان‌چه از حضرت امام جعفر صادق7 نقل شده: هركس با تقليد از افرادي، وارد دين شود، با تقليد از افراد ديگري از دين خارج مي‌شود[3]. و همين بزرگوار مي‌فرمايند: اگر جواني از شيعيانم را ببينم كه در دين فهم عميق نمي‌كند هر آينه او را تنبيه خواهم كرد[4]. سؤال فوق به سه بخش تقسيم مي‌شود:

1. فلسفه و حكمت حکم مرتد؛ 2. تعارض حکم مرتد با «لا اکراه في الدين»؛ 3. تعارض حکم مرتد با آزادي عقيده.

قبل از اين‌كه به پاسخ صورت‌هاي فوق بپردازيم به معناي لغوي و اصطلاحي مرتد و انواع مرتد و مجازات‌هاي هر کدام مي‌پردازيم تا موضوع بحث به خوبي روشن شود.
معناي واژه‌ ارتداد در لغت

در علم لغت واژه‌ «ارتداد» به معناي بازگشت و رجوع از چيزي به غير آن، آمده است[5] و فرموده‌ خداوند در آيه‌ (ولاتَرتَدُّوا علي ادبارِكُم فَتنْقلِبُوا خاسِرين)[6] بر معناي ياد شده دلالت دارد.
معناي ارتداد در اصطلاح فقهي

در فقه اسلامي، «مرتد» به كسي گفته شده كه پس از اقرار به اسلام، از آن دست بردارد و دين ديگري را براي خود برگزيند.

انواع مرتد

«مرتد» دو نوع است: فطري و ملي. «مرتد فطري» به كسي گفته مي‌شود كه در خانواده‌ مسلمان تولد يافته و پدر و مادرش، يا يكي از آن‌ها، مسلمان باشند و پس از مسلمان شدن دست از اسلام برداشته و اظهار كفر كرده باشد.

«مرتد ملي» به كسي گفته مي‌شود كه در خانواده‌ كافر تولد يافته و در آغاز، در ملت كفر رشد يافته و سپس اسلام را پذيرفته باشد، آن‌گاه از اسلام دست بردارد و دوباره به ملت كفر بازگردد[7].

فقهاي اهل‌سنت ميان مرتد فطري و ملي از نظر حكم، تفاوتي قائل نشده‌اند؛ ولي فقهاي شيعه بين آن‌ها فرق گذاشته‌اند.

حكم مرتد: مجازات مرتد در اسلام اعدام است، البته اين حكم شرايط و ضوابط خاصي دارد كه در كتاب‌هاي فقهي و حقوقي بيان شده است[8].

لازم به ذكر است كه:

اولاً: مجازاتي كه براي مرتد قرار داده شده، براي كسي است كه ارتداد خود را ظاهر كند و به طور آشکار فضاي جامعه را آلوده كند و گرنه كسي كه در درون خود به ارتداد برسد و آن را ظاهر نكند، شامل اين حكم نمي‌شود. (اگرچه عقوبت دردناك اخروي را در پي‌‌دارد) و اسلام به ديگران نيز اجازه تفتيش عقائد او را نمي‌دهد[9].

ثانياً: اگر شخصي يكي از ضروريات دين را منكر شود و به اصطلاح «مرتد» شود، اما ارتداد او به خاطر شبهاتي است كه براي او پيش آمده است، باز مشمول حكم اعدام نخواهد بود و به او مرتد نمي‌گويند[10].

پس مرتد كسي است كه از روي «عناد» و «علم» دست به ارتداد مي‌زند.
بخش اول: فلسفه و حكمت حكم مرتد

1. جلوگيري از توطئه‌ دشمنان

قرآن‌كريم در آيه 72 سوره آل‌عمران خبر از يك توطئه بزرگ مي‌دهد و مي‌فرمايد:

(وَقالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ آمِنُوا بِالَّذي أُنْزِلَ عَلَي الَّذينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَاكْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ)؛ «و دسته‏اي از اهل كتاب گفتند: در آغاز روز به آن‌چه بر كساني كه ايمان آورده‏اند، فرود آمده، (ظاهراً) ايمان آوريد، و در پسين آن [روز] كفر ورزيد، تا شايد آنان [از اسلام‏] باز گردند».

آري، مشركين به همديگر مي‌گفتند: اول صبح به اسلام و معتقدات مسلمين اظهار ايمان مي‌كنيم و در پايان روز كفر خود را اعلان مي‌كنيم و مي‌گوييم: ما اسلام را حق نديديم و از اين رهگذر موجبات ترديد و شك مسلمين به خصوص افرادي كه تازه اسلام آورده‌اند را فراهم مي‌نماييم.

از اين‌رو اگر قوانين اسلام، مجازات شديدي براي اين توطئه‌ي شوم قرار ندهد، هر روز اسلام و بنياد اعتقادي آن در معرض هجوم تبليغات دشمن خواهد بود. و بر اسلام و هر آيين ديگري لازم است ـ همان‌طور كه از آلوده و مسموم شدن خوراك مردم صيانت مي‌شود ـ از مرزهاي عقيدتي آنان محافظت نمايد. به ويژه كه برخي از افراد جامعه داراي قواي فكري قوي نيستند تا براي همه‌ي معتقدات خود استدلالات محكم داشته باشند بلکه ايمان خود را از فطرت پاك و دلائل ساده‌ي مخصوص به خود، به دست آورده‌اند. و در مقابل اين‌گونه تبليغات اثر پذير خواهند بود و از طرفي اگر خبر مرتد شدن اشخاص، هر روز فضاي جامعه را پر كند، علاقه‌مندان به مطالعه و ورود به اسلام را نيز دلسرد خواهد نمود.

به هر حال، هر مكتبي، دفاع از كيان خود را در رأس برنامه‏هاي خود قرار داده است و اين امر، كاملاً، طبيعي و عقلايي است. چگونه مي‏توان پذيرفت كه پيامبري از جانب خدا مبعوث شود و زحمات زيادي را براي هدايت مردم متحمل شود و با رنج و مشقّت فراوان، مردم را از شرك و بت‏پرستي برهاند، ولي به دشمنان خود اجازه دهد كه با روش‏هاي مزوّرانه، بار ديگر مردم را به گمراهي بكشانند؟

گذشته از اين حربه‌ سياسي دشمن، يكي از آثار سوء ارتداد مسلمانان در جامعه، «تضعيف روحيّه‌ مسلمانان» و «تقويّت دشمنان اسلام» است. سخت‏گيري اسلام در مورد مرتدّ، بيش از آن‌كه عكس‏العملي در برابر انحراف يك شخص باشد، دفاع از حقوق جامعه و حراست از عقيده و ايمان مردم است.

اسلام، براي حقوق جامعه، بيش از حقوق اشخاص اهميت قائل است و در تعارض ميان حقّ فرد و حقّ جامعه، جامعه را مقدّم مي‏دارد، حتي اگر در مجازات مرتد، حقّ فردي شخص در انتخاب عقيده ـ به زعم مكاتب طرفدار حقوق فردي ـ تضييع شود؛ چرا که، مصالح جامعه، مي‏تواند آزادي افراد را محدود كند.

2. جلوگيري از هرج و مرج در اجتماع

اگر افراد جامعه هر روز بخواهند قوانين و معتقدات آن اجتماع را بپذيرند و روز بعد به راحتي آن را انكار كنند، اين‌جاست كه هرج و مرج وسيعي در ساختار و مناسبات آن اجتماع روي خواهد داد به طوري كه امكان هرگونه برنامه‌ريزي و تصميم‌گيري را از رهبران آن اجتماع خواهد گرفت. به ويژه در مواقع حساس مثل حمله‌ دشمن و...

و از طرفي «ايمان» در بسياري از مناسبات و روابط اجتماعي اسلام، مثل قضاوت يا امام جمعه و جماعت يا انتخاب شوهر و... شرط شده است. و اگر ايمان افراد، «روزانه» شود معلوم است كه نظام اجتماع مختل خواهد شد.

3. رعايت احترام اسلام

با قراردادن مجازات شديد براي كسي كه اسلام را به عنوان دين خود بپذيرد و بعد به ضروريات آن كافر شود، شأن و احترام اسلام حفظ خواهد شد و همگان خواهند دانست كه شأن و جايگاه اسلام بلند است و آيين ساده و پيش پا افتاده‌اي نيست كه هر وقت بخواهند قبول کنند، و هر موقع كه ميلشان كشيد آن را منكر شوند و موجبات توهين و بي‌احترامي به معارف و احكام آسماني آن و همچنين پيروان آن را فراهم کنند.

4. دقت بيشتر در قبول اسلام

اگر همگان بدانند كه بعد از قبول آييني، نمي‌توانند به راحتي از آن آيين برگردند، در تحقيقات خود بيشتر دقت مي‌كنند، و همين باعث مي‌شود كه با بينش فكري قوي‌تري به آيين مسلماني پاي گذارند و پايه‌هاي اعتقادي جامعه مستحكم‌تر خواهد شد.

5. حفظ پيوستگي اجتماع

يکي از عوامل سخت‌گيري اسلام درباره‌ مرتد، شايد اين باشد كه در نظام حكومتي و سيستم اداري جوامع اسلامي، ايمان به خدا صرفاً جنبه‌ اعتقادي و درون قلبي ندارد، بلكه جزو بندهاي پيوستگي امت و پايه‌هاي حكومت است. به طوري كه با فقدان آن قوام و دوام جامعه اسلامي متلاشي مي‌شود، و مانند قتل نفس يا فتنه و فساد است كه نمي‌تواند قابل تحمل باشد.

بخش دوم: مگر اسلام نفرموده: «لا اكراه في‌الدين» پس چرا براي مرتد حكم اعدام صادر مي‌كند؟

در مورد تفسير آيه (لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ)[11] ديدگاه‌هاي مختلفي وجود دارد[12]، و يکي از تفاسير اين است که «در پذيرش اسلام اجباري نيست بلکه لازم است افراد تحقيق کافي کنند و بعد از اثبات حقانيت اسلام آن را بپذيرند. ولي بعد از پذيرش آن حق بازگشت و بازي با دين اسلام را ندارند. به عبارت ديگر آيات قرآن بعضي «مطلق» و «مقيد» هستند و مطلقات قرآني با مقيدات آن، با هم معنا مي‌شوند و اين مقيدات هستند كه حدود شمول مطلقات را مشخص مي‌نمايند. و براي تفسير آيات قرآن لازم است مجموع مطلقات و مقيدات را در نظر گرفت تا از برداشتي صحيح برخوردار باشيم. و علت بسياري از لغزش‌ها و يا سؤالاتي كه پيش مي‌آيد اين است كه يكي از اين دو دسته را در نظر مي‌گيرند. در اين‌جا نيز اگر چه آيه‌ي «لااكراه» مطلق است اما اين اطلاق با آيات و روايات صحيح قيد مي‌خورد و معناي آن چنين مي‌شود كه «در ورود به اسلام اجباري نيست.» به عبارت ديگر اجبار ورود به اسلام نفي شده است.

همان‌طور كه اشاره شد خداي متعال در قبول اسلام، اجبار و تقليد را نمي‌پذيرد و پيامبران را مأمور مي‌كند كه با علم و بصيرت و استدلال، مردم را دعوت كنند[13]. اما پس از قبول اين آيين، به خاطر مصالح مهمي كه در بالا ذكر شد، اجازه نمي‌دهد كه افراد به صورت علني باز گردند چرا که اين ارتداد مفاسد زيادي را ببار مي‌آورد.

بخش سوم: اگر انسان داراي آزادي عقيده است، پس چرا بايد به خاطر تغيير عقيده مجازات شود؟

آزادي دو گونه است: نخست آزادي بدون ضابطه و حد و مرز، که مورد قبول هيچ انسان عاقلي نيست. چون موجب هرج و مرج فکري و اجتماعي مي‌شود.

دوم: آزادي عقيده به اين معنا است كه انسان‌ها آزادند كه تحقيق آزادانه و منصفانه و كامل داشته باشند، و پس از تحقيق آن‌چه كه واقعاً مورد قبول عقل است بدون غرض ورزي و داخل كردن اميال، به آن عقيده داشته باشند، اسلام نه تنها مخالف آن نيست بلكه همان‌طور كه گذشت از طرفداران محكم تعقل و علم و استدلال و تحقيق است. چنان‌چه در آيه‌ 6 سوره‌ توبه به پيامبر دستور مي‌دهد.

«اگر يكي از افراد دشمن سؤال فكري مطرح كرد با او نجنگيد، بلكه پاسخ او را بدهيد سپس او را به محل خود برگردانيد بعد اگر لازم شد با او بجنگيد»[14].

بنابراين: اسلام با آزادي نوع اول مخالف است و با آزادي نوع دوم موافق است. و حکم ارتداد نيز براي ضابطه‌مند کردن آزادي است که جامعه از هرج و مرج فکري و اجتماعي نجات يابد و سامانمند و قانونمند گردد[15]. يعني هر کس آزاد است با تحقيق، دين خود را انتخاب کند اما بعد از پي‌بردن به حقانيت اسلام، حق ندارد دين اسلام را به بازي بگيرد و آزادي بي‌حد و مرز ندارد تا هر گونه مايل است عمل کند.
يادآوري

1. اسلام هيچ كسي را به صرف اين‌كه اسلام را قبول نمي‌كند محكوم به مرگ نمي‌داند چنان‌كه در صدر اسلام براي اين‌كه نداي حق را به گوش همگان برسانند و موانع تبليغ رسالت را رفع كنند، مي‌جنگيدند اما بعد از پيروزي بر دشمنان تبليغ اسلام، مردم را مجبور به قبول اسلام نمي‌كردند بلكه دلائل حقانيت اسلام را مطرح مي‌كردند و چنان‌چه فردي نمي‌پذيرفت نه تنها او را اعدام نمي‌کردند بلکه محترمانه در کشور اسلامي زندگي مي‌کرد. و آيات زيادي از قرآن بر اين معنا دلالت دارد مانند: (فَذَكِّر اِنّما اَنتَ مُذَكِّر لَستَ علَيهِم بِمُصَيطِر)[16].

2. اگر اعطا کننده حقوق انسان، «تكويناً» و «تشريعاً» خداوندي است كه خالق و ربّ او است، آيا او نمي‏تواند اِعطاي آن ‏را مشروط به شروطي خاص كند يا در شرايطي، آن ‏را از آدمي ‏بستاند؟

اگر خداوند، اِعلام كند كه هر انساني حقّ حيات دارد، مگر آن‏كه شخص محترمي را به قتل رساند، چنين شخصي، به خاطر جرمي كه مرتكب شده، حقّ حيات ندارد و بايد قصاص شود و يا اگر كسي در برابر پيام الهي بايستد و با عناد و لجاجت از باطل دفاع كند، و حتّي در راه رسيدن پيام الهي به گوش ديگران، موانعي ايجاد كند، چنين فردي، حرمت حقوق خود را شكسته و مي‏توان با او به جنگ برخاست تا تسليم شود يا به حياتش خاتمه داده شود.

اگر خداوند، به‏ عنوان خالق، مُعطي حقوقِ انسان، او را از گرايش به كفر و شرك برحذر دارد و ارتداد را به لحاظ مفاسد فراواني كه بر آن مترتب مي‏شود، موجب مجازات مرگ بشمارد، چه مانع و محذوري دارد؟

3. با نگرشي عميق در مكتب اسلام، مجازات نوعي رحمت و شفقت بر شخص خطاكار و جامعه است. در مكتبي كه براي شخص خطاكار، مجازات اخروي در روز قيامت مقرّر داشته، مجازات در دنيا مي‏تواند از مجازات اخروي كه دشوارتر و طولاني‏تر است، بكاهد. با همين اعتقاد بود كه مسلمانانِ خطاكار در صدر اسلام به محضر پيامبر يا اميرالمؤمنين مي‌رسيدند و به خاطر گناهي كه مرتكب شده بودند و مستحق حدّ يا تعزير الهي بودند، تقاضاي اجراي حد يا تعزير مي‏كردند تا از آلودگي گناه پاك شده و از مجازات اخروي نجات يابند.

در اين مكتب، براي نجات شخص گمراه و گنه‌كار، نهايت تلاش و كوشش صورت مي‏گيرد و هيچ‏گاه از هدايت انسان‏ها مأيوس نمي‏شود، و چون سعادت انسان، منحصر به سعادت در زندگي محدود دنيا نيست، بلكه سعادت اخروي او كه هميشگي و ابدي است بيش‏تر مدّ نظر است، حتي مجازات شخص خطاكار در دنيا، با هدف اصلاح و نجات او و اصلاح جامعه تشريع شده، و به اجرا در مي‏آيد. مجازات مرتد نيز از اين قاعده، مستثنا نيست.

4. طرح شبهه و يا پرسش باعث ارتداد نمي‌شود.

با توجه به اشكالات و شبهاتي كه در جلسات رسول خدا9 و اميرالمؤمنين7 و ديگر ائمه: ايراد مي‌شد و پاسخي كه آنان با شيوه‌اي پسنديده مي‌دادند، اين نكته دريافت مي‌شود كه طرح شبهه‌ معقول از طرف دانشمند و صاحبِ انديشه، از هر مقوله‌اي كه باشد، موجب ارتداد نمي‌شود. و نيز پرسش براي آگاهي، از هر نوعي كه باشد، خلاف نيست و باعث توهين نمي‌باشد و حتي به آن‌هايي كه از معارف آگاهي ندارند امر شده است كه از صاحب نظران و عالمان بپرسند و بر اهل نظر، از عالمان فقه و تفسير و كلام، است كه آن‌ها را با دليل، پاسخ دهند و شبهات را از آنان برطرف كنند. زيرا پاسخ بدون دليل و منطق، تأثير ندارد و شبهه را از پرسش كننده برطرف نمي‌كند. بدين جهت، سيره‌ رسول خدا و امامان در مقام پاسخ به پرسش‌ها هميشه همراه با دليل بود و هرگز موردي وجود ندارد كه آنان روش ديگري را اتخاذ كرده باشند.

5. حكم مرتد در اديان ديگر:

شايان ذكر است كه ارتداد از ديدگاه اديان مختلف جرم است و مجازات آن نيز مرگ است و حتي در برخي از منابع اديان موجود، حكم آن بسيار شديدتر از اسلام است. در اين‌جا به اختصار به ذكر دو منبع از كتاب مقدس عهد قديم و جديد بسنده مي‏كنيم.

«اگر برادرت پسر مادرت يا پسر و يا دختر تو يا زن هم آغوش تو و يا رفيق تو كه مثل جان تو است تو را سرّاً اغوا نموده بگويد كه برويم تا خدايان غيري كه تو و آباي تو ندانستيد عبادت نماييم. او را قبول مكن و او را گوش مده و چشم تو بر او رحمت ننمايد و او را متحمل مشو و وي را پنهان مدار البته او را به قتل رسان اولاً دست تو به قتلش دراز شود و بعد دست تمامي قوم و او را با سنگ سنگسار نما تا بميرد به سبب اين كه جوياي اين بود كه تو را از خداوند خداي تو كه تو را از زمين مصر از خانه بندگي بيرون آورد براند تا تمامي اسراييليان بشنوند و بترسند و بار ديگر چنين امر شنيع را در ميان شما مرتكب نشوند»[17].

اگر كسي دانسته گناه بكند و گناهش هم اين باشد كه مسيح را كه نجات دهنده او است رد كند، آن هم بعد ازاين كه با خبر شده است كه مسيح آمده است تا گناهان او را ببخشد، اين گناه با خون مسيح پاك نمي‏شود و ديگر راه فراري از شرّ چنين گناهي نيست. بلي، راه ديگري جز اين كه انتظار مجازات وحشتناكي باشد كه از خشم و غضب شديد خدا به او مي‏رسد، همان خشم و غضبي كه تمام دشمنان خدا را مي‏سوزاند و هلاك مي‏كند. كسي كه قوانين موسي را مي‏شكست، اگر دو يا سه نفر به گناه او شهادت مي‏دادند، آن شخص بدون ترحم جابجا كشته مي‏شد. حالا فكر كنيد چه مجازات وحشتناك‏تري در انتظار كساني است كه فرزند خدا را زير پا لگدمال كرده‏اند و خون او را كه براي رفع گناهانشان ريخته شد، دست كم گرفته و ناپاك به حساب آورده‏اند، و به روح پاك خدا كه درهاي رحمت خدا را به روي عزيزان خدا باز مي‏كند بد گفته و بي‏حرمتي كرده‏اند»[18]-[19]

6. البته اگر در بعضي از انواع مرتد، حكم اعدام صادر شود بدين معنا نيست كه اگر واقعا از عمل خود پشيمان شد، توبه‌ او در نزد خداوند پذيرفته نشود[20].
تعارض حکم ارتداد با آيه «لااکراه في الدين»

ديدگاه‌هاي مفسران در مورد آيه:

الف: تفسير مجمع البيان[21] اقوال در مورد اين آيه را چنين بر‌مي‌شمارد:

1. اين آيه در مورد اهل كتاب است كه جزيه مي پردازند[22].

2. اين آيه در مورد همه‌ي كفار نازل شده سپس نسخ شده است[23].

3. مراد آيه اين است: به كساني كه بعد از جنگ وارد دين شده‌اند، نگوييد كه با اكراه داخل شده‌ايد چراكه ايشان بعد از جنگ به اسلام رضايت نشان داده‌اند و اسلامشان صحيح است[24].

4. اين آيه در مورد قوم خاصي از انصار نازل شده است[25].

5. منظور اين است كه از طرف خداوند اكراهي در دين نيست، و انسان در قبول دين اختيار دارد، چرا كه دين حقيقي از اعمال قلوب است؛ و شهادتيني كه از روي اجبار باشد در واقع دين نيست. همان‌طور كه كفري كه از روي «اكراه» باشد كفر حقيقي نيست[26].

ب: در تفسير نمونه در ذيل آيه چنين مي‌خوانيم:

آية‌الكرسي در واقع مجموعه‏اي از توحيد و صفات جمال و جلال خدا است كه اساس دين را تشكيل مي‏دهد، و چون در تمام مراحل با دليل عقل قابل استدلال است و نيازي به اجبار و اكراه نيست، در اين آيه مي‏فرمايد: (لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ)؛ «در قبول دين هيچ اكراهي نيست (زيرا) راه درست از بيراهه آشكار شده است».

«رشد» از نظر لغت عبارت است از راه‏يابي و رسيدن به واقع، در برابر «غي» كه به معناي انحراف از حقيقت و دور شدن از واقع است.

از آن‌جا كه دين و مذهب با روح و فكر مردم سر و كار دارد و اساس و شالوده‏اش بر ايمان و يقين استوار است خواه و ناخواه راهي جز منطق و استدلال نمي‏تواند داشته باشد و جمله‌ «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ» در واقع اشاره‏اي به همين است.

به علاوه همان‌گونه كه از شان نزول آيه استفاده مي‏شود، بعضي از ناآگاهان از پيامبر اسلام9 مي‏خواستند كه او همچون حكام جبار، با زور و فشار اقدام به تغيير عقيده مردم (هر چند در ظاهر) كند، آيه فوق صريحاً به آن‌ها پاسخ داد كه دين و آيين چيزي نيست كه با اكراه و اجبار تبليغ گردد، به خصوص اين‌كه در پرتو دلائل روشن و معجزات آشكار، راه حق از باطل آشكار شده و نيازي به اين امور نيست.

اين آيه پاسخي است به آن‌ها كه تصور مي‏كنند اسلام در بعضي از موارد جنبه‌ تحميلي و اجباري داشته و با زور، شمشير و قدرت نظامي پيش رفته است. جايي كه اسلام اجازه نمي‏دهد پدري فرزند خويش را براي تغيير عقيده‏ تحت فشار قرار دهد، تكليف ديگران روشن است، اگر چنين امري مجاز بود، لازم بود اين اجازه، قبل از هر كس به پدر درباره‌ فرزندش داده شود، در حالي كه چنين حقي به او داده نشده است، و از اين‌جا روشن مي‏شود كه اين آيه تنها مربوط به اهل كتاب نيست آن چنان كه بعضي پنداشته‏اند، و همچنين حكم آيه هرگز منسوخ نشده است آن چنان كه بعضي ديگر گفته‏اند بلكه حكمي است جاوداني و هماهنگ با منطق عقل[27].

3. همچنين در تفسير الميزان در مورد آيه شريفه آمده است:

در جمله‌: «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ»، دين اجباري نفي شده است، چون دين عبارت است از يك سلسله معارف علمي كه معارفي عملي به دنبال دارد و جامع همه آن معارف، يك كلمه است و آن عبارت است از «اعتقادات» و اعتقاد و ايمان هم از امور قلبي است كه اكراه‏ و اجبار در آن راه ندارد، چون كاربرد اكراه تنها در اعمال ظاهري است، كه عبارت است از حركاتي مادي و بدني (مكانيكي)، و اما اعتقاد قلبي براي خود، علل و اسباب ديگري از سنخ خود اعتقاد و ادراك دارد و محال است كه مثلاً جهل، علم را نتيجه دهد، و يا مقدمات غير علمي، تصديقي علمي را بزايد.

و در اين‌كه فرمود: «لاإِكْراهَ فِي الدِّينِ»، دو احتمال هست، يكي اين‌كه جمله خبري باشد و بخواهد از حال تكوين خبر دهد، و بفرمايد خداوند در دين اكراه قرار نداده و نتيجه‏اش حكم شرعي مي‏شود كه: اكراه در دين نفي شده و اكراه بر دين و اعتقاد جايز نيست و اگر انشايي باشد و بخواهد بفرمايد كه نبايد مردم را بر اعتقاد و ايمان مجبور كنيد، در اين صورت نيز اين نهي بر يك حقيقت تكويني متكي است و آن حقيقت همان بود كه قبلا بيان كرديم و گفتيم اكراه تنها در مرحله افعال بدني اثر دارد، نه اعتقادات قلبي.
[علت اين‌كه در دين اكراه نيست‏]

خداي تعالي به دنبال جمله «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ»، جمله «قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ»، را آورده، که بيان علت جمله‌ اول است كه چرا در دين اكراه نيست، و حاصل تعليل اين است كه اكراه و اجبار ـ كه معمولاً از قوي نسبت به ضعيف سر مي‏زند ـ وقتي مورد حاجت قرار مي‏گيرد كه قوي و ما فوق (البته به شرط اين‌كه حكيم و عاقل باشد و بخواهد ضعيف را تربيت كند) مقصد مهمي در نظر داشته باشد، كه نتواند فلسفه‌ آن را به زير دست خود بفهماند، (حال يا فهم زير دست قاصر از درك آن است و يا اين‌كه علت ديگري در كار است) ناگزير متوسل به اكراه مي‏شود، و يا به زيردست دستور مي‏دهد كه كوركورانه از او تقليد كند و... و اما امور مهمي كه خوبي و بدي و خير و شر آن‌ها واضح است، و حتي آثار سوء و آثار خيري هم كه به دنبال دارند، معلوم است، در چنين جايي نيازي به اكراه نخواهد بود، بلكه خود انسان يكي از دو طرف خير و شر را انتخاب كرده و عاقبت آن را هم (چه خوب و چه بد) مي‏پذيرد و دين از اين قبيل امور است، چون حقايق آن روشن، و راه آن با بيانات الهي واضح است و سنت پيامبر نيز آن بيانات را روشن‏تر كرده پس معناي «رشد» و«غي» معلوم مي‏گردد كه «رشد» در پيروي دين و «غي» در ترك دين و روگرداني از آن است، بنا براين ديگر دليلي ندارد كه كسي را بر دين اكراه كنند[28].
معرفي منابع

براي اطلاع بيشتر رجوع شود به:

1. كتاب پرسش و پاسخ‌هاي دانشجويي، ج 7، ص 306؛ 2. نرم افزار پرسماًن نهاد مقام معظم رهبري در دانشگاه‌ها؛3. تفسيرالميزان، ج2،ص 524؛ 4. تفسير نمونه، ج 11، ص 427؛ 5. سايت‌هاي اينترنت:
www.tebyan.net ـ www.shareh.com ـ www.nezam.org

[1]. (لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ) (بقره/ 256)

[2]. رجوع كنيد به رساله توضيح المسائل فقهاء قسمت تقليد

[3]. مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ النُعْمَانِيُّ فِي كِتَابِ الْغَيْبَةِ، عَنْ أَبِي عَبْدِاللَّهِ7 أَنَّهُ قَالَ مَنْ دَخَلَ فِي هَذَا الدِّينِ بِالرِّجَالِ أَخْرَجَهُ مِنْهُ الرِّجَالُ وَمَنْ دَخَلَ فِيهِ بِالْكِتَابِ وَالسُّنَّةِ زَالَتِ الْجِبَالُ قَبْلَ أَنْ يَزُولَ. (وسائل الشيعه، ج 17، ص 307)

[4]. وَأَرْوِي عَنِ الْعَالِمِ; أَنَّهُ قَالَ لَوْ وَجَدْتُ شَابّاً مِنْ شُبَّانِ الشِّيعَةِ لَا يَتَفَقَّهُ لَضَرَبْتُهُ ضَرْبَةً بِالسَّيْفِ وَرَوَي غَيْرِي عِشْرُونَ سَوْطاً وَأَنَّهُ قَالَ تَفَقَّهُوا وَإِلَّا أَنْتُمْ أَعْرَابٌ جُهَّالٌ. (بحار الانوار، ج 75، ص346).

[5]. لسان العرب، ج 3، ص 173.

[6]. مائده/ 21.

[7]. نک: تحرير الوسيله، امام خميني;، ج 2، ص 366.

[8]. نك: تحرير الوسيله، امام خميني، ج2، ص‌445. و الفقه علي المذاهب الاربعه، ج 5، ص‌423 به بعد.

[9]. فقه الحدود و التعزيرات، ص 859.

[10]. تفسير نمونه، ج 11، ص 427. و کتب فقهي مثل جواهر الکلام، نجفي، ج 6، مبحث ارتداد.

[11]. بقره / 256.

[12]. نک: مجمع البيان، الميزان، نمونه، ذيل آيه 256، بقره (برخي از اين تفسيرها در ادامه خواهد آمد).

[13]. (قُلْ هذِهِ سَبيلي‏ أَدْعُوا إِلَي اللَّهِ عَلي‏ بَصيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَني‏ وَسُبْحانَ اللَّهِ وَما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكينَ)، يوسف/ 108.

[14]. (وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكينَ اسْتَجارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّي يَسْمَعَ كَلامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْلَمُونَ)، توبه/ 6.

[15]. و براي كساني كه شبهه ذهني دارند واجب است كه در مقام تحقيق برآمده و به صورت كامل تحقيق نمايند تا به جواب خود برسند و اسلام و مباني آن هيچ سؤالي را بي پاسخ نگذارده است.

[16]. پس يادآوري کن که تو فقط يادآوري کننده‌اي (تو) بدانان هيچ سيطره‌اي نداري. غاشيه/ 21.

[17]. کتاب مقدس، عهد قديم: سفر تثنيه، فصل 13، (مشتمل بر 18 بند) ترجمه فارسي وليم گلن، دارالسلطنه لندن، 1856 ميلادي و 1272 هجري، ص 357- 358 الكتاب المقدس، دار المشرق، بيروت، سفر تثنية الاشتراع، الفصل 13، صص 379- 380.

[18]. عهد جديد: نامه به عبرانيان، بند 10، جمله 26 ـ 32.

[19]. تذکر: الف. آن‌چه ذكر شد از منابع موجود عهد قديم و جديد است و نمي‏تواند بيانگر حكم ارتداد از ديدگاه شريعت حضرت موسي7 و عيسي7 باشد. يعني معلوم نيست شرايط ثبوت ارتداد و نوع و چگونگي قتل مرتد، دقيقاً آن باشد كه در اين متون آمده است.

ب. تفكر حاكم بر جهان مسيحيت امروز، هرگونه دخالتي را در قانون‌گذاري اجتماعي، از دين سلب كرده است، لذا قوانين جزايي امروز كشورهاي مسيحي نمي‏تواند بيانگر دين مسيح حتي نزد ارباب كليسا باشد.

ج. فلسفه‏اي كه براي حكم مرتد از عهد قديم ذكر شد، و نيز آن‌چه به عنوان عظمت گناه مرتد از عهد جديد بيان شد هر دو به شكل كامل‌تري در فلسفه حكم مرتد از ديدگاه اسلام تبيين شد كه مي‏توانيد آن را مقايسه كنيد.

نتيجه آن‌كه حكم مرتد في الجمله در همه‌ اديان و مذاهب قتل است و فقط در شروط آن اختلاف ‌اندكي وجود دارد. (انجيل عيسي مسيح، ترجمه تفسيري عهد جديد، سازمان ترجمه تفسيري كتاب‏ مقدس، تهران، 1357، ص 305 ـ 306)

[20]. تفسير نمونه، ج‏2، ص: 651.

[21]. مجمع البيان في تفسير القرآن، ج‏2، ص: 631.

[22]. (أحدها) أنه في أهل الكتاب خاصة الذين يؤخذ منهم الجزية عن الحسن وقتادة والضحاك.

[23]. (وثانيها) أنه في جميع الكفار ثم نسخ كما تقدم ذكره عن السدي وغيره.

[24]. (وثالثها) أن المراد لا تقولوا لمن دخل في الدين بعد الحرب أنه دخل مكرها لأنه إذا رضي بعد الحرب وصح إسلامه فليس بمكره عن الزجاج.

[25]. (ورابعها) أنها نزلت في قوم خاص من الأنصار كما ذكرناه في النزول عن ابن عباس وغيره.

[26]. (و خامسها) أن المراد ليس في الدين إكراه من الله ولكن العبد مخير فيه لأن ما هو دين في الحقيقة هو من أفعال القلوب إذا فعل لوجه وجوبه فأما ما يكره عليه من إظهار الشهادتين فليس بدين حقيقة كما أن من أكره علي كلمة الكفر لم يكن كافرا والمراد الدين المعروف وهو الإسلام ودين الله الذي ارتضاه (قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ) قد ظهر الإيمان من الكفر والحق من الباطل بكثرة الحجج والآيات الدالة عقلا وسمعا والمعجزات التي ظهرت علي يد النبي.

[27]. تفسير نمونه، ج‏2، ص: 279.

[28]. تفسير الميزان، ج‏2، ص: 524.