پرسش:

چرا خداوند نمي‌خواهد ما او را ببينيم؟ و خودش چه طور به وجود آمده است؟

˜ پاسخ:

پاسخ بخش اول پرسش:

مشاهده و ديدن براي انسان از دو طريق امکان پذير است:
1. مشاهده و ديدن به وسيله‌ي چشم (علم حصولي)

چشم يکي از وسائل شناخت است که به وسيله آن برخي از اشياء «مادي» را با شرايط خاص؛ مي‌توان ديد. شرايطي مثل وجود نور کافي، فاصله‌ متناسب مکاني و زماني با اشيا، نبودن مانع و... براي ديدن لازم است. بنابراين موجوداتي که «مادي» نيستند و يا شرايط ديدن را ندارند، نمي‌توان مشاهده کرد.
2. مشاهده و ديدن بوسيله‌ قلب و روح (علم حضوري)

بي‌ترديد در انسان قدرتي وجود دارد که با آن مي‌تواند وجود برخي از اشياء را درک کند و مشاهده نمايد اين درک به وسيله‌ روح يا قلب مي‌باشد. احساس اميد، شوق، ترس، خجالت و... حقايقي هستند که با قلب درک مي‌شود.

دو نوع مشاهده بالا به انسان علم و آگاهي مي‌دهد، اما تفاوت‌هايي بين اين دو نوع شناخت وجود دارد مثل اين‌که با چشم فقط ظاهر اشياء را مي‌توان درک کرد ولي با شناخت حضوري؛ با موجود مورد نظر به طور کامل ارتباط برقرار مي‌شود. برفرض مثال گاهي انسان به يک انسان ترسو نگاه مي‌کند و ترس را در چهره او مي‌بيند، ولي اگر خودش در حالت ترس و وحشت قرار گيرد. واضح است که در حالت دوم کاملاً با حالت ترس در ارتباط و درگير است و تاثيرپذيري بيشتر دارد و آن را بيشتر درک مي‌کند.

خداوند متعال چون جسم و جسماني نيست و محدوديت زماني و مکاني ندارد؛ پس نمي‌توان او را با چشم مشاهده کرد. قرآن کريم مي‌فرمايد: حضرت موسي7 از طرف قوم خود به خدا عرضه داشت:

(رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ)[1]؛ «پروردگارا! خودت را بر من بنماي»

در جواب آمد: (لَنْ تَرَانِي يا موسي)[2]؛ «[هرگز] مرا نخواهي ديد»

در اين آيه‌ شريفه به طور صريح مي‌فرمايد: «هرگز با چشم مرا نخواهي ديد.» آنگاه در ادامه‌ آيه يک شاهد عيني ذکر مي‌کند که اگر اين کوه با عظمت بتواند هنگام تجلي خدا، در جاي خودش مستقر بماند، تو نيز مرا خواهي ديد. اما آن کوه با همه عظمت خود، به هنگام تجلي خداوند، متلاشي شد؛ حال چگونه انسان مي‌تواند در موقع تجلي خداوند، زنده بماند؛ تا بعد از آن خدا را مشاهده کند.

آري، انسان ظرفيت لازم براي تحمل تجلي عظيم الهي را ندارد. مثل لامپ معمولي که نمي‌تواند برق فشار قوي را تحمل کند. اما آفريدگارعالم چون دوست دارد که انسان خداي خود را حضوراً درک نمايد؛ امکانات لازم براي اين درک را فراهم نموده است و چنان‌چه بيان شد اين شناخت، از شناخت با چشم بالاتر و کامل‌تر است.

استاد شهيد مطهري مي‌نويسد: شيعه معتقد است که خداوند با چشم، هرگز ديده نمي‌شود، نه در دنيا و نه در آخرت، اما حد اعلاي ايمان هم يقين فکري و ذهني نيست. زيرا يقين فکري «علم اليقين» است؛ و بالاتر از يقين فکري، يقين قلبي است که «عين اليقين» است. «عين اليقين» يعني شهود خداوند با قلب نه با چشم...

از حضرت علي7 سوال شد آيا خداوند را ديده‌اي؟ فرمود: خدايي را که نديده باشم عبادت نکرده‌ام، چشم‌ها او را نمي‌بيند اما دل‌ها او را مشاهده مي‌کند[3].

از برخي ائمه: سوال شد: آيا پيامبر اکرم9 در معراج، خدا را ديد؟ فرمودند: با چشم نه، ولي با دل آري[4] - [5].

پاسخ بخش دوم پرسش:

از جمله قوانين که عقل به آن حکم مي‌کند؛ قانون علت و معلول است. مفاد آن عبارت است از هر شيي براي بوجودآمدن، نياز به علتي دارد که قبلاً موجود بوده است. حال اين سوال طرح مي‌شود که: «خداوند چگونه به وجود آمده است؟»

پاسخ: در قانوني که ذکر شد صحبت از موجوداتي است که دو حالت دارند: 1. حالت قبل از وجود 2. حالت بعد از وجود. که وقتي بخواهند از حالت اول به حالت دوم بيايند؛ قانون بالا، آن را نيازمند به علت مي‌داند. اصطلاحاً به چنين موجوداتي که اين دو حالت را دارند؛ «ممکن الوجود» گفته مي‌شود. حال فرض کنيم موجودي را که هميشه موجود بوده است که اصطلاحاً به آن «ازلي» و «قديم» مي‌گويند در اين صورت چون اين موجود، براي بوجود آمدن نياز به علتي ندارد چرا که هميشه موجود بوده است. بنابراين قاعده‌ مذکور شامل اين موجود نخواهد بود. چون اين قاعده شامل موجودات «ممکن» است البته بايد توجه نمود که عقل يک قانون ديگر هم دارد و آن اين که: در اين جهان بزرگ که همه‌ موجودات «ممکن» هستند به ناچار بايد از اول موجودي باشد که بقيه را به وجود آورده و خود آن موجود احتياج به آفريدگار نداشته باشد بلکه هميشه موجود بوده و وجودش از خودش است زيرا اگر اين موجود اول نيز، وجودش از ديگري باشد، پس چگونه اين همه موجود پديد آمده‌اند و منبع اصلي وجود کجاست؟

مثال: وقتي آفتاب طلوع مي‌کند تمام اشياء ديده مي‌شوند. اين اشياء با نور خورشيد ديده مي‌شوند. اما نور خورشيد از خودش است يعني از اول نوراني آفريده شده است. آفريدگار عالم نيز از اول موجود بوده است و بوجود آوردن موجودات ديگر توسط او آغاز شده و استمرار پيدا کرده است.

به بيان ديگر اگر تمام موجودات عالم «ممکن‌ الوجود» باشند، و موجود «واجب الوجود» نباشد؛ از اول هيچ موجودي به وجود نمي‌آمد چون همه‌ موجودات، وجودشان از غير است و از اول موجودي نبوده که وجودش از ديگري نباشد و موجودات ديگر را بوجود آورد و حال آنکه ما شاهد جهاني بسيار بزرگ با تمام پديده‌هايش هستيم. آري معلول (جهان) بدون علت محال است.

اين مطلب در قرآن‌کريم نيز مورد اشاره قرارگرفته است، آن‌جا که مي‌فرمايد: (يَا أَيُّهَا ‌النَّاسُ أَنتُمُ‌ الْفُقَرَاءُ إِلَي اللَّهِ)[6]؛ «اي مردم! شما به خدا نيازمنديد».
توضيح: همه‌ انسان‌ها سر تا پا نياز و فقر هستند و همه محتاج کسي هستند که خودش فقير نيست بلکه غني و بي‌نياز است و احتياجي به ديگري ندارد و آن موجود بي‌نياز خداي متعال مي‌باشد.

[1]. اعراف/ 143.

[2]. همان.

[3]. توحيد صدوق، باب 43، ح 1 و 2، ص 308. همچنين ر. ك: رواياتي در همين موضوع در بحارالانوار، ج 4، باب رؤية.

[4]. همان.

[5]. مجموعه آثار، شهيد مطهري، ج 3، ص 102.

[6]. فاطر/ 15.