- توضیحات
- نوشته شده توسط manager
- دسته: ـ آيا غير از خدا علم غيب ميداند يا نه؟
- بازدید: 5292
شبهه
آيا غير از خدا علم غيب ميداند يا نه؟
توضيح شبهه
در برخي آيات ميفرمايد علم غيب مخصوص خداوند است اما در آياتي ديگر، ديگران را هم مشمول علم غيب ميداند (پيامبر و ائمه ادعاي علم غيب داشتهاند) اين دو چگونه با هم قابل جمع است؟
پاسخ
مقدمه
خدا عالم غيب آسمانها و زمين است و اوست كه به آنچه در سينهها پنهان است داناست و اوست كه در هر مكان و زمان، حاضر و ناظر است و غير او كه وجودش محدود به زمان و مكان معيني است طبعاً نميتواند از همه چيز باخبر باشد اما هيچ مانعي ندارد كه خداوند قسمتي از علم غيب را كه مصلحت ميداند و براي تكميل رهبري رهبران الهي لازم است در اختيار آنها بگذارد و اگر خداوند اين علم غيب را در اختيار فرستادگانش قرار ندهد مقام رهبري آنها تكميل نخواهد شد. در جهت ابهامزدايي از شبهاتي كه علم غيب را مختص خداوند ميدانند و از طرفي كسان ديگري هم كه از اين علم بهرهمندند، به بررسي معناي غيب و اقسام آن ميپردازيم.
غيب
معناي غيب كه به امور پنهاني اطلاق ميشود در زبان عربي آمده است: غابَ يغيبُ غيباً وغيبوبة: غايب شد، از نظر دور شد، پنهان شد. ضد حاضر شد. عالم الغيب: جهان ناپيدا، جهان غيب كه انسان نميتواند آن را بشناسد مگر به واسطه پيامبران[1].
الغيب جمع غُيوب و غياب مص غابَ هر آنچه كه از آن پوشيده بماند، او به غيب آگاه است، راز[2].
الغيب (مصـ) ناپديد پنهان[3]
و گفتهاند: غيب چيزي است كه از انسان پنهان باشد يا از جهت زمان مانند امور گذشته و آينده و يا از جهت مكان مانند آنچه در زمان حال باشد ولي در مكاني است كه دور از انسان باشد و حواس پنجگانه آن را درك نميكند و يا از جهت آنكه خود به خود مخفي است در قرآن غيب بر آنچه غايب است از حواس اما در زمان حاضر موجود است گفته شده چنان كه در سورة يوسف فرموده: (ارْجِعُوا إِلَي أَبِيكُمْ فَقُولُوا يَاأَبَانَا إِنَّ ابْنَكَ سَرَقَ وَمَا شَهِدْنَا إِلَّا بِمَا عَلِمْنَا وَمَاكُنَّا لِلْغَيْبِ حَافِظِينَ)[4]، «به سوى پدرتان بازگرديد و بگوييد: «اى پدر ما! در واقع پسرت دزدى كرد؛ و جز به آنچه مىدانستيم گواهى نداديم؛ و مراقب (امور) پنهان نبوديم».
و نيز گفته شده: مقصود از غيب همان امور پنهان از حس بشر است يعني اموري كه از قلمرو و ابراز آگاهيهاي عادي او بيرون ميباشد. مثلاً هنگامي كه آفتاب از ديدگان انسان مستور و پنهان ميگردد ميگويند غائب الشمس، آفتاب پنهان گرديد. قرآن چيزهايي را كه از قلمرو حس بشر بيرون ميباشد غائبه ميگويد، آنجا كه ميفرمايد: (وَمَا مِنْ غَائِبَةٍ فِي السَّماءِ وَالْأَرْضِ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُّبِينٍ)[5]، «و هيچ پنهانى در آسمان و زمين نيست، مگر اينكه در كتاب روشن (علم الهى ثبت) است» پس غيب در لغت عرب به معني امر پوشيده از حس است و غيب در لغت عرب؛ به معناي وحي نيامده. و اگر براي آگاهي بر وحي از كلمه غيب استفاده شود از اين نظر نيست كه معني مستقيم غيب، وحي است بلكه به خاطر اين است كه وحي از حواس مردم پوشيده است و يكي از مصاديق غيب، وحي است[6].
اقسام غيب
اصول و ريشههاي غيب را ميتوان در سه قسمت خلاصه كرد.
1ـ موجوداتي كه از افق حس او بيرون بوده و هيچگاه در قلمرو حس او قرار نميگيرد مانند ذات پروردگار جهان و حقيقت اسماء و صفات وي، و سربازان غيبي خدا يعني فرشتگان و شيوة كار آنان مانند تدبير عالم خلقت و جهان ارواح و جن و عالم برزخ و فرازهاي مختلف آن و رستاخيز و مواقف گوناگون آن. حقايق اين موجودات و كيفيات و خصوصيات آنها از افق حس و ادراك انسان بيرون بوده و هيچگاه بشر از حقيقت و خصوصيات كمي و كيفي آنها، آگاه نخواهد گشت و در برابر آنها وظيفهاي جز ايمان به وجود آنها ندارد و اگر قرآن يكي از صفات افراد پرهيزگار را ايمان به غيب ميشمارد مقصود ايمان به اينگونه از غيبهاست آنجا كه ميفرمايد: (الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ)[7]، «(همان) كسانى كه به غيب (= آنچه از حسّ پوشيده) ايمان مىآورند» و انسان فقط در يك صورت از حقيقت برخي از موجودات غيبي آگاه ميگردد و ميتواند فرشتگان و مواقف برزخ و عرصههاي محشر و نعيمهاي بهشتي و عذابهاي دوزخي را از نزديك مشاهده كند و آن وقتي است كه ظرف زندگي را دگرگون سازد و گام در عالم غيب بگذارد و به تعبير قرآن ديدة او نيز بينا گردد[8].
2ـ قسم دوم از اقسام غيب كشفهاي علمي بشر است خواه قوانيني را كشف كند كه بر پهنه هستي طبيعت حكومت ميكنند و يا از روي موجوداتي پرده بردارد كه قرنها از افق حس او بيرون بودهاند هر كدام باشد از اقسام آگاهي غيب حساب ميگردند مثلاً روزگاري بشر از قانون جاذبه و قانونگريز از مركز آگاه نبود و نميدانست كه كاخ بيستون منظومة شمسي و تمام كهكشانها و سحابها بر اساس اين دو قانون استوار است از اين جهت اين دو قانون و قوانين ديگري كه بشر بعدها كشف كرد همگي از اقسام «مغيبات» بودند. اگر قرآن بهگونهاي از چنين قوانين خبر داده و فرموده است (اللَّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّماوَاتِ بِغَيْر ِعَمَدٍ تَرَوْنَهَا)[9]، «خدا كسى است كه آسمانها را، بدون ستونهايى كه آنها را ببينيد، برافراشت» اين نوع گزارش، خبر از غيب بود و گزارش چنين قوانين مستور از علم بشر در زمان نزول قرآن خود يكي از جهات اعجاز قرآن به شمار ميرود.
3ـ حوادث غيبي كه در گذشته اتفاق افتاده و يا در آينده رخ خواهد داد مثل گزارشهاي قرآن راجع به امتهاي پيشين به وسيله پيامبر اسلام9[10] يا خبر از پيروزي روميها در سوره روم در آينده هر دو نوعي خبر از غيب ميباشند.
فرق پيشبيني با خبر از غيب
گاهي اوقات افرادي بر اساس اطلاعاتي كه از وضع دولتها و ملتها دارند اوضاع آينده افراد و جهان را پيشبيني كرده و اطلاعاتي منتشر ميكنند كه اين همان پيشبيني است و اگر به اين اطلاعات دسترسي نداشته باشند از اين پيشبيني خبري نيست. اين از غيب مستثني ميباشد، مانند پيشبيني كارشناسان هواشناسي از اوضاع جوي آينده. اما آگاهي از غيب آگاهي است كه از تمام اين قرائن و مبادي و اطلاعات بايد پيراسته باشد و آگاهياي باشد كه از طريق اسباب عادي و مجاري علمي به دست نيايد كه وحي به پيامبران يكي از موارد غيبي است كه تنها در اختيار پيامبران قرار دارد.
علم غيب خداوند
در آيات مختلف از قرآن خداوند را علّام الغيوب معرفي كرده[11] اين بدان معني است كه خداوند دانندة غيبها و اسرار نهاني است به عبارتي علم غيب خداوند ذاتي و استقلالي است و اگر ديگران به غيب دسترسي دارند مستقلاً از اين قدرت برخوردار نيستند و هيچگونه آگاهي از غيب ندارند و هرچه دارند از ناحيه خداست.
اسرار غيب خداوند
اسرار غيب دوگونه است:
الف) قسمي كه مخصوص خداست و هيچ كس جز او نميداند. مانند قيام قيامت و اموري از قبيل آن.
در آية 34 سورة لقمان به اين اسرار غيب خداوند اشاره شده است (إِنَّ اللَّهَ عِندَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَيُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْأَرْحَامِ وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ مَّاذَا تَكْسِبُ غَداً وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ)؛ «در حقيقت، خدا، علم به ساعت (= قيامت) فقط نزد اوست و باران را فرو مىفرستد، و آنچه را كه در رحمها (ى مادران) است مىداند و هيچ كس نمىداند فردا چه به دست مىآورد و هيچ كس نمىداند در چه سرزمينى مىميرد؟ [چرا] كه خدا داناى آگاه است».
آيه مورد نظر اسرار غيب مخصوص خداوند را چون قيامت (زمان آن)، آنچه در رحمها است، باران، مكان و زمان مرگ را اشاره كرده و جز خدا كسي از آنها خبر ندارد و حضرت علي7 در شرح اين آيه ميفرمايد: كه خداوند سبحان از آنچه در رحمها قرار دارد آگاه است پسر است يا دختر، زشت است يا زيبا، سخاوتمند است يا بخيل، سعادتمند است يا شقي، اهل دوزخ است يا بهشت؟ اينها علوم غيبي است كه غير خدا كسي آن را نميداند. و غير آن علومي است كه خدا به پيامبرش تعليم كرده و او به من آموخته است[12].
البته ممكن است بعضي از انسانها علم اجمالي به نزول باران و مانند آن پيدا كنند. علم تفصيلي و آگاهي بر جزئيات اين امور مخصوص ذات پاك خداست و اگر پيامبر يا امامان از بعضي نوزادان يا پايان عمر برخي افراد خبر دادهاند مربوط به علم اجمالي است.
ب) علومي كه قسمتي از آن را به انبياء و اولياء ميآموزد. چنانچه در خطبه بالا حضرت علي7 به آن اشاره فرمودهاند.
پس علم غيب دو قسم است قسمي كه در علم خدا گذشته و تقدير شده ولي در عالم هستي نيامده و يا به ملائكه تعليم نشده اين علم غيب مخصوص خداست و قسمي است كه تقدير شده و از راه وحي به انبياء رسيده و پس از آن به اولياء گرامشان[13].
علم غيب بشر و محدودة آن
علم بشر در امور غيبي استقلالي نيست بلكه تعليمي است كه از طرف خداوند به برخي (كه خود بخواهد) تعليم ميدهد مانند انبيا، مامان و برخي اوليا.
آگاهي پيامبر و امامان از غيب
آگاهي پيامبران و پيشوايان معصوم بر غيب بر دوگونه تصور ميشود.
1ـ بدون تعليم الهي، آگاه باشند؛
2ـ خداي آگاه، به پيامبران تعليم كرده باشند و امامان نيز هركدام از امام قبل و سرانجام از پيامبر آموخته باشند و يا خداوند از راه ديگري به آنان تعليم كرده باشد.
دانشمندان شيعه تصريح كردهاند (و نيز از روايات برميآيد) كه آگاهي پيامبر و امام از غيب ذاتي و بدون تعليم الهي نيست و به گونة دوم يعني به تعليم الهي از راه وحي و يا آموختن از پيامبر و امام قبل است. چنان كه حضرت علي7 در خطبة 128 نهجالبلاغه به اين معني اشاره كرده است كه وقتي حضرت علي7 از حوادث آينده خبر ميداد (و حمله مغول به كشورهاي اسلامي را پيشبيني كرد) يكي از يارانش عرض كرد: اي اميرمؤمنان آيا داراي علم غيب هستي؟ حضرت خنديد و فرمود: «ليس هو بعلم غيب وانّما هو يعلم من ذيعلم» يعني اين علم غيب نيست اين علمي است كه از صاحب علمي (پيامبر) آموختهام.
در روايتي است كه يحيي بن عبدالله بن الحسن به امام هفتم7 گفت فدايت شوم اينان (گروهي از مردم) عقيده دارند كه شما علم غيب داريد. حضرت در پاسخ او فرمود: ... نه به خدا سوگند آنچه ما ميدانيم از پيامبر خدا9 به ما رسيده است و از آن حضرت آموختهايم، لا والله ما هي الا وراثة عن رسول الله «صلوات الله عليه»[14].
مفسر عاليقدر شيعه مرحوم شيخ طبرسي مينويسد: به عقيدة شيعه كسي را ميتوان با جمله «عالم به غيب» توصيف كرد كه همة غيبها را بداند و علم او ذاتي باشد و هيچكس جز خدا اين چنين نيست و اما خبرهاي غيبي فراواني كه دانشمندان شيعه و سني از حضرت علي7 و ساير امامان نقل كردهاند همه از رسول خدا9 به آنان رسيده و رسول خدا نيز از خداوند آموخته است[15]. شبهاتي در مورد تعارض آيات با يكديگر مطرح شده از جملة اين شبهات:
1ـ اگر پيامبران و امامان از غيب آگاهي دارند پس چرا قرآن مجيد در بسياري از آيات علم غيب را مختص به خدا ميداند؟ 2ـ در قرآن مجيد آياتي است كه علاوه بر اينكه علم غيب را مختص به خدا ميداند، از ديگران نفي ميكند؟ 3ـ در قرآنمجيد آياتي است كه در آنها صريحاً آگاهي از غيب از رسول گرامي اسلام نفي شده است. 4ـ اگر امامان: از غيب آگاهي داشتند پس چرا در موارد متعددي آگاهي خود را از غيب انكار ميكردند. جواب اين شبهات با بررسي آيات و روايات كاملاً پاسخ داده شده كه به آنها اشاره ميگردد.
علم غيب بايد از سه منظر و ديدگاه بررسي شود: 1ـ آيات قرآن 2ـ روايات 3ـ ديدگاه دانشمندان اسلامي
1ـ آيات قرآن
آيات در مورد علم غيب در قرآن به چندگونه آمده است كه بعضي از آنها اگر درست تفسير نشوند متناقض يكديگر به نظر ميرسد. اين آيات به چند گونه است.
الف: آياتي كه علم غيب را مخصوص خداوند ميداند.
(قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَّكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ)[16]؛ «(خدا) گفت: «آيا به شما نگفتم كه من نهان آسمانها و زمين را مىدانم؟!».
آيا اين آيه براي هنگامي است كه فرشتگان به آگاه نبودن خود از اسماءاعتراف كردند و آدم7 به دستور خداوند آنان را از اسماء آگاه كرد و خداوند به فرشتگان در جواب آيه را فرمود[17].
در آيات ديگر قرآن با توجه به اينكه خدا علم غيب ميداند به صفات او اشاره ميكند از جمله به صفت عالم الغيب والشهادت[18] و نيز به صفت عالم الغيب و علام الغيوب[19] اشاره شده.
نتيجه بررسي آيات ذكر شده اين است كه در اين آيات از اختصاص علم غيب به خداوند دلالت دارد و نشاندهنده اين است كه او از همه چيز چه ظاهر و چه باطن آگاه است و اين علم ذاتي و استقلالي است كه مخصوص خداوند است. اما اختصاص اين علم به خداوند هيچ منافاتي با علم غيب پيامبران و امامان به تعليم الهي ندارد. چرا كه علم خداوند بالذات است و علم پيامبران و معصومان به تعليم خداوند است.
برخي از اين آيات علاوه بر اينكه علم غيب را مختص به خدا ميداند از ديگران نفي ميكند مانند (وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لاَيَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ)[20]؛ «و كليدهاى غيب (= منابعى كه از حسّ پوشيده) تنها نزد اوست». اين آيه علم غيب را منحصر در خداي تعالي ميكند از اين جهت كه جز خدا به خزينههاي غيب آگاهي نيست و جز او كسي آگاهي به كليدهاي غيب ندارد. در صدر آيه گرچه از انحصار علم غيب به خدا خبر ميدهد ولكن ذيل آيه منحصر در بيان علم غيب نيست بلكه از مشمول علم او به هر چيز چه غيب و چه شهود خبر ميدهد ميفرمايد خداوند به هر تَر و خشكي آگاهي دارد. اموري كه در اين عالم و در چهارچوب زمان هستند قبل از اينكه موجود شوند نزد خدا ثابت بوده و در خزينههاي غيب او داراي نوعي ثبوت مهم و غيرمقدار بودهاند اگرچه نتوانيم به كيفيت ثبوت آنها احاطه پيدا كنيم ممكن است چيزهاي ديگر نيز در آن عالم ذخيره و نهفته باشد كه از جنس موجودات زماني نباشد پس بايد گفت خزينههاي غيب خدا مشتمل بر دو نوع غيب است يكي غيبهايي كه پايه عرضه شهود گذاشتهاند و ديگري غيبهايي كه از مرحلة شهادت خارجند و ما آنها را غيب مطلق ميناميم.
اما آن غيبهايي هم كه پا به عرصه وجود و شهود و عالم حدود نهادهاند در حقيقت صرفنظر از حد و اندازهاي كه به خود گرفتهاند باز به غيب مطلق باز ميگردند و باز همان غيب مطلق هستند و اگر به آنها شهود ميگوييم با حد و قدرتي است كه دارند و ميتوانند متعلق علم ما قرار گيرند پس اين موجودات هم وقتي شهودند كه متعلق علم ما قرار گيرند وگرنه غيب خواهند بود يا آيه (لايَعْلَمُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ اِلا اللهُ)[21]؛ «(اى پيامبر!) بگو: «كسانى كه در آسمانها و زمين هستند نهان را نمىدانند جز خدا».
اين آيات، اختصاص علم غيب براي خداوند اشاره ميكند.
در كنار آيات ذكر شده كه علم غيب را مختص به خدا ميداند، آياتي است كه اشاره ميكند به اينكه خداوند علم غيب را در اختيار بندگان برگزيده خود ميگذارد مانند آيه 26 سوره جن (عَالِمُ الْغَيْبِ فَلاَ يُظْهِرُ عَلَي غَيْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضَي مِن رَّسُولٍ...)[22]؛ «(او) داناى نهان است و هيچ كس را بر (اسرار) نهانش مسلّط نمىسازد، جز كسى از فرستاده[ها] كه (خدا از او) خشنود باشد ...».
خداوند در اين آيه ميفرمايد من كسي را براي احاطه به غيب خودم كمك نميكنم و بر غيب خود مسلط نميسازم و كلمه غيب خبري براي مبتداي محذوف است و مفاد كلمه به كمك سياق اين است كه ميخواهد بفهماند علم غيب مختص به خداي تعالي است و علم او ظاهر و باطن سراسر عالم را فراگرفته و براي همين جهت براي نوبت دوم غيب را به خودش نسبت داد و فرمودند كسي را بر غيب خود مسلط نميكند و معناي آيه اين است كه خداي تعالي عالم به تمامي غيبها است آن هم علمي كه اختصاص به خودش دارد پس هيچ كس از مردم را به غيب خود كه مختص به خودش ميباشد آگاه نميكند و در نتيجه مفاد آيه سلب كلي است.
(إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُولٍ...) اين استثناء استثناي از كلمه اصلاً است و جمله من رسول بيان جمله من ارتضي است در نتيجه ميفهماند خدا پيامبري از پيامبران را كه بخواهد هر مقدار از غيب مختص به خود را كه بخواهد آگاه ميسازد. پس اگر اين آيه را ضميمه كنيم به آياتي كه غيب را مختص به خدا ميداند مانند (وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ)[23] و آيات ديگري كه در قبل بيان شد اين نتيجه به دست ميآيد كه علم غيب اصالت از آن خداست و به تبعيت خدا ديگران هم ميتوانند هر مقداري كه او بخواهد به تعليم خدا داشته باشد. سپس ميتوان گفت كه آيات راجع به غيب كه يك دسته آن را مختص خدا ميداند مانند (اللَّهُ يَتَوَفَّي الْأَنفُسَ)[24] و يكي آن را به ملائكه نسبت ميدهد و ميفرمايد: (قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ)[25]، «بگو: «فرشته مرگ كه برشما گماشته شده، (جان) شما را به طور كامل مىگيرد» و جاي ديگري آن را به رسل نسبت ميدهد و ميفرمايد: (حَتَّي إِذَا جَاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا)[26]، «تا هنگامى كه مرگ به يكى از شما برسد فرستادگان ما (جان) او را بصورت كامل مىگيرند» كه توفي اصالتاً مربوط به خداست و به تبعيت منسوب به ملائكه يا رسل است كه مسخر فرمان اويند. سپس معني آيه اين است كه خدا احدي را بر غيب خود مسلط نميكند مگر رسول را كه پسنديده باشد و چنين رسول را بر غيب خود مسلط ميكند و چون خدا نگهباناني از ملائكه بين رسول و مردم دارد و نگهباناني هم بين رسول و خودش گمارده است[27].
مفاد اين آيه و آيات ديگر در اين خصوص ميفهماند كه علم غيب از آن خداست و بندگان عادي خود را از غيب آگاه نميكند مگر فرستادگان خود را كه از غيب خود آگاه ميكند.
ب: آياتي که علم غيب را براي غير خدا مطرح ميکند.
برخي، آيات خبر ميدهند كه پيامبران و ديگر بندگان خدا از مواردي كه مخصوص غيب است و از امور پنهان از حس؛ آگاه شدهاند. مانند (وَقَالَ نُوحٌ رَّبِّ لاَتَذَرْ عَلَيالْأَرْضِ مِنَالْكَافِرِينَ دَيَّاراً إِنَّكَ إِن تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبَادَكَ وَلاَيَلِدُوا إِلَّا فَاجِراً كَفَّاراً)[28]؛ «و نوح گفت: «پروردگارا! بر زمين، از كافران، هيچ ساكن خانهاى وا مگذار! [چرا] كه تو اگر آنان را واگذارى، بندگانت را گمراه مىكنند و جز (نسل) بدكار بسيار ناسپاس نمىزايند».
كه اين آيه اشاره به آگاهي حضرت نوح از سرانجام قوم خود بود و اين آگاهي جز از طريق وحي الهي نبوده است.
يا آيه 101 يوسف (رَبِّ قَدْ آتَيْتَني مِنَ الْمُلْكِ وَعَلَّمْتَنِي مِن تَأْوِيلِ الْأَحَاديثِ فَاطِرَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ أَنتَ وَلِيِّ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ تَوَفَّنِي مُسْلِماً وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ)؛ «پروردگارا! به يقين، (بهرهاى) از فرمانروايى (مصر) را به من دادى و از (دانش) تعبير خوابها به من آموختى. [اى آفريننده و] شكافندهى آسمانها و زمين! تو در دنيا و آخرت سرپرست منى؛ [جان] مرا در حاليكه مسلمان هستم به طور كامل بگير؛ و مرا به شايستگان ملحق نما»[29].
تأويل و تعبير خواب و آگاهي از حقيقت آن يك نوع اگاهي از غيب است و خداوند گروه مخصوصي را مشمول به اين لطف قرار ميدهد[30].
همانطور كه ذكر شد اين آيات نشان ميدهد كه علم غيب مختص به خداوند است اما او به برخي بندگانش از جمله پيامبران علم غيب خود را داده. و تحقق اين امر با گزارش قرآن امري ممكن است و ميرساند كه بشر نيز ميتواند داراي علم غيب باشد و اگر كسي ادعا كند كه علم غيب مخصوص خداوند است و كسي آن را نمي داند حرف بيهوده و نسجيدهاي گفته و آياتي نيز وجود دارد كه افرادي غير از پيامبران نيز از غيب آگاهي دانستهاند كه به برخي اشاره ميگردد.
1ـ (وَأَوْحَيْنَا إِلَي أُمِّ مُوسَي أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَلاَ تَخَافِي وَلاَتَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ)[31]، «و به مادر موسى وحى (= الهام) كرديم كه «او را شير بده؛ و هنگامى كه بر(جان) او ترسيدى، پس وى را در دريا بيفكن؛ و نترس و اندوهگين مباش، [چرا] كه ما او را به سوى تو بازمىگردانيم و وى را از فرستادگان (خود) قرار مىدهيم». اين آيه گزارش ميدهد كه مادر حضرت موسي از آيندة فرزند و از اين كه خدا او را حفظ ميكند و به مادر برميگرداند آگاه شد كه اين جز آگاهي از غيب نيست.
2ـ (وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفَي بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ)[32]؛ «و كسانى كه كفر ورزيدند، مىگويند: «(تو) فرستاده شده نيستى.» (اى پيامبر!) بگو: گواهى خدا و كسى كه علمِ كتاب (قرآن) نزد اوست، بين من و بين شما كافى است». چنان كه در روايات بسياري از طريق اهلسنت و شيعه نقل شده است كه مراد حضرت كتاب مبين كه صامت است و آن همين قرآن است و علوم آن نزد كتاب مبين با حق يعني امام7 است[33].
ج) آياتي كه به ظاهر آگاهي از غيب از رسول اكرم9 نفي كرده است[34] كه به بررسي يك آيه اشاره ميشود.
(قُلْ مَاكُنتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ وَمَا أَدْرِي مَا يُفْعَلُ بِي وَلاَبِكُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَي إِلَيَّ وَمَا أَنَا إِلَّا نَذِيرٌّ مُبِينٌ)[35]؛ «بگو: (من) نوآمدى از فرستادگان (خدا) نيستم و نمىدانم كه با من و با شما چه خواهد شد؛ جز از آنچه به سوى من وحى مىشود پيروى نمىكنم؛ من جز هشدارگرى روشنگر نيستم».
آيه به اين معني است كه مشركان تصور ميكردند كه پيامبر بايد از لوازم بشري مانند غذا خوردن، راه رفتن، خوابيدن و... پيراسته باشد و ميگفتند اگر حضرت محمد9 پيامبر است پس چرا غذا ميخورد و در كوچه و بازار راه ميبرود اگر پيامبر باشد بايد از چنين آثار بشري منزه و پيراسته باشد و قرآنكريم به اين ايراد پاسخ ميدهد كه اين پيامبر نيز مانند پيامبران پيشين است كه بشر است و نيازهاي بشري دارد و نيز آيات ديگر[36] از انتظارات مافوق بشري مشركان از پيامبر خبر ميدهد و به دنبال اين انتظار باز انتظار داشتند كه پيامبر داراي قدرت خاصي و مافوق بشري باشد و ذاتاً و بدون تعليم و وحي الهي از غيب آگاه باشد و از پنهانيها خبر دهد و پيامبر در پاسخ ميگويد (وَمَا أَدْرِي...) من هم نميدانم كه در پايان با من و شما چه خواهد شد. اين آيه به آن دسته آگاهي از غيب نظر دارد كه بدون تعليم الهي باشد و اين نوع غيب با صراحت كامل از پيامبر نفي شده است ولي نفي اين علم غيب (به معني علم ذاتي خداوند) با آگاه بودن آن حضرت از غيب به وسيله تعليم الهي هيچ منافاتي ندارد و گواه آن قسمت سوم آيه است كه ميفرمايد: (إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَي إِلَيَّ...) يعني من پيرو وحي هستم. زيرا يكي از راههاي آگاهي از غيب، وحي است كه خداوند به وسيله آن از يكسري از اسرار الهي پيامبرانش را آگاه ميسازد و در آخر آيه (إِلَّا نَذِيرٌ مُبِينٌ) به انتظار بيجاي آنها كه ميگويند پيامبر بايد ذاتاً عالم به غيب باشد پاسخ ميدهد كه من فقط پيامبرم و هرچه را در اختيارم بگذارند ميدانم و از پيش خود و بدون تعليم الهي چيزي را نميدانم[37].
(وَلاَ أَقُولُ لَكُمْ عِندِي خَزَائِنُ اللَّهِ وَلاَ أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَلاَأَقُولُ إِنِّي مَلَكٌ وَلاَ أَقُولُ لِلَّذِينَ تَزْدَرِي أَعْيُنُكُمْ لَن يُؤْتِيَهُمُ اللَّهُ خَيْراً اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا فِي أَنفُسِهِمْ إِنِّي إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِينَ)[38]؛ «و به شما نمىگويم كه منابع الهى نزد من است؛ و (نيز) از غيب (= آنچه از حسّ پوشيده) آگاه نيستم؛ و نمىگويم كه من فرشتهام؛ و براى كسانى كه در نظر شما خوار مىآيند، نمىگويم خدا هيچ خيرى به آنان نخواهد داد؛ خدا به آنچه در جانهايشان است، آگاهتر است؛ [چرا ]كه من در اين صورت قطعاً از ستمكارانم».
مفهوم كلي آيه اين است كه آگاهي از اسرار غيب بالذات مخصوص خداست و ديگران هرچه دارند بالعرض و از طريق تعليم الهي ميباشند و به همين دليل محدود به حدودي است كه خدا اراده ميكند[39] و اين آيه جواب تقاضاي بيجاي مشركان كه پيامبر از پيش خود عالم به غيب باشد را ميدهد كه پيامبر بدون تعليم الهي از غيب آگاه نيست.
و نيز ميتوان گفت اين آيه پاسخي است به مشركين كه ادعا ميكردند هر پيامبري لازم است خزائن رحمت الهي را مالك و كليددار باشد و پيامبر كسي است كه علم غيب داشته باشد و آنچه را كه از نظر ديگران پنهان است آگاه باشد و بتواند آن چيزها را به سوي خود جلب كند و نيز بر هر شري كه ديگران از آن بيخبرند با خبر باشد و آن را از خود دفع نمايد و اينكه پيامبر بايد داراي خيرات بوده و از شر مصون باشد و پيامبر از مقام فرشتگان فراتر رود و مانند آنها از حوائج بشري منزه باشد. و [پيامبر] در جواب گويد كه من پيامبرم و هيچ يك از چيزهاي بالا را ندارم و من به استقلال داراي علم غيب نيستم بلكه بالتبع و به اراده خدا آن علم غيب را دارا هستم[40].
علم غيب از نظر روايات
ائمه: گاهي از غيب خبر ميدادند و گاهي منكر ميشدند چون مخاطب در اين روايات مختلف بودند آنها كه استعداد و آمادگي پذيرش مسئله مهم غيب را درباره امامان داشتند حق مطلب به آنها گفته ميشد ولي در برابر افراد مخالف يا ضعيف و كماستعداد سخن بهاندازه فهم شنونده مطرح ميگشت مثلاً در حديثي آمده كه ابوبصير و چند تن از ياران بزرگ امام صادق7 در مجلسي بودند امام غصبناك وارد مجلس شد هنگامي كه نشست در حضور جمع فرمود: «يا عجبا لاقوام يزعمون انا اعلم الغيب ما يعلم الغيب الا الله عزوجل لقد همت يضرب جاريتي فلانة فهربت منّي فيعلت في اي بيوت الدارهي» عجيب است كه عدهاي گمان ميكنند ما علم غيب داريم هيچكس جز خداوند متعال از غيب آگاه نيست من الآن ميخواستم كنيزم را تأديب كنم از دست من گريخت ندانستم در كداميك از اطاقهاي خانه است[41]. راوي حديث ميگويد هنگامي كه امام از مجلس برخاست من و بعضي ديگر از ياران حضرت وارد اندرون منزل شديم و گفتيم فدايت شويم شما درباره كنيزتان چنين فرمودي درحال كه ما ميدانيم شما علوم زيادي داريد و نامي از علم غيب نميبريم. امام سپس شرحي در اين زمينه دارد كه مفهومش آگاهي او بر اسرار غيب بود. حقيقت روايت دلالت بر اينكه امام به خاطر تقيه اين كار را انجام داد چرا كه روايت نشان ميدهد كه در آن مجلس افرادي بودهاند كه آمادگي و استعداد لازم براي درك اين معاني و معرفت مقام امام را نداشتند.
نمونهاي از خبرهاي غيبي پيامبر9 و ائمه طاهرين: در روايات
الف) پيامبر اكرم9 خبر داد كه گنجهاي كسري را تصرف ميكنيد.
1ـ عدي بن حاتم ميگويد حضور پيامبر گرامي9 بودم شخصي آمد و اظهار نيازمندي كرد، چيزي نگذشت ديگري آمد از ناامني راه شكايت كرد، در اين هنگام پيامبر رو به من كرد و گفت: حيره را ديدهاي؟ گفتم: اوصاف، آن را شنيدهام اما نديدهام فرمود: چيزي نميگذرد كه امنيت سراسر منطقه را فرا ميگيرد و كاروان به قصد زيارت خانه خدا از حيره حركت ميكند در اين راه جز از خدا نميترسد سپس افزود: اگر از عمري برخوردار شوي جزو گروهي خواهي بود كه گنجهاي كسري را فتح خواهند كرد... عدي ميگويد: زنده ماندم و ديدم كاروان از حيره به قصد زيارت خانه خدا حركت كرد و بر سراسر منطقه امنيت حكومت ميكرد و من جزو افرادي بودم كه گنجهاي كسري را فتح كردم[42].
2ـ نبرد علي7 با سه گروه
پيامبر اكرم از آيندة تاريك امت آگاه بود و از پيدايش فرقههاي پيمانشكن و ستمگر و مرتد خبر داد و به حضرت علي7 يادآوري كرد كه تو با اين سه گروه نبرد و جنگخواهي كرد. يا علي تقاتل الناكثين والقاسطين والمارقين. تو با گروه پيمانشكن و گروه ستمگر و گروه مرتد نبرد خواهي كرد[43].
ب) اخبار غيبي از ائمه اطهار:
1ـ معاويه بر سرزمين عراق مسلط ميشود.
حضرت اميرالمؤمنين7 خبر ميدهد كه او پيش از معاويه از دنيا ميرود و معاويه پس از او بر عراق مسلط ميگردد و سپس ميافزايد: «انه سيأمركم بسبّي والبرائة مني...» از شما ميخواهد كه به من ناسزا گوييد و از من بيزاري جوئيد...[44] و همانطور كه حضرت علي7 خبر داده بود، معاويه پس از آن حضرت به عراق مسلط شد و از مردم خواست كه به آن حضرت ناسزا بگويند و از او بيزاري جويند[45] و نيز از ائمه طاهرين7 روايت شده است كه از غيب خبرهايي دارند از اجلهاي مردم، آنچه در جهان شده و خواهد شد، افرادي كه بر ما وارد خواهند شد، و افرادي كه هنوز وارد نشده و اجازه ورود نگرفتهاند. آگاهي از مكان و احوال آنها، آگاهي از اجلهاي مردم و اسباب حوادث و امراض، اسامي پادشاهان روي زمين، و نيز اسامي اهل بهشت و جهنم به نقل از كتابي كه نزد ايشان است و... [46].
2ـ امام محمد باقر7 جواني را در مسجد ديد كه ميخنديد فرمود: در خانه خدا ميخندي در حالي كه سه روز ديگر از دنيا خواهي رفت. آن جوان پس از سه روز از دنيا رفت و نيز به ابوبصير فرمود: هنگامي كه به كوفه برگردي خداوند دو پسر به تو عنايت ميكند يكي را عيسي و ديگري را محمد نام ميگذاري و هر دو آنها از شيعيان ما، خواهند بود. ابوبصير ميگويد همانطور كه امام خبر داده بوده شد[47].
ج) گفتار دانشمندان پيرامون آگاهي پيامبر و امام از غيب
1. شيخ حر عاملي مينويسد احاديثي كه مفاد آن اينست كه خداوند به پيامبر و امامان: علم گذشته و آينده را تعليم كرده است متواتر ميباشد[48]. و نيز ميگويد: پيامبر و امامان: بسياري از غيبها را به تعليم الهي ميدانستند و هرگاه اراده ميكردند چيزي را بدانند ميدانستند (و از طرف خدا به آنان تعليم ميشد) [49].
2. ابن شهر آشوب مازندراني نيز ميگويد: خبرهاي غيبي وجود دارد كه خداوند رسول اكرم را از آنها آگاه ساخته و رسول خدا هم در پنهاني حضرت علي7 را بر آنها آگاه كرده است[50].
3. علامه طباطبايي نيز ميفرمايد: از اخبار كثيرهاي كه از رسول اكرم و ائمه هدي رسيده است برميآيد كه خداوند «علم ماكان ومايكون وماهو كائن» را به رسول گرامي اسلام داده و ائمه هدي: هم همان علم را از آن حضرت به ارث بردهاند[51].
4. شيخ مفيد مينويسد امامان: به ضماير برخي از مردم آگاه بودند و به حوادث و پيش آمدها، قبل از وقوع آن آگاهي داشتند[52] و نيز ميگويد: يكي از دلايل امامت حضرت علي7 خبرهاي غيبي آن حضرت است كه از وقوع يك سلسله پيش آمدها و حوادث پيش از وقوع آنها خبر داده است و پس از چندي صدق و درستي خبرهاي او روشن شده است[53].
سؤال: اگر پيامبر اكرم9 و ائمه معصومين: از حوادث آينده آگاه بودند چرا پيوسته هدف تير حوادث ناگوار قرار ميگرفتند؟
علامه طباطبايي به اين پرسش اينگونه پاسخ ميدهد: آگاهي امام از حوادث و وقايع طبق آنچه از ادله نقلي و براهين عقلي به دست ميآيد به دو قسم و از دو راه است.
قسم اول از علم امام به حقايق جهان هستي است، در هر گونه شرايطي كه باشد به اذن خدا واقف و آگاه است اعم از آنها كه تحت حس قرار دارند و آنها كه بيرون از دايرة حس ميباشند مانند موجودات آسماني و حوادث گذشته و وقايع آينده، اما چگونه اين اثبات علم امام ممكن است يكي از راه نقلي از طريق روايات متواترهاي كه در كتب احاديث شيعه آمده و به برخي از آنها اشاره كرديم كه اين روايات نشان ميداد كه امام از راه موهبت الهي نه اكتسابي به همه چيز آگاه است. و از راه عقلي، از طريق براهيني است كه به موجب آنها امام7 به حسب مقام نورانيت خود كاملترين انسان عهد خود و مظهر تام اسماء و صفات خدايي و بالفعل به همه چيز عالم آشنا است. و اين علم هيچگاه تخلف نميپذيرد و راه خطا نميرود. اما هيچگونه تكليفي به متعلق اينگونه علم تعلق نميگيرد. زيرا تكليف براي امكان فعل تعلق ميگيرد و زماني كه فعل و ترك هر دو در اختيار مكلفاند. و خدا كاري را كه فعل و ترك آن ممكن است بفرمايد آن را بكن ولي خيري كه فعل و ترك آن در اختيارات آن نيست محال است بفرمايد انجام بده. زيرا چنين امر و نهياي لغو و بياثر است. مانند آنكه اگر كسي بداند كه حتماً در فلان خيابان زير ماشين خواهد رفت و هيچ تلاشي جلو اين خطر را نميتواند بگيرد. چنين شخصي هيچ تلاشي براي جلوگيري از اين مسئله نخواهد كرد زيرا اثري ندارد و چنين شخصي با وجود علم به خطر به زندگي عادي خود ادامه ميدهد اگرچه منتهي بهخطر خواهد شد. بنابراين با اين توضيحات روشن ميشود كه اين علم موهبتي امام7 اثري در اعمال او و ارتباطي با تكاليف خاصة او ندارد. پس هر امر مفروض از آن جهت كه متعلق قضاء حتمي است متعلق امر يا نهي با اراده و قصد انساني نميشود و فقط بايد راضي به قضاي او بود. از اينرو سيدالشهداء در آخرين ساعت زندگي ميفرمود: «رضاء بقضاءك وتسليماً لامرك لامعبود سواك».
قسم دوم از علم امام، علم عادي است. پيامبر9 به نص قرآن كريم و امام بشري است مانند ساير افراد كه اعمالش در مجراي اختيار و بر اساس علم عادي قرار دارد. امام مانند ساير افراد، انساني بندة خداست كه به تكاليف و مقررات ديني مكلف و موظف ميباشد و طبق سرپرستي و پيشوايي كه از جانب خدا دارد با موازين عادي انساني بايد انجام دهد و آخرين تلاش را در اجرا حكم حق و سرپا نگهداشتن دين و آيين مينمايد.
اين شبهه كه علامه طباطبايي آن را پاسخ دادهاند را ميتوان چنين تبيين كرد كه پيامبر و امامان با داشتن شخصيت الهي و روح ولايت در زندگي شخصي و رويارويي با حوادث و پيشآمدها به علم عادي خود عمل ميكنند و از علم غيب استفاده نميكنند.
پيامبر در دوران رسالت خود سه سلاح غيبي برنده داشت: 1. اعجاز
2. دعاي مستجاب 3. آگاهيهاي غيبي. اين سه سلاح برنده ميتوانست خيلي از مشكلات زندگي را رفع نمايد. اما پيامبر غالباً از اين سه سلاح برنده استفاده نميكرد و گام از راه طبيعي و عادي بيرون نمينهاد. چرا كه اين سلاحها و ابزارها و اسباب غيبي براي هدف ديگري به پيامبر داده شده و او بايد از اين سلاحها در مواردي كه اثبات نبوت و ولايت الهي او نياز دارد، از آنها استفاده كند به عبارتي از اين ابزار مواقعي ميتواند استفاده كند كه خداوند به او اذن و اجازه بدهد و شايد يكي از علل كه پيامبر اسلام و امام در رفع برخي مشكلات و گرفتاريها نبايد از اين ابزار استفاده كند اين باشد كه بهرهگيري از اين وسايل سبب ميشود تبليغ عملي آنان از بين برود.
شكي نيست كه زندگي پيامبر و پيشوايان، صبر بردباري در مصائب و جانبازي آنان در ميدان جهاد سرمشق پيروانشان ميباشد و اگر از اين سه سلاح استفاده كنند ديگر نميتوانند پيروانشان را به صبر در بلايا، شهادت و... دعوت كنند و هميشه در معرض اين اتهام هستند كه كسي گرفتاري را لمس نكرده نميتواند نمونه اخلاق نيز براي پيروانش باشد[54].
جمعبندي و نتيجه
علم غيب دوگونه است استقلالي و عرضي، که قسم اول مخصوص خداست و قسم دوم را خدا ميداند و بر اساس آيات و روايات در اختيار پيامبر و ائمه: ميگذارد. و آيات اثبات کننده و نفيکننده علم غيب به اين دو قسم علم غيب اشاره دارد.
منابع جهت مطالعه بيشتر
1. آگاهي سوم (علم غيب)، آيت الله سبحاني؛ 2. تفسير الميزان، علامه طباطبايي؛ 3. اصول کافي، کليني.
[1]. محمد بندر ريگي، المنجد، ج 2.
[2]. جبران مسعود ترجم عبدالستار كمري فرهنگ راند الطلاب.
[3]. دكتر خليل جر، مترجم سيد حميد طبيبيان ترجمه المعجم العربي الحديث، ج 2 .
[4]. مجلسي، مرآه العقول، 3/111 بنقل از علم غيب شاهرودي.
[5]. نمل / 75.
[6]. سبحاني جعفر، آگاهي سوم ص 17ـ 18.
[7]. بقره / 3.
[8]. (فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ)، «و امروز ديدهات تيزبين است»؛ ق / 22.
[9]. رعد / 2.
[10]. سبحاني، جعفر، آگاهي سوم، ص 22ـ 26.
[11]. در صفحات بعد به معني اين آيات اشاره خواهد شد.
[12]. نهجالبلاغه، خطبه 128.
[13]. صبوري قمي، جعفر، خبرهاي غيبي قرآن، ص 119 ـ 120.
[14]. شيخ مفيد امالي، ص 14، چاپ نجف.
[15]. طبري، مجمعالبيان، ج 3، ص 261، ج 5 ص 205 .
[16]. بقره / 33.
[17]. و نيز توبه/ 94 و 105؛ رعد/ 9؛ مؤمنون/ 92؛ سجده/ 6؛ زمر/ 46؛ حشر/ 22؛ جمعه/ 8 و تغابن/ 18.
[18]. سبا / 109.
[19]. مائده / 109 و 116؛ توبه / 78؛ سبا / 48 و حجرات / 18.
[20]. انعام / 59.
[21]. نمل/ 65.
[22]. جن / 26.
[23]. نحل/ 117.
[24]. زمر/ 42.
[25]. سجده/ 11.
[26]. انعام/ 61.
[27]. الميزان، ج20، ص 82 ـ 94.
[28]. نوح / 26 ـ 27.
[29]. و نيز آيات در همين مضمون شامل يوسف / 92 ـ 95، 36ـ44، 42ـ49، 3ـ6؛ هود/ 64 ـ 65، 69 ـ 73؛ نمل / 16، 18ـ19، 20ـ22؛ آلعمران/ 49، 45ـ56؛ صف/ 6؛ تحريم/ 4؛ قصص/ 7؛ مائده/ 109 و رعد/ 43.
[30]. سبحاني، جعفر، آگاهي سوم، ص 102-103.
[31]. قصص / 7.
[32]. رعد / 43.
[33]. نمازي شاهرودي مجلي؛ اثبات ولايت، ص 49.
[34]. احقاف/ 9؛ انعام/ 50؛ هود/ 31؛ اعراف/ 88؛ توبه/ 101؛ انبياء/ 108؛ مائده/ 109 و 69 ـ 70 .
[35]. احقاف/ 9.
[36]. فرقان / 20 .
[37]. سبحاني، جعفر، آگاهي سوم، ص 171-175 و نگاه كنيد به آيات انعام/ 50؛ اعراف / 188.
[38]. هود / 31.
[39]. تفسير نمونه، ج 9.
[40]. تفسير الميزان، ج 1، ص 315 ـ 318.
[41]. اصول كافي، ج 1، حديث 3 باب نادر فيه ذكرالغيب.
[42]. بخاري، صحيح بخاري، ج 4، ص 239 و 246 و 247 و صحيح مسلم ج 8 ص 187 و مسند احمد ج 1 ص 21؛ ج 4 ص 257؛ ج 5 ص 89 و 103 و 104 به نقل از آگاهي سوم ص120.
[43]. مستدرك حاكم، ج3، ص140 به نقل از آگاهي سوم ص127.
[44]. صحيح بخاري، ج 1، ص 122 صحيح مسلم، ج 8، ص 186 و سنن ترمذي، ج 5، ص 333 و مسند احمد، ج 2، ص 1 و 164 و 26 و ج 3؛ ص 5-22-28-91، سيرة ابن هشام، ج 1، ص496 ـ 497.
[45]. براي آگاهي بيشتر نگاه كنيد به : شرح نهج البلاغه، ج 5، ص 133.
[46]. نمازي شاهرودي، علم الغيب.
[47]. اثبات البداة، ص 150، شيخ حر عاملي ج 5، ص245 ـ 246 به نقل از كشف الغمه اريلي به نقل از كتاب آگاهي سوم. ص 150.
[48]. وسايل الشيعه، ج 13، ص 92.
[49]. اثبات الهدات، ج 7، ص 441 و فصول المهمه، ص 48.
[50]. ابن شهر آشوب مازندراني، مناقب، ج 2، ص 112.
[51]. طباطبايي، محمد حسين، رساله علم الامام، ص 6.
[52]. مفيد، اوائل المقالات، ص 38.
[53]. شيخ مفيد ارشاد، ص 148، چاپ آخوندي.
[54]. الميزان، به نقل از جعفر سبحاني، آگاهي سوم، ص 252 ـ 254.