شبهه

آيا منکران نبوت فقط بشر بودن پيامبران را مانع مي‌شمردند؟

˜توضيح شبهه

در اين شبهه با تمسک به آيه 94 سوره اسراء که مي‌فرمايد مردم به دليل اينکه پيامبران انسان‌هايي همانند آنها بوده‌اند انکار کرده و ايمان نياوردند، ادعا شده است اگر چه ممکن است عده‌اي به اين دليل ايمان نياورده باشند اما عده زيادي هم دلايل ديگري داشته‌اند و از جمله بالا رفتن سطح آگاهي مردم، و بدين طريق اين آيه را فاقد اعتبار تلقي مي‌کنند حال ببينيم آيا قرآن فقط همين يک دليل را مطرح کرده است‌؟ يا در اين آيه به اين بهانه اشاره مي‌کند و اينکه آيا منکران پيامبران واقعا دليل قانع کننده‌اي داشته‌اند؟

˜ پاسخ
مقدمه

با مراجعه به آيات قرآن‌کريم درمي‌يابيم که منکران نبوت فقط بشر بودن پيامبران الهي را مانع نمي‌شمردند، بلکه به بهانه‌هاي مختلف و انگيزه‌هاي متعدد از پذيرش و قبول رسالت انبياء الهي ‌‌‌سرپيچي مي‌کردند، البته برخي صرفاً به دليل اينکه پيامبران، بشري همانند خودشان هستند از ايمان آوردن امتناع مي‌ورزيدند، اما اکثر مخالفان و منکران بنا به علل و دلايل ديگري از زير بار اين مسؤليت شانه خالي مي‌کردند که مهم‌ترين آنها به مخاطره‌ افتادن اهداف، منافع، اغراض شخصي و جايگاه سردسته‌هاي کفر و الحاد بوده است و اينکه در برخي آيات مخالفت منکران نبوت را در بشر دانستن انبياء معرفي نموده با واقعيت خارجي که غير آن است در تعارض نيست، زيرا چنان چه با استناد به اقوال مفسران اثبات مي‌شود اين تعبير نوعي مبالغه و براي تأکيد اهميت موضوع و يا قابل تأويل به گروه خاص از مردم است نه انحصار و خصوصيت مورد، همان گونه که ساير بهانه‌هاي منکران نبوت نيز خصوصيت ندارد چون که در هر عصري بهانه‌هايي است و اين نمونه‌هاي که قرآن ذکر فرموده مثال و قابل استفاده در موارد مشابه است.

آناني که منافع و مصالح‌شان اقتضا نمي‌کرد در برابر انبياء الهي تسليم شوند با استفاده از جهالت و باورهاي نا‌درست مردم و القاء شبهات، راه مخالفت با سفيران الهي را درپيش گرفتند تا به تعبير قرآن‌کريم بهاي اندک و ناچيزي را به دست آورند (لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً)[1]، «پنهان مى‏كنند و آن را به بهاى اندكى مى‏فروشند». لذا آنان در راستاي تأمين منافع و اهداف پليدشان و جلوگيري از ايمان آوردن مردم و گرايش آنان به برنامه‌هاي آسماني، براي مخالفت با انبياء الهي چند روش را در پيش گرفته بودند؛ بهانه‌جويي، کارشکني، منطق غلط و تبليغات سوء، تهمت و نسبت‌هاي ناروا، توهين، تهديد، آزار و اذيت. در اين نوشتار فقط بهانه‌هاي مخالفان و منکران نبوت را با به توجه آيات قرآن بررسي مي‌نمائيم و از پرداختن به ساير موارد به خاطر رعايت اختصار صرف‌نظر مي‌کنيم.
بهانه هاي منکران نبوت از ديدگاه قرآن

الف) بشربودن انبياء

قرآن کريم در بيان بهانه‌جويي‌ها و تعلل مشرکان از پذيرش انبياء الهي مي‌فرمايد: «و (چيزي) مردم را از ايمان آوردن باز نداشت هنگامي كه هدايت برايشان آمد، جز اينكه گفتند: آيا خدا بشري را [به عنوان‏] فرستاده برانگيخته است؟!»[2]

منکرين نبوت در مقام انکار و ابطال دعوي انبياء الهي استدلال مي‌کردند و مي‌گفتند: (إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا، تُرِيدُونَ أَنْ تَصُدُّونا عَمَّا كانَ يَعْبُدُ آباؤُنا)[3]؛ «شما جز بشرى همانند ما نيستيد؛ مى‏خواهيد كه ما را از آنچه پدرانمان همواره مى‏پرستيدند بازداريد» كه حاصل استدلالشان اين است كه شما هم مثل ساير مردم هستيد، و مردم در نفس خود چنين چيزهايي كه شما براي خود ادعا مي‌کنيد نمي‌يابند، با اينكه آنها مثل شما و شما مثل ايشانيد، و اگر چنين چيزي براي يك انسان ممكن بود، براي همه بود، و يا همه مثل شما مي‌شدند.

اين شبهه نسبت به ساير شبهات و بهانه‌هاي آنان نسبتاً چشمگير و فراگير و با اهميت است تا جايي که خداوند در آيات متعدد به آن اشاره نموده است[4] و مفسران پيرامون آن به تفصيل سخن گفته‌اند[5]. اگرچه شبهه در آيه‌ 94 سوره اسراء به صورت يک استثناء و يک حصر بيان شده که مي‌فرمايد: (وَما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدي‏ إِلاَّ أَنْ قالُوا أَبَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولاً)، «و (چيزى) مردم را از ايمان آوردن باز نداشت هنگامى كه هدايت برايشان آمد، جز اين‏كه گفتند: «آيا خدا بشرى را [به عنوان‏] فرستاده برانگيخته است؟!»، که اين حصر در ظاهر با واقعيت خارجي که غير آن است متعارض به نظر مي‌رسد ولي اين تعبير دليل بر حصر نيست بلکه براي بيان اهميت مسئله و تأکيد موضوع است چنانچه تفاسير تبيان و مجمع‌البيان با اشاره به آن مي‌فرمايد: «خداوند با اين تعبير به نوعي مبالغه خبرداده است تا شدت منع و اهميت درخواست منکران را برساند» و آيت‌الله مکارم شيرازي نيز در تفسير آيه مي‌فرمايد: «اين تعبير البته دليل بر انحصار نيست بلكه براي تأكيد و بيان اهميت موضوع است.»[6] و برخي ديگر از مفسران هم‌چون طبري، فخر رازي، ابن کثير و آلوسي براي رهايي از شبهه تعارض حصر با واقعيت خارجي که غير آن است، کلمه (النّاس) را به معناي اکثريت مردم؛ عدّه مشخصي از بهانه‌جويان مورد حکايت قرآن؛ گروهي خاص ازمردم يا به مردم سرزمين خاص مانند مکه و... تأويل نموده‌اند[7].

به هرحال و با احتمال صحت هر يک از اين فرضيه‌ها، خداي متعال در پاسخ به سخن اين مشرکان که در مقام انکار نبوت پيامبران الهي، بشر بودن آنان را مستمسک قرار داده‌اند، از سوي انبياء الهي جوابشان را در قرآن‌كريم چنين حکايت مي‌نمايد: (قالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِنْ نَحْنُ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ، وَ لكِنَّ اللَّهَ يَمُنُّ عَلي‏ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِه)[8]، «فرستادگانشان به آنان گفتند: «ما جز بشرى همانند شما نيستيم و ليكن خدا بر هر كس از بندگانش كه بخواهد (و شايسته بداند)، منّت مى‏گذارد (و نعمت نبوّت به او عطا مى‏كند)».

علامه طباطبايي در ذيل آيه مي‌فرمايد: «رسالت از منت‏هاي خاصه خدا است، و اختصاص بعضي از مردم به بعضي از نعمت‏هاي خاصه، منافاتي با مماثلت ندارد، هم چنان كه مي‌بينيم بعضي از مردم به بعضي از نعمت‌‏هاي خاصه اختصاص يافته‏اند و اگر خدا بخواهد اين خصوصيت را نسبت به بعضي قائل شود مانعي نيست كه جلوگيرش شود، نبوت هم يكي از آن خصوصيت‏ها است، كه خدا انبياء را بدان اختصاص داده، هر چند كه مي‌توانست بغير ايشان نيز بدهد.»[9]

اين وحي هر چند براي بشر است وليكن همه افراد بشر قابل دريافت آن نيستند، آري افراد نوع بشر از نظر سعادت و شقاوت، كمال و نقص، پاكي و ناپاكي باطن مختلف‌اند، تنها از ميان افراد اين نوع آن عده‌ معدودي مي‌‏توانند حامل و دريافت‌كننده آن باشند كه مانند فرشته آورنده‌ آن پاك و از دسترس شيطان منزه باشند، و آن عدة معدود همان رسولان خدا و انبياء هستند.

ب) نبودن فرشتگان به همراه انبياء؛

ج) عدم نزول فرشتگان بر انبياء (به صورت مشهود)؛

د) فرشته نبودن انبياء؛

از جمله بهانه‏جويي‌‏هايي كه مشركان در برابر انبياء الهي داشتند و در چندين آيه از قرآن آمده است كه آنها مي‌‏گفتند چرا پيامبران به تنهايي به اين ماموريت بزرگ دست زده‌اند؟ چرا موجودي از غير جنس بشر و از جنس فرشتگان آنان را در اين ماموريت همراهي نمي‏كند؟ مگر مي‌تواند انساني كه از جنس ما است به تنهايي بار رسالت را بر دوش كشد؟ (لَوْلا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيراً)[10]؛ «چرا هيچ فرشته‏اى به سوى او فرود نيامده تا همراه وى هشدارگرى باشد؟!» و اصلاً چرا خود پيامبر ملک نيست؟ و يا اينکه چرا ملک به صورت محسوس و مشهود در معرض ديد همگان بر او فرود نمي‌آيد؟ (وَقالُوا لَوْ لاأُنْزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ)[11]، «و [مشركان‏] گفتند: چرا هيچ فرشته‏اى بر او فرود نيامد!».

اين همان بهانه‌هايي است که قرآن مكرر از منکران دعوت انبياء نقل مي‌کند[12] که انتظار داشتند پيامبران الهي هميشه فرشته‌اي باشد يا به همراه آنان فرشتگاني به صورت مشهود در ديد همگان باشد، گويا اينکه بشر هرگز شايستگي اين مقام را ندارد، در حالي كه با وجود دلائل روشن و آيات بينات بر نبوت آنان جايي براي اين بهانه‌‌گيري‌ها نيست، به علاوه فرشته نه قدرتي بالاتر از انسان دارد و نه آمادگي و استعدادي بيش از انسان براي رسالت، بلكه به مراتب انسان از او آماده‏تر است.

قرآن با دو جمله كه هر كدام استدلالي را در بردارد به آنها پاسخ مي‌‏گويد: نخست اينكه اگر فرشته‏ نازل شود (و موضوع جنبه حسي و شهود پيدا کند) و سپس آنها ايمان نياورند، كار تمام مي‌‏شود و به حيات همه آنان خاتمه داده خواهد شد و ديگر هيچ مهلتي به اين بهانه‌جويان داده نخواهد شد. (وَلَوْ أَنْزَلْنا مَلَكاً لَقُضِيَ الْأَمْرُ ثُمَّ لايُنْظَرُونَ)[13]، «و [لى‏] اگر (بر فرض) فرشته‏اى فرود مى‏آورديم، حتماً كار تمام شده بود؛ سپس (اگر مخالفت مى‏كردند) مهلت داده نمى‏شدند» زيرا آخرين مرحله‌ اتمام حجت بر آنها تمام شده است.

پاسخ دوم اگر او را فرشته قرار مي‏داديم و به پيشنهاد آنها عمل مي‌كرديم، باز لازم بود تمام صفات انسان را در او ايجاد كنيم، و او را به صورت و سيرت مردي (از جنس مردم و انسان‌ها) قرار دهيم» (وَلَوْ جَعَلْناهُ مَلَكاً لَجَعَلْناهُ رَجُلاً)[14]، «و اگر (بر فرض) او را فرشته‏اى قرار مى‏داديم، حتماً وى را [به صورت] مردى درمى‏آورديم» در اين صورت باز همان ايرادهاي سابق را تكرار مي‌كردند كه چرا به انساني، مأموريت رهبري داده‏اي و چهره حقيقت را بر ما پوشانيده‏اي (وَلَلَبَسْنا عَلَيْهِمْ مايَلْبِسُونَ)[15]، «و مسلماً (به پندار آنها كار را) بر آنان مشتبه مى‏ساختيم؛ آنچه (را بر ديگران) مشتبه مى‏سازند!» يعني در اين موقع به عقيده آنها ما مردم را به اشتباه و خطا انداخته بوديم و همان نسبت‌هاي سابق را تكرار مي‌كردند، همانطور كه خود آنها افراد نادان و بي‌‏خبر را به اشتباه و خطا مي‌‏افكنند و چهره حقيقت را بر آن‌ها مي‌‏پوشانند.

آيت الله مکارم شيرازي در تفسير آيه مي‌فرمايد: «پيامبر به مقتضاي مقام رهبري و عهده‏دار بودن امر تربيت مردم و سرمشق عملي دادن به آنها لازم است از جنس خود مردم و همرنگ و هم صفات آنها و تمام غرائز و صفات انسان در او وجود داشته باشد، زيرا فرشته علاوه بر اينكه براي بشر قابل رؤيت نيست. نمي‏تواند سرمشق عملي براي او گردد، چون نه از نيازها و دردهاي او آگاه است و نه به وضع غرائز و خواسته‏هاي او آشنا است، و به همين دليل رهبري او نسبت به موجودي كه از هر جهت با وي فرق دارد كاملا نارسا خواهد بود.»[16]

قرآن در جاي ديگر با اشاره به همگون بودن انبياء با مردم آن را امري اجتناب‌ناپذير و لازم دانسته مي‌فرمايد: «اگر فرضاً ساكنان روي زمين فرشتگان هم بودند باز ما از آسمان فرشته‏‌ي را به عنوان رسول بر آن‌ها مي‌فرستاديم (چرا كه رهبر هرگروهي بايد از جنس خود آنان باشد.»[17] سپس به عنوان تهديد مي‌‏گويد اين‌ها كه تقاضا دارند فرشتگان را بينند سرانجام خواهند ديد «روزى كه فرشتگان را مى‏بينند، در آن روز هيچ مژده‏اى براى خلافكاران نخواهد بود و مى‏گويند: (منطقه‏اى) ممنوعِ حفاظت شده (به ما بدهيد تا در امان باشيم.)» (چرا كه روز مجازات و كيفرهاي دردناك اعمال آنها است) (يَومَ يَرَوْنَ الْمَلائِكَةَ لابُشْري‏ يَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِينَ)[18].

آري در آن روز از ديدن فرشتگان خوشحال نخواهند شد، بلكه چون نشانه‏هاي عذاب را همراه آنان مشاهده مي‌كنند به قدري در وحشت فرو مي‌‏روند كه همان جمله‏‌ي را كه در دنيا به هنگام احساس خطر در برابر ديگران مي‌گفتند بر زبان جاري مي‌‏كنند (وَيَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً)[19]، «و مى‏گويند: (منطقه‏اى) ممنوعِ حفاظت شده (به ما بدهيد تا در امان باشيم.)».

هـ) عدم نزول وحي بر بزرگان و ثروت‌مندان؛[20]

و) عدم نزول ملائکه برخود آنان؛

ز) عدم رؤيت پروردگار.

قرآن‌کريم ديگر از بهانه‏هاي مخالفان نبوت را نيز مطرح كرده و پاسخ مي‌‏گويد، بيان آنان اين است كه اگر رسالت ـ كه عبارت است از نازل شدن ملائكه براي وحي و يا تكلم خدا با بشر ـ چيزي است كه رسيدن به آن براي بشر امكان دارد و ما هم كه مانند اين شخص مدعي رسالت بشر هستيم، پس چرا فرشتگان بر ما يا به بزرگان قوم نازل نمي‌‏شوند، و يا پروردگارمان را با چشم خود نمي‌‏بينيم؟

خداوند علاوه بر پاسخ قبل ـ که رسالت از منت‌هاي خاصه خداوند است و همه افراد بشر قابليت دريافت آن را ندارند ـ در نکوهش آنان مي‌فرمايد: درخواست نازل كردن ملائكه، و يا رؤيت پروردگار، از اين جهت بود كه اينها از لقاي خدا (معاد و برگشتن به سوي خدا در روز قيامت) مأيوس‌اند و گرفتار غرور، كبر و خودبيني شده‌اند[21] «و با طغيان بزرگى سرپيچى كردند»؟ (وَعَتَوْا عُتُوًّا كَبِيراً)[22]ـ[23]

ح) شيوه‌ غذا خوردن و راه رفتن انبياء؛

يکي ديگر از بهانه‌هاي آنان اين بود که ادعاي رسالت ايجاب مي‌‏كند كه شخص رسول مثل ما مردم نباشد، چون حالاتي از قبيل وحي و غيره دارد كه درما نيست، علاوه بر آنکه شيوه‌ي ملوک و پادشاهان نيز اين گونه نيست، پس اين چه پيغمبري است که غذا مي‌خورد و در بازارها راه مي‌‏رود، تا لقمه ناني بدست آورد؟[24]

خداوند در پاسخ به اين بهانه‌جويي آنها مي‌فرمايد: و آن (پيامبر) ان را پيكرهايي كه غذا نمي‌خورند قرار نداديم و ماندگار (هم) نبودند[25]. يعني انبياء مرداني از بشرند كه ما لوازم بشريت را از آنها سلب نكرده‏ايم، كه نه به خوردن محتاج باشند و نه به نوشيدن، و نيز آنان را از مرگ مصونيت نداده‏ايم، تا هميشه در دنيا بمانند، بلكه ايشان نيز بشر و از كساني هستند كه طعام مي‌خورند و مي‌‏ميرند، و اين خوردن و مردن، دو خاصه از خواص روشن بشريت است.

ط) برخوردار نبودن انبياء ازمادّيات و تجمّلات دنيا؛

ي) چرا پيامبران مخالفان را از زندگي مرفّه و مال دنيا بهره‌مند نمي‌سازند؟؛

قرآن‌کريم بخشي ديگري از ايرادها و بهانه‌جويي‌هاي منکران نبوت را مطرح نموده پاسخ مي‌گويد، آنها مي‌گفتند به فرض که قبول کنيم پيامبر خدا مي‌تواند انسان باشد، ولي آخر چرا يک انسان تهي دست و فاقد مال و ثروت؟ که نه خودش از اموال دنيا و ماديات برخوردار باشد و نه ما را از آن بهره‌مند گرداند، شخصي که ما هيچ گونه فضيلت و برتري مادي در او نسبت به خود مشاهده نمي‏كنيم تا به خاطر آن از او پيروي كنيم[26]، لذا مي‌گفتند که ايمان نمي‌آوريم مگر اينکه چند چيز را در تو ببينيم يا آنکه ما را از آن بهره‌مند گرداني که به حکايت قرآن کريم آنها عبارت‌اند از:

«و گفتند: «به تو ايمان نمى‏آوريم تا اين‏كه براى ما چشمه‏ جوشانى از زمين بيرون آرى‏»[27].

«يا بوستانى از درختان خرما و انگور براى تو باشد؛ و نهرها را در ميان آنها كاملاً بشكافى»[28].

«يا براى تو خانه‏اى از زر (و زيور) باشد»[29].

«پس چرا بر او دستبندهايى از طلا افكنده نشده»[30].

«يا هيچ گنجى به سوى او افكنده نمى‏شود؟!»[31].

«يا در آسمان بالا روى؛ و براى بالا رفتن تو (هم) ايمان نمى‏آوريم، تا اين‏كه نامه‏اى بر ما فرود آورى كه آن را بخوانيم!»[32].

خداوند متعال در آيات متعدد از قرآن به اين بهانه‌جويي‌هاي گوناگون، نيز پاسخ‌هاي گوناگون و متنوع مي‌دهد. در يک‌جا به پيامبرش دستور مي‌‏دهد كه در برابر اين پيشنهادهاي ضد و نقيض و بي‌پايه و مضحك، در جواب آن‌ها نخست پروردگار خود را از گزاف و تفويض قدرت به صورت مطلق به انبياء كه از گفته ايشان برمي‏آمد منزه نمايد (قُلْ سُبْحانَ رَبِّي)[33]، «(اى پيامبر!) بگو: «پروردگار من پاك و منزّه است». پروردگار من منزه است از اين اوهام، و منزه است از اين‌كه تحت فرمان اين و آن قرار گيرد و تسليم پيشنهادهاي واهي و بي‌اساس سبك مغزان گردد و در نيز به صورت پرسش بفرمايد: (هَلْ كُنْتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولًا) (مگر من جز يك فرد بشرم؟)[34]، يعني آوردن معجزات كار من نيست، من بشري هستم همچون شما، با اين تفاوت كه به من وحي مي‌شود، و هيچ بشري قدرت بر انجام اين امور ندارد، ارسال معجزات كار خدا است و به اراده و فرمان او انجام مي‌‏گيرد، او هر وقت لازم بداند براي اثبات صدق دعوت پيامبرش هر معجزه‏اي كه لازم باشد مي‌‏فرستد. و اگر از اين نظرکه من پيامبرم از من چنين توقعاتي مي‌كنيد، معناي رسالت که داشتن قدرت بر اين گونه امور نيست و رسول جز گرفتن رسالت و رساندن آن شأني ندارد. معناي رسالت اين نيست كه داراي قدرت غيبي مطلق باشد و خداوند قدرت خود را به ايشان واگذار كرده باشد، و ايشان بتوانند بدون اجازه پروردگار خود هر كاري انجام دهند.

در جاي ديگر در پاسخ به اين تقاضاهاي عجيب و غريب ـ که گويا يك نوع مقام الوهيت و مالكيت زمين و آسمان براي پيامبر انتظار داشتند ـ به پيامبرش دستور مي‌دهد که بگويد: من هرگز ادعا نمي‌‏كنم كه خزائن الهي به دست من است، و نمي‌گويم كه از همه امور پنهاني و اسرار غيب آگاهم، و نيز نمي‌گويم که من فرشته‌ام، بلكه من تنها از دستورات و تعليماتي پيروي مي‌‏كنم كه از طريق وحي از ناحيه پروردگار به من مي‌‏رسد، بگو آيا كور و بينا يكسان است؟ پس چرا تفكر نمي‌‏كنيد؟[35] يعني من نه خزائن الهي را دارم، و نه عالم به غيبم، و نه فرشته‏ام تنها پيرو وحي هستم، ولي اين سخن نه به آن معني است كه من با شما بت پرستان لجوج همانندم بلكه من انساني هستم بينا، در حالي كه شما هم‌چون نابينايان هستيد که دلايل آشکار توحيد و حقانيت پيامبر را ناديده مي‌گيريد، آيا بينا و نابينا يكسانند؟!

در جاي ديگر مي‌فرمايد: اين بهانه‌جويان آن قدر لجوج‌اند که اگر نامه‏اي بر روي صفحه‏اي بر آنها نازل كنيم و (علاوه بر ديدن) آن را با دستهاي خود لمس كنند باز در برابرحق تسليم نمي‌شوند و مي‌گويند اين چيزي جز يك سحر آشكار نيست![36] يا آنکه مي‌فرمايد: اگر چنان چه بتواني اعماق زمين را بشكافي و در آن نقبي بزني و يا نردباني به آسمان بگذاري (واعماق زمين و آسمان‌ها را جستجو كني) تا آيه و نشانه ديگري براي آنها بياوري چنين كن، (ولي بدان آنان به قدري لجوجند كه باز ايمان نخواهند آورد)[37].

در جاي ديگر اين مخالفان متعصب و لجوج را تهديد مي‌کند و به پيامبرش دستور مي‌دهد به آنها اعلام کند كه خداوند آگاه و بينا، شاهد و گواه ميان من و شما است، گمان نكنيد از محيط قدرت او بيرون خواهيد رفت، و يا چيزي از اعمالتان بر او مخفي مي‌ماند[38]. و در آيه‌اي ديگر پاسخ اين بهانه‌ها را با توبيخ از آنان، در يك جمله كوتاه چنين بيان مي‌‏كند: «بنگر چگونه براى تو مَثَل‏ها زدند و گمراه شدند و (در نتيجه،) قدرتِ (پيدا كردن) هيچ راهى را ندارند!»[39].

اين تعبير گويايي است از اين واقعيت كه آن‌ها در مقابل استدلال‌هاي منطقي ما و دعوت حق كه محتواي آن شاهد گوياي ارتباطش با خدا است به يك مشت سخنان واهي و بي‌اساس دست زده و مي‌‏خواهند با اين حرف‌هاي بي‌پايه، چهرة حقيقت را بپوشانند. ما بي‌اينكه بخواهيم تك تك سخنان آن‌ها را پاسخ دهيم مي‌‏گوييم ببين با چه حرف‌هاي واهي مي‏خواهند در مقابل دليل منطقي بايستند؟! و در آخر روي سخن را به پيامبر كرده با تحقير سخنان منكران مي‌‏فرمايد: «خجسته (و پايدار) است آن (خدايى) كه اگر بخواهد براى تو بهتر از اين [ها] قرار مى‏دهد؛ بوستان‏هايى كه نهرها از زير [درختان]ـش روان است و (نيز اگر بخواهد) قصرهايى براى تو قرار مى‏دهد»[40].

مگر باغ‌ها و قصرهاي ديگران را چه كسي به آنها داده جز خدا؟ اصولاً چه كسي اين همه نعمت و زيبايي را در اين عالم آفريده جز پروردگار؟ آيا براي چنين خداوند قادر و مناني ممكن نيست كه بهتر از اين‌ها را در اختيار تو بگذارد؟! ولي او هرگز نمي‏خواهد مردم شخصيت تو را در مال و ثروت و قصر و باغ بدانند، و از ارزش‌هاي واقعي غافل شوند. او مي‌‏خواهد زندگي تو همانند افراد عادي و مستضعفان و محرومان باشد، تا بتواني پناهگاهي براي همه اين‌ها و براي عموم مردم باشي.
نتيجه

اين بود فهرستي از بهانه‌هاي منکران نبوت که البته محدود به اين‌ها نبوده و همه‌ اين بهانه‌ها دليلي بر انحصار نبوده و قابل الغاء خصوصيت و استفاده در نمونه‌هاي ديگر است،‌ خصوصاً بهانه‌ اول که به اعتقاد مفسران بزرگ شيعه و سني، تعبير حصرِ بهانه‌ مخالفان در بشر دانستن انبياء نوعي مبالغه و براي بيان اهميت مسئله است تا شدت منع و اهميت در خواست منکران نبوت را برساند و يا قابل تطبيق به گروه خاصي از مخالفان است نه همه‌‌ منکران نبوت، و حکايت اين بهانه‌ها در قرآن به عنوان مثال و بيان بهانه‌هايي گوناگون در عصرهاي مختلف است که خصوصيت ندارد و براي بهانه‌هاي امروز بشر هم قابل استفاده است.

اين سخنان را آنان براي فرار و شانه خالي کردن از زير بار مسؤليت و نپذيرفتن برنامه‌هاي والاي پيامبران الهي ـ که ميدان تاخت و تازهاي سودجويانه و سوء استفاده‌‌گرايانة سران کفر را تنگ مي‌ساخت و حرکات آنان را در چارچوب قانون الهي محدود مي‌نمود ـ از روي عمد و به خاطر متوقف‌کردن يا کندساختن روند پيشرفت برنامه‌هاي الهي بود تا چند صباحي آزادانه به زندگي نکبت بار و فساد و طغيانشان ادامه دهند.
منابع جهت مطالعه بيشتر

1.     قرآن‌کريم، (در تفاسير) ذيل سوره‌هاي: مؤمنون/ 24 و33 و34؛  هود/ 27 و 31؛‌  انعام/ 91؛ قمر/ 24؛ يس/ 15؛ تغابن/ 6؛ فرقان/ 7؛  زخرف/ 53؛ حجر/ 7؛ اسراء/ 92 و 95.

2.     نهج البلاغه (ترجمه دشتي)، خطبه 192، ص400 ـ 401، قم، انتشارات مشهور، چاپ هشتم، 1380ق.

3.     الميزان (ترجمه موسوي همداني)، ج 1، ص 131 و ج 13، ص 281 ـ 300 و ج 14، ص 355 و ج 15، ص271 ـ 277.

4.     تفسير نمونه، ج 18، 15، ص24 ـ 40.

5.     سيوطي، جلال‌الدين، الدّرّ المنثور في تفسير المأثور، قم، نشر کتابخانه آيت الله مرعشي نجفي، چاپ 1404ق.
طبرسي، فضل بن حسن، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7 ص260، تهران، انتشارات ناصرخسرو، چاپ سوم 372 ق.

[1]. بقره / 89.

[2]. (وَما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى‏ إِلاَّ أَنْ قالُوا أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولا)؛ اسراء/ 94.

[3]. ابراهيم / 10.

[4]. ر.ک: سوره‌های مؤمنون آيات/ 24، 33، 34، 47؛ هود/ 27؛ انعام/ 91؛ قمر/ 24؛ يس/ 15؛ تغابن/ 6؛ اسراء/ 92.

[5]. ر.ک: طباطبايی، الميزان (ترجمه سيد محمد باقر موسوی همدانی)، ج 14، ص 355.

[6]. رک: طوسی، محمد بن حسن، التبيان فی تفسيرالقرآن، ج6، ص521؛ طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البيان فی تفسيرالقرآن، ج6، ص280؛ مکارم شيرازی، ناصر، تفسير نمونه، ج12، ص 292.

[7]. ر.ک: 1ـ طبري، محمد ابن جرير، تفسيرطبري(مترجم)، ج4، ص906؛ 2ـ رازي، فخرالدين، مفاتيح الغيب، ج21، ص410؛ 3ـ ابن کثير دمشقي، اسماعيل بن عمرو، تفسير القرآن‌العظيم (ابن کثير)، ج5،‌ ص111؛ ‌4ـ آلوسي، محمود، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، ج8، ص162.

[8]. ابراهيم/ 11.

[9]. الميزان (ترجمه موسوی همدانی)، ج 1، ص 131.

[10]. فرقان/ 7.

[11]. انعام/ 8.

[12]. ر.ک: انعام/ 8 و50؛ هود/ 31؛ فرقان/ 7؛ اسراء/ 95؛ زخرف/ 53؛ حجر/ 7.

[13]. انعام/ 8 .

[14]. انعام/ 9.

[15]. همان.

[16]. مکارم شيرازی، ناصر، تفسير نمونه، ج 5، ص 161.

[17]. (قُلْ لَوْكانَ فِي الْأَرْضِ مَلائِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنا عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَكاً رَسُولاً)اسراء/ 95.

[18]. فرقان/ 22.

[19]. همان.

[20]. زخرف/31.

[21]. (وَقالَ الَّذِينَ لايَرْجُونَ لِقاءَنا لَوْ لاأُنْزِلَ عَلَيْنَا الْمَلائِكَةُ أَوْ نَرى‏ رَبَّنا لَقَدِ اسْتَكْبَرُوا فِي أَنْفُسِهِمْ) فرقان/ 21.

[22] . همان

[23]. برای مطالعه بيشر، ر.ک: 1ـ الميزان، ج 15، ص 271-277، و ج1، ص131؛ 2ـ  طبرسی، مجمع البيان، ج 7، ص260.

[24]. (وَقَالُوا مَالِ هَذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَيَمْشِي فِي الْأَسْوَاقِ)؛ فرقان /7.

[25]. (وما جَعَلْناهُمْ جَسَداً لا يَأْكُلُونَ الطَّعامَ وَما كانُوا خالِدِينَ)؛ انبياء/ 7.

[26]. (وَما نَرى‏ لَكُمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْلٍ)؛ هود/27.

[27]. (وَقالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً)؛ اسراء/90.

[28]. (أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ خِلالَها تَفْجِيرا)؛ اسراء/91.

[29]. (أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُف)؛ اسراء/93.

[30]. (فَلَوْ لاأُلْقِيَ عَلَيْهِ أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَب‏)؛ زخرف/ 53.

[31]. (أَوْ يُلْقى‏ إِلَيْهِ كَنْز)؛ فرقان/ 8.

[32]. (أَوْ تَرْقى‏ فِي السَّماءِ وَلَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَؤُهُ)؛ اسراء/ 93.

[33]. اسراء/ 93.

[34]. همان.

[35]. (قُلْ لاأَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزائِنُ اللَّهِ وَلاأَعْلَمُ الْغَيْبَ وَلاأَقُولُ لَكُمْ إِنِّي مَلَكٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما يُوحى‏ إِلَيَّ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمى‏ وَ الْبَصِيرُ أَفَلا تَتَفَكَّرُونَ)؛ ‌انعام/ 50.

[36]. (وَلَوْ نَزَّلْنا عَلَيْكَ كِتاباً فِي قِرْطاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَيْدِيهِمْ لَقالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبِينٌ)؛ انعام/ 7.

[37]. (وَإِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكَ إِعْراضُهُمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِيَ نَفَقاً فِي الْأَرْضِ أَوْ سُلَّماً فِي السَّماءِ فَتَأْتِيَهُمْ بِآيَةٍ)؛ انعام / 35.

[38]. (قُلْ كَفى‏ بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ إِنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبِيراً بَصِيرا)؛ اسراء / 96.

[39]. (انْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلًا)؛ فرقان / 9.

[40]. (تَبارَكَ الَّذِي إِنْ‌ شاءَ‌ جَعَلَ لَكَ خَيْراً مِنْ ذلِكَ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَيَجْعَلْ لَكَ قُصُوراً)؛  فرقان / 10.