- توضیحات
- نوشته شده توسط manager
- دسته: ـ آیا منکران نبوت و معاد و... عناد دارند؟
- بازدید: 3684
شبهه
آیا منکران نبوت و معاد و... عناد دارند؟
توضیح شبهه
در سراسر قرآن، این احتمال که ممکن است شخصی نه از روی عناد و لجاج و هوای نفس، بلکه صرفاً به دلایل عقلی، معرفتی و با انگیزههای انسانی و صادقانه منکر حقانیت مدعیان پیامبری و تعالیم آنها (مانند وجود معاد و مجازات اخروی) شود، نادیده گرفته شده و این خطایی است عظیم و نابخشودنی[1]. برطبق آیات مذکور، منکران معاد بدون استثناء افرادی گناهکار هستند که گناهانشان آنها را از دیدن حقیقت محروم کرده است. در همه جای قرآن، کفار و مشرکان افرادی کر، کور، لال و سفیهاند. اما این داوری ناعادلانه هم با واقعیت ناسازگار است و هم با اصول اخلاقی زیرا بسیاری از مخالفان پیامبران، افرادی دانشمند، فهمیده و حقجو بودهاند و نیز متهم کردن مخالفان به تجاوزگر بودن برخلاف قاعده بازی، بیرون کردن حریف از میدان است. در چنین وضعی آنها هم میتوانند طرف مقابل (پیامبران، انبیاء، و....) را به خیالاتی بودن و...[2] متهم کنند؟
Article II. پاسخ
(a) مقدمه
کافران و مؤمنان از صدر اسلام تاکنون وجود داشتند و کافران دارای انگیزههای مختلف بودهاند که در اینجا لازم است بررسی شود. البته مقصود از کافر در اینجا کسانی هستند که منکر خدا، نبوت، و معاد یا ضروریات دین مثل قرآن میشوند.
آنچه در شبهه بالا مشاهده میشود این است که قرآنکریم یک طرفه به قاضی رفته و قبل از آنکه سره از ناسره مشخص شود آنان را کر و کور و... نامیده است. در حالی که با مرور بر آیات قرآن این حقیقت روشن میشود که خداوند انواع راهها را از برهان، اعجاز، تمثیل، تشویق، هشدار و... به کار گرفت تا افراد را هدایت کند اما پس از تمام اینها عدهای نه تنها ایمان نیاوردند، بلکه برای خاموش کردن این نور الهی تمام تلاش خویش را به کار بستند و از آن به بعد بود که قرآن آنها را کر و کور و بدتر از چهارپا و... نامید.
(b) بررسی دیدگاه قرآن در مورد کفرکافران
1. دعوت به تفکر
ذکر این نکته لازم است که ارائه حجت و برهان از سوی خداوند، دلالت بر اختیاری بودن کفر و ایمان داشت. که این دیدگاه با برخی دیگر از آیات قرآن تقویت میشود. چنانکه فرمود: (فَلَوْ شَاءَ لَهَدَاکُمْ أَجْمَعِینَ)[3]؛ «و اگر (بر فرض خدا) میخواست، حتماً همه شما را (به اجبار) راهنمایی میکرد» این جمله اشاره به این حقیقت دارد که برای خدا کاملاً امکان دارد همه انسانها را به اجبار هدایت کند، به طوری که هیچ کس توان مخالفت نداشته باشد. ولی در این صورت نه چنین ایمانی ارزش خواهد داشت و نه اعمالی که در پرتو این ایمان اجباری انجام میگیرد، بلکه تکامل انسان در آن است که راه هدایت و پرهیزگاری را با پای خود و به اراده خویش بپیماید. همچنین در جای دیگر خطاب به آنان که اهل تعقل و تفکرند فرمود: (فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِن کُنتُمْ لاَتَعْلَمُونَ)[4]؛ «پس اگر نمیدانید، از آگاهان بپرسید» و تقلید کورکورانه در دین را محکوم نمود؛ در عوض به اندیشیدن و تحقیق نمودن فراخواند. حسن ختام این گفتار آیه شریفه (إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِراً وَإِمَّا کَفُوراً)[5]؛ «در واقع، ما او را به راه (راست) راهنمایی کردیم، در حالی که یا سپاسگزار است، یا بسیار ناسپاس است» میتواند باشد که بیانگر اختیاری بودن راه کفر و ایمان است. در حقیقت این استدلالات قرآنی، خط بطلان بر دیدگاههای کافران میکشد و بدین ترتیب با ارسال انبیاء و عرضه معجزات ایشان بر مردمان، راه کفر و ایمان از هم جدا میشود و هر فرد با انتخاب خود راه کفر و ایمان را میپوید.
باید در نظر داشت که قدم اول را خدا برداشته است و فطرت تمامی انسانها را بر اساس فطرت سلیم که گرایش به توحید و پرستش خداوند دارد سرشته است. اما اگر این فطرت پاک دچار آلایشهای گناه شود، کمکم از روح خداجویی عدول میکند و به کفرروی میآورد. خداوند در ابتدای سوره انعام در شرح حال کافران فرموده (ثُمَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ)[6]؛ «سپس کسانی که کفر ورزیدند، برای پروردگارشان [شریکِ] مساوی قرار میدهند» ملاحظه میکنیم که قرآن عقیده مشرکان را با حرف عطف ثم بیان کرده است که در زبان عربی بر ترتیب و تراخی دلالت میکند و این مساله نشانگر آن است که گرایش به توحید امری فطری است که پس از آن شرک و کفر نمود پیدا میکند که انحراف از اصل فطری است[7]. یکی دیگر از آیاتی که میتواند بیانگر منشا کفر و شرک کافران باشد، آیة شریفه (وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ...)[8]؛ «و اگر از آن [کافر]ها بپرسی: «چه کسی آسمانها و زمین را آفرید؟» حتماً میگویند: «خدا» ...» کفار را به تفکر در منشا آفرینش فرا میخواند تا بدین وسیله از آنها اقرار به ربوبیت و خالقیت الله بگیرد زیرا همانطور که ملاحظه میکنیم خود کفار الله را خالق و پدیدآورنده آسمانها و زمین میدانند اما به سبب رویگردانی از حق و کوری دل و دیده از پذیرش و تسلیم در برابر چنین اعتقادی سرباز میزنند. پس با توجه به اینکه کافران به این حقیقت اعتراف دارند و بر اساس دو آیه پیشین، تمام نعمتهای ظاهری و باطنی را از آن خداوند میدانند؛ بنابراین حمد مخصوص خداوند میباشد زیرا خالق آسمانها و زمین و همه آنچه که در آن است، میباشد و لازمه حمد برای خداوند آن است که غیر او معبود قرار نشود اما کافران از این حقیقت رویگردان بودند[9]. با توجه به آنچه ذکر شد میتوان منشأ کفر کافران را در رویگردانی و پشت کردن به خداوند دانست. چنان که فرمود: (وَکَانَ الْکَافِرُ عَلَی رَبِّهِ ظَهِیراً) [10]؛ «و کافران بر ضد (فرمان) پروردگارشان پشتیبان [یکدیگر]ند» در حقیقت کافران با عبادت بتها شیطان را در برابر خداوند یاری میکردند[11] پس با روحیهای همراه با عناد و دشمنی که بر مبنای اقرار به خالقیت خداوند است از عبادت و پرستش خداوند رویگردان بودند.
2. معجزات انبیاء در برابرکافران و ارائه استدلالات عقلی
خداوند به احترام عقلانیت انسانها برای هر قومی پیامبری فرستاد اما برخی با شنیدن استدلالات پیامبران و با دیدن بینات و معجزات انبیاء، از سر عناد، لجاج و حب جاه، مقام انبیاء را تکذیب کردند چنانکه معجزات مختلف پیامبر9 را دیدند و تکذیبش کردند (قُلْ إِنِّی عَلَی بَیِّنَةٍ مِن رَبِّی وَکَذَّبْتُم بِهِ...)[12]؛ «بگو: «به راستی من دلیل روشنی از جانب پروردگارم دارم، در حالی که شما آن را دروغ انگاشتهاید...» یعنی علاوه بر قرآن، سایر معجزاتش را چون تسبیح سنگریزه، و... را منکر شدند[13]. کافران با دیدن امور خارقالعاده از پیامبر9ایمان نیاوردند و در برابر معجزه عظیمی مانند قرآن که در آن استدلالهای فراوانی برای کافران وجود دارد از سر عناد، بزرگ آنان که سرآمد فصحای زمانش بود ـ ولید بن مغیره ـ گفت: (إِنْ هذَا إِلَّا سِحْرٌ یُؤْثَرُ)[14]؛ «این (قرآن) جز سحری حکایت شده نیست» البته باید بگوئیم که ولید پس از فکر کردن پیرامون آیات حق چنین قضاوت باطلی نمود (إِنَّهُ فَکَّرَ وَقَدَّرَ)[15]؛ «[چرا] که او تفکّر کرد و (نقشه را) معیّن نمود» و خداوند به شدت او را مورد نکوهش قرارداده فرمود (فَقُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ ثُمَّ قُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ ثُمَّ نَظَرَ ثُمَّ عَبَسَ وَبَسَرَ ثُمَّ أَدْبَرَ وَاسْتَکْبَرَ)[16]؛ «پس کشته باد! که چگونه معیّن کرد؟! سپس کشته باد! که چگونه معیّن نمود؟! سپس نظر کرد؛ سپس چهره در هم کشید و با ترشرویی شتاب کرد؛ سپس پشت کرد و تکبّر ورزید» در پایان با تکبر و عناد در مورد قرآن، آنرا سحری مؤثر نامید.
کافران در مقابل کتابهای آسمانی (قرآن و عهدین) به مقابله برخاسته و گفتند (لَن نُؤْمِنَ بِهذا الْقُرْآنِ وَلاَ بِالَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ)[17] ما هرگز به این قرآن که بر محمد9فرود میآید ایمان نمیآوریم و نه به آن کتابهایی که پیش از او نازل شدهاند یعنی تورات و انجیل. در حالی که خودشان به حقانیت پیامبر9 اقرار داشتند اما از روی بغض و عداوت چنین میگفتند[18]. بنیاسرائیل نیز معجزات موسی را نیز منکر شدند حتی پس از مشاهدة آنها، به گوسالهپرستی روی آوردند (ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّنَاتُ)[19]؛ «سپس، بعد از دلیلهای روشن (معجزهآسا) که به رایشان آمد، گوساله(پرستی) را انتخاب کردند». (وَلَقَدْ جَاءَکُمْ مُوسَی بِالْبَیِّنَاتِ ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ)[20]؛ «و به یقین موسی دلیلهای روشن (معجزهآسا) را برای شما آورد، سپس بعد از (رفتن) او، گوساله را (به پرستش) گرفتید» یعنی با وجود دیدن معجزات، و پیبردن به حقانیت آنها، با لجاجت و تعصب از پذیرش حق، گردن فرازی نمودند پس از این واقعه تقاضای رویت خداوند را نمودند ـ و از آنجاکه این درخواست متعاقب نافرمانیهای فراوان و از سر بهانهجویی بود ـ دچار صاعقه عذاب شدند. همچنین از موسی7، درخواست غذاهای متعدد نمودند و گفتند: ما توان صبر کردن بر یک غذا را نداریم از خدایت بخواه برای ما سبزی، سیر، عدس، خیار و پیاز برویاند و در اثر چنین درخواستی نیز، گرفتار خشم خداوند شدند. مسلماً وقتی خداوند در برابر خواستهای مذکور بنیاسرائیل، به خشم آمده و عذابشان نمود چنین میتوان برداشت نمود که روح عناد و تکبر در آنان موجب چنین درخواستهایی میشد زیرا حقانیت موسی7 بر آنان آشکار شده بود. قوم موسی درخواستهای گوناگون داشتند اما خودشان در ماجرای قتل یکی از بنی اسرائیل به منظور مشخص شدن قاتل گفته شد بدن گاو را به بدن مقتول بزنید تا قاتل مشخص شود...[21] که در برابر امر خداوند مبنی بر ذبح گاو به چون و چرا پرداختند و همواره، از کیفیت گاوی که باید ذبح شود سؤال مینمودند. گاو چه رنگی باشد؟ جوان باشد یا پیر؟ و... سرانجام گاوی را قربانی کردند هر چند نزدیک بود چنین نکنند[22]. بعد از این ماجراها خداوند از سنگدلی و غفلت قوم موسی7 خبر داد که مانند سنگ و حتی سختتر از سنگ شده است (ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَهِیَ کَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً)[23]؛ «سپس دلهای شما بعد از آن [واقعه] سخت شد پس آن همچون سنگ، یا سختتر (گردید.)» با توجه به آنچه ذکر شد به نظر میرسد بنیاسرائیل، از سر عناد و لجاجت، نه از سر جهالت، از پذیرفتن حق سرباز زدند. چنان که فرعون در برابر موسی و معجزاتش درماند زیرا موسی7 به او گفت: (لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ وَإِنِّی لَأَظُنُّکَ یَا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً)[24]؛ «به یقین، میدانی این (معجزه)ها را جز پروردگار آسمانها و زمین نفرستاده است، در حالی که دلیلهای بینشآور است؛ ای فرعون! در حقیقت، من گمان میکنم که تو هلاک شدهای».
مؤید ادعای ما، در منشأ کفر کافران در لجاجت و عنادشان آیه شریفه (وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْماً وَعُلُوّاً)[25]؛ «و آن[ها] را به خاطر ستم و برتریطلبی انکار کردند، درحالیکه دلهایشان بدان[ها] یقین داشت» است زیرا معجزات موسی7 آنقدر روشن و بیّن بود که دل انسان حقجو و حقطلب را زنده میکرد، به جان آدمی بصیرت میبخشید اما کافران، چنین آیات بیّنی را سحری آشکار نامیدند![26] از دیگر معجزات برجسته موسی7 عصا و یدبیضا است. در حقیقت زمانی که موسی عصا را به زمین زد و عصا تبدیل به اژدها شد، ساحران که از فنون سحر مطلع بودند، در دم به او ایمان آوردند و این مسأله خشم فرعون را برانگیخت[27]. نکته قابل توجه از آیات شریفه، آن است که ایمان آوردن ساحران، از عناد و تکبر فرعون پرده بر میدارد و نشانگر آن است که معجزه موسی7 برای ایمان آوردن کافی بود که ساحران را به سجده انداخت و مؤمن شدند.
زمانی که قرار شد قوم حضرت موسی7 پس از نافرمانیشان، عذاب بر آنها نازل شود (فَأَرْسَلْنَا عَلَیْهِمُ الطُّوفَانَ وَالْجَرَادَ وَالْقُمَّلَ وَالضَّفَادِعَ وَالدَّمَ آیَاتٍ مُفَصَّلاَتٍ فَاسْتَکْبَرُوا وَکَانُوا قَوْماً مُجْرِمِینَ)[28]؛ «و بر آنان سیلاب و ملخ و کَنِه و قورباغهها و خون را فرستادیم، در حالی که نشانههایی از هم جدا بودند؛ و[ لی] تکّبر ورزیدند و گروه خلافکاری شدند» قوم به موسی گفتند: ای موسی! از خدا بخواه که عذاب را از ما بردارد، که ما دیگر ایمان میآوریم (یَا مُوسَی ادْعُ لَنَارَبَّکَ به ما عَهِدَ عِنْدَکَ لَئِنْ کَشَفْتَ عَنَّا الْرِّجْزَ لَنُؤْمِنَنَّ لَکَ)[29]؛ «ای موسی! از پروردگارت به عهدی که نزد تو دارد، برای ما بخواه که اگر این (عذاب) اضطرابآور را از ما برطرف سازی، قطعاً به تو ایمان میآوریم» اما به محض برداشتهشدن عذاب، باز هم پیمانشکنی کردند و بر عهدشان پایبند نماندند (فَلَمّا کَشَفْنَا عَنْهُمُ الْرِّجْزَ إِلَی أَجَلٍ هُمْ بَالِغُوهُ إِذَا هُمْ یَنْکُثُونَ)[30]؛ «و هنگامی که (عذاب) اضطرابآور را تا سرآمدی که آنان بدان میرسیدند، از آنان برطرف میساختیم، ناگهان آنان پیمان میشکستند» پس با وجود رویت معجزات و یاری و رحم خداوند، باز هم ایمان نیاوردند و بر عنادشان اصرار ورزیدند.
3. بهانهگیریهای کفار و مشرکان
مشرکان از پیامبران الهی درخواست معجزات متعددی مینمودند و ایمان آوردنشان را از سرلجاج و عناد، به انجام معجزاتی غریب و ناممکن مشروط میکردند (وَقَالُوا لَن نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً...)[31]؛ «و گفتند: به تو ایمان نمیآوریم تا اینکه برای ما چشمه جوشانی از زمین بیرون آری» این آیه بیانگر معجزاتی است که قریش علیه رسول خدا9 و از ایشان مطالبه مینمودند و با وجود قرآن که معجزهای جاودانی است، ایمان آوردن خود را مشروط به آنها مینمودند چون قصد خوار کردن قرآن را داشتند. بدین ترتیب که میگفتند: به رایمان چشمه آبی بجوشان که خشک نشود! و باغ خرما و انگوری که درآن نهرها جاری سازی! آسمان را تکهتکه بر ما فرو ریزی! و... و از آسمان بالا روی... که ما به از آسمان بالا رفتنت نیز ایمان نمیآوریم تا آنکه بر ما کتابی نازل کنی که آن را بخوانیم و... اما قرآن حکایت حال کافران نموده، فرمود: (وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَن یُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَی إِلَّا أَن قَالُوا أَبَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولاً...)[32] در حالی که اقرار به ثبوت الله دارند، منکر نبوت و رسالتاند[33].
کافران میگویند: اگر خدا میخواست فرشتگانی برای هدایت ما میفرستاد اما خدا در پاسخشان فرمود: (قُل لَوْ کَانَ فِی الْأَرْضِ مَلاَئِکَةٌ یَمْشُونَ مُطْمَئِنِّینَ لَنَزَّلْنَا عَلَیْهم مِنَ السَّماءِ مَلَکاً رَسُولاً)[34] آیه شریفه بیانگر دو اصل مهم است: 1ـ زندگی بشری مادی و زمینی است؛ 2ـ هدایتی که خدا برخود واجب کرده است، تنها از راه وحی آسمانی و به وسیله یکی از فرشتگان به یک دسته از انسانها که همان انبیاء هستند نازل میگردد[35].
در برخی دیگر از آیات، کافران علت کفرشان را کفر آبا و اجدادشان دانستهاند: (إِنَّمَا أَشْرَکَ آبَاؤُنَا مِن قَبْلُ...)[36]؛ «پدرانمان پیش از (ما) فقط شرک میورزیدند و (ما هم) نسلی بعد از آنان بودیم...» و نیز درخواستهای بیاساسی چون رویت خداوند مینمودند: (لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً)[37]؛ «به تو ایمان نخواهیم آورد، تا اینکه خدا را آشکارا ببینیم» و این در حالی است که خداوند دلایل روشن و صحیح درباره یگانگی خویش و احکام حلال و حرام اقامه کرده است، هم به وسیله عقل و هم به وسیله پیامبران. به طوری که هیچگونه عذری برای کسی باقی نماند (قُلْ فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ)[38]، «بگو: پس فقط دلیل رسا برای خداست» پس کافران نمیتوانند ادعا کنند که خداوند با سکوت خویش، عقاید و اعمال ناروایشان را تائید کرده است، و نیز نمیتوانند ادعا کنند که در اعمالشان مجبورند ـ شرک اجدادشان موجب شرک آنها شده ـ زیرا اگر مجبور بودند اقامه دلیل و فرستادن پیامبران و دعوت و تبلیغ آنان بیهوده بود، اقامه دلیل، نشانگر آزادی اراده است. شایان ذکر است که حجت به دلیل و برهان گفته میشود که گوینده میخواهد به وسیله آن مطلب خود را برای دیگران، ثابت کند و بالغه به معنی روشن و رسا، دلایل خداوند برای بشر از طریق عقل و نقل، و به وسیله خرد و دانش و ارسال رسولان، از هرنظر رسا و روشن است؛ به حدی که جای هیچ گونه ابهام و تردید باقی نمیماند[39].
نمونه دیگری از بهانهگیری کافران به قوم شعیب اختصاص دارد؛ زمانی که شعیب آنها را به خداپرستی دعوت نمود و از آنها درخواست نمود تا عدالت را در کارهایشان رعایت کنند (وَإِلَی مَدْیَنَ أَخَاهُمْ شُعَیْباً قَالَ یَاقَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ مَالَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ قَدْ جَاءَتْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ فَأَوْفُوا الْکَیْلَ وَالْمِیزَانَ)[40] اما آنها در برابرهدایتگری شعیب گفتند: با دینت میخواهی ما را از دین آبا و اجدادمان دور کنی؟ (قَالُوا یَا شُعَیْبُ أَصَلاتُکَ تَأْمُرُکَ أَن نَتْرُکَ مَا یَعْبُدُ آبَاؤُنَا أَو أَن نَفْعَلَ فِی أَمْوَالِنَا مَا نَشَاءُ)[41]؛ «(مخالفان) گفتند: ای شعیب! آیا نمازت به تو فرمان میدهد که (بگویی) آنچه را پدرانمان میپرستیدند، ترک کنیم؛ یا اینکه در اموالمان، آنچه را میخواهیم انجام [ن] دهیم؟» این گفتار قوم شعیب نشاندهنده آن است که قصد پافشاری بر اعتقاد باطل خودشان داشتند و بدون پذیرفتن دلایل شعیب و عبرت گرفتن از هلاکت اقوام طغیانگر پیشین چون قوم نوح، قوم هود و صالح (هود/ 88ـ89) بر کفر و عنادشان با حق اصرار ورزیدند.
(c) یک پرسش
آیا منشا و علت کفر تمامی کافران، دلایل فوق است یا میتواند دلیل دیگری هم داشته باشد؟
با دقت در آیات قرآن درمییابیم که علت کفر و انحراف برخی از اقشار جامعه، به استضعاف کشیده شدنشان برمیگردد؛ پس این گروه به اجبار کافر ماندهاند و راه حقیقتپویی برآنان بسته شده است. خداوند در آیه 97 سورة مبارکه نساء؛ شرح حال عذاب ظالمان را بیان نموده است و در آیه بعدی عدهای را از این عذاب مستثنی کرده که عبارتند از مردان، زنان و کودکانی که توان گریز از جامعة فاسد را نداشتند و امکان هجرت از جامعه آلوده به شرک را نداشتنند (إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ لاَیَسْتَطِیعُونَ حِیلَةً وَلاَیَهْتَدُونَ سَبِیلاً)[42]؛ «مگر مستضعفانی از مردان و زنان و کودکان که توان چارهجویی ندارند و به هیچ راهی رهنمون نمیشوند».
(d) دیدگاه شهید مطهری در مورد منشا کفر کافران
آیات و روایاتی که دلالت بر عدم پذیرش اعمال کافران دارند، ناظر به آنانی است که انکار آنها از سر عناد و لجاج و تعصب باشد، اما انکارهایی که صرفاً عدم اعتراف است؛ منشا عدم اعتراف هم قصور است نه تقصیر، مورد نظر آیات و روایات نیست این گونه منکران از نظر قرآن، مستضعف امیدوار به (رحمت) خدایند. و براساس دیدگاه برخی حکمای اسلام مثل بوعلی و صدرالمتالهین، اکثریت مردمی که به حقیقت اعتراف ندارند، قاصرند نه مقصر. چنین افرادی اگر خداشناس نباشند معذب نخواهند بود ـ هر چند به بهشت هم نخواهند رفت ـ و اگر خداشناس باشند و به معاد اعتقاد داشته باشند و عملی خالص قربهالی الله انجام دهند پاداش نیک عمل خویش را خواهند گرفت. تنها کسانی به شقاوت کشیده میشوند که مقصر باشند نه قاصر[43].
(e) نتیجه
منشا کفر کافران و گردنکشان از پرستش خداوند در دو مورد خلاصه میشود؛ در حقیقت باید بگوئیم کافران دو دستهاند؛
کافرانی که عنا دارند و مستکبرند، مانع از هدایت دیگران میشوند.
و کافرانی که منشا کفر آنها به استضعاف کشیده شدن آنها، از سوی کافران معاند و مستکبر است. در جهان کنونی، عدهای از کسانی که از حقیقت هدایت دور ماندهاند، کفرشان به سبب وجود چنین معاندانی است که اکثر وسایل ارتباط جمعی مانند ماهواره، اینترنت و... را نیز آنها تحت کنترل خود دارند و بدین ترتیب مانع هدایت مستضعفان میشوند.
اما دلایل کفر گروه نخست عبارتند از:
نخستین منشأ عناد و دشمنی با خداوند است؛ زیرا بر اساس مفاد آیات شریفه (عنکبوت/61)؛ (لقمان/ 25) و (زمر/ 38) کفار بر خالق بودن خداوند اقرار دارند و با درک این حقیقت در برابرش سر تسلیم و بندگی فرو نمیآورند. (وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ...)، «و اگر از آن [کافر]ها بپرسی: «چه کسی آسمانها و زمین را آفرید؟» و منشا و خواستگاه چنین عناد و حقناپذیری، تکبر و غرورشان میباشد. (بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی عِزَّةٍ وَشِقَاقٍ)[44]؛ «بلکه کسانی که کفر ورزیدند، در نخوت و ستیز [و جدایی] هستند» حتماً میگویند: خدا» در توضیح آیه شریفه آمده: (عزه) از (عزاز) گرفته شده که به سرزمین نفوذناپذیر اطلاق میشود. عزت بر دو گونه است: ممدوح که مختص خداوند است و مذموم که مختص کافران است؛ زیرا کافران در برابر حق نفوذناپذیرند و از سر تکبر از پذیرش واقعیات، سرکشی مینمایند[45] و نیز درخواست معجزات گوناگون که در حقیقت بهانهجوییهایی بیش نبود[46] و درخواست رویت خداوند که درخواستی محال بود[47]. دیگر منشأ کفر در عدم تعقل و تفکرشان است، زیرا خداوند آنها را به دلیل عدم تعقل، به عنوان بدترین موجودات معرفی نموده است[48] و علت نهایی کفر را در فریبهای شیطانی میتوان یافت (کَمَثَلِ الشَّیْطَانِ إِذْ قَالَ لِلْإِنسَانِ اکْفُرْ...)[49]، «و (نیز) همانند مثال شیطان است آنگاه که به انسان گفت: کافر شو» و آیه شریفه (أَلَمْ تَرَأَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّیَاطِینَ عَلَی الْکَافِرِینَ تَؤُزُّهُمْ أَزّاً) [50]، «آیا اطلاع نیافتی که ما شیطانها را به سوی کافران فرستادیم، در حالیکه آنان را شدیداً تحریک میکنند؟!» و بر اساس دیدگاه شهید مطهری، میتوانیم همه این گروه از کافران را در زمره مقصران قرار دهیم که با عناد و لجاج و آگاهی از حق، ایمان نیاورند.
اما گروه دوم که قاصران هستند شامل افرادی میشوند که در محدودیتها بودند، یعنی شرایط حاکم بر جامعه آنان را از هجرت و دور شدن از محیط آلوده، باز میدارد.
(f) منابع جهت مطالعه بیشتر
آیات مربوط به گفتوگوی بین انبیا و امم خویش به خصوص جباران طاغوتهای زمان، همچون نمرود در برابر حضرت ابراهیم، فرعون در برابر حضرت موسی؛ و نیز حضرت نوح، حضرت صالح، حضرت هود و پیامبر اسلام در برابر قومهای خود به خصوص در سورههای مبارکه انعام، اعراف، هود، اسراء، طه، شعرا که با مراجعه به تفاسیر مربوطه مطالب کاملی برای مطالعه به دست میآید.
[1]. نگاه کنید به آیات 10 تا 14 سوره مطففین.
[2]. نحل/ 22.
[3]. انعام/ 149.
[4]. انبیاء/ 7.
[5]. انسان/ 3.
[6]. انعام/ 1.
[7]. ر.ک: مکارم شیرازی، الامثل فی تفسیر...، ج 4، ص 204.
[8]. لقمان/ 25.
[9]. ر.ک: فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج 9، ص 127.
[10]. فرقان/ 55.
[11]. طبرسی، جوامع الجامع، ج 4، ص 387.
[12]. انعام/ 57.
[13]. ر.ک اطیب البیان فی تفسیرالقرآن، ج 5، ص 88.
[14]. مدثر/ 24.
[15]. مدثر/ 18.
[16]. مدثر/ 19 ـ 23.
[17]. سبا/ 31.
[18]. ر.ک کاشانی، منهج الصادقین، ج 7، ص 371 و 372.
[19]. نساء/ 153.
[20]. بقره/ 92.
[21]. بقره/ 73.
[22]. ر.ک: بقره/ 69 ـ 71.
[23]. بقره/ 74.
[24]. اسرا/ 102.
[25]. نمل/ 14.
[26]. ر.ک انوارالتنزیل واسرارالتاویل، بیضاوی، ج 4، ص156.
[27]. طه/ 57 و شعراء/ 38 ـ 41.
[28]. اعراف/ 133.
[29]. اعراف/ 134.
[30]. اعراف/ 135.
[31]. اسراء/ 90.
[32]. «یا برای تو خانهای از زر (و زیور) باشد؛ یا در آسمان بالا روی؛ و برای بالا رفتن تو (هم) ایمان نمیآوریم، تا اینکه نامهای بر ما فرود آوری که آن را بخوانیم!» (ای پیامبر!) بگو: «پروردگار من پاک و منزّه است؛ آیا [من ]جز بشری فرستاده هستم؟!»، اسراء/ 94.
[33]. ر.ک المیزان، ج3، ص 203.
[34]. «(ای پیامبر!) بگو: «اگر (بر فرض) در زمین فرشتگانی بودند که با آرامش گام برمیداشتند، حتماً فرشتهای را [به عنوان] فرستاده، از آسمان بر آنان فرود میآوردیم»، اسراء/ 95.
[35]. ر.ک المیزان، ج13، ص206.
[36]. اعراف/ 173.
[37]. بقره/ 55.
[38]. انعام/ 149.
[39]. «و به سوی (مردم) مَدْیَن برادرشان شعیب را (فرستادیم)؛ گفت: «ای قوم [من]! خدا را پرستش کنید، که هیچ معبودی جز او برای شما نیست. پیمانه و ترازو را کم نگذارید، [چرا] که من شما را در نیکی (و ثروت فراوان) میبینم؛ و در حقیقت من از عذابِ روزی فراگیر، بر شما میترسم!»، هود/ 84.
[40]. استاد مرتضی مطهّری، عدل الهی (تهران، صدرا)، ص 353 به نقل از المیزان، ج 5، ص 51.
[41]. هود/ 87.
[42]. نساء/ 98.
[43]. ر.ک عدل الهی، شهید مطهری، ص 318.
[44]. ص/ 2.
[45]. ر.ک: مکارم شیرازی، نمونه، ج 19، ص 210.
[46]. ر.ک: اسری/ 90.
[47]. ر.ک: بقره/ 55 و نساء/ 153.
[48]. ر.ک: انفال/ 55.
[49]. حشر/ 16.
[50]. مریم/ 83.