دوم. چالش‌های رابطه قرآن و آزادی (مثل آیه لااکراه فی الدین با ارتداد و...) چگونه حل می‌شود؟

در اين نوشتار به اهميت، دلايل (فطري، عقلي و عقلايي) آزادي و زير بنا بودن آن براي اخلاق اشاره مي‌شود و دلايل قرآني و نمونه‌هايي از آزادي انديشه و انتخاب در قرآن بيان مي‌گردد و در ادامه ضمن توجه به سخنان اهل بيت: در زمينه آزادي و عنصر حرّيت در نهضت عاشورا، اصول تأمين كننده آزادي در اسلام تبيين مي‌گردد. در پايان چالش‌هاي ادعايي در مورد «قرآن و آزادي»، مثل تعارض ظاهري Pلاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينO با مبحث ارتداد و ممنوعيت نشر كتب گمراه كننده بررسي و نقد مي‌شود.

درآمد

«آزادي» (حرّيت) (Freedom) از زيباترين واژه‌ها در قاموس بشري، مورد احترام همة انسان‌ها و آرزوي قلبي مبارزان و مجاهدان است؛ آرزويي كه برخاسته از فطرت انساني است. هر كس يا هر گروهي تعريفي از اين واژه مقدس دارد؛ به طوري كه امروزه تا دويست تعريف براي آن ارائه كرده‌اند و برخي هم آن را تعريف ناپذير دانسته‌اند به همين دليل اين واژه گاهي مورد سوء استفاده دشمنان آزادي و بشريت قرار مي‌گيرد. معناي آزادي همواره از سؤالات اساسي بشر بوده و متفكران و فلاسفه در طول تاريخ کوشيده‌اند به پرسش‌هاي بشر در اين زمينه پاسخ دهند.
اهميت آزادي و دلايل آن

براي بيان اين مطلب، دلايل متعددي مي‌توان ارایه كرد كه ما به صورت مختصر به آن‌ها اشاره مي‌كنيم.
الف) آزادي برخاسته از فطرت انسان

گرايش‌هايي كه در همه انسان‌ها در هر زمان و مكان وجود دارند، مثل حقيقت‌جويي، زيبايي دوستي و كمال‌خواهي، از امور فطري‌اند. ميل به آزادي نيز اين‌گونه است؛ البته مراتب پايين آزادي مثل رهايي از زندان، غريزي و مشترك بين انسان و حيوان است، اما مراتب عالي آن مثل آزادي انديشه و آزادي معنوي از ويژگي‌هاي انسان است.
ب) آزادي از منظر عقل و عاقلان

انسان دربند از پيشرفت فكري، علمي، معنوي و... باز مي‌ماند. اگر دانشمندان در آزمايش‌هاي خود آزاد نباشند، پيشرفت علمي بشر متوقف مي‌شود، زيرا آزادي اولين گام هر پيشرفت علمي و سعادت و كمال است. انسان آزاد مي‌تواند بينديشد، انتخاب كند و به پيشرفت‌هاي علمي و معنوي دست‌ يابد. در پرتو آزادي است كه مي‌تواند تابع دليل و برهان باشد و از تقليد كوركورانه بپرهيزد. عقل انسان اين مطلب را درك و حكم مي‌کند كه، آزادي مطلوب، و اسارت و بندگي، زشت است از اين‌رو فرهيختگان گيتي هميشه به دنبال اين گوهر گران‌بها هستند و آن را عزيز مي‌دارند.
پ) آزادي؛ زيربناي فضايل اخلاقي

در مباحث اخلاقي آزادي از خود و غرايز حيواني را «ام‌الفضايل» مي‌دانند و از اين جاست كه آزادي در نظر علماي اخلاق اهميت مي‌يابد.
ت) آزادي، مطلوب دين

با مراجعه به آيات و روايات اهل بيت: در مي‌يابيم كه به آزادي اهميت زيادي داده شده و آزادي مقصود و مطلوب دين است. ما به برخي از آيات و روايات اشاره مي‌كنيم.

1ـ پيامبران، آزاد كننده انسان‌ها

Pوَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلاَلَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْO[1]؛ «و تكليف سنگينشان و غل‏هايى را كه بر آنان بوده، از (دوش) آن‌ها برمى‏دارد».

يكي از اهداف بعثت انبياء و صفات بارز رسول اكرم9 آزاد كردن مردم از زنجيرهايي است كه در اثر عقايد خرافي، عادات و بدعت‌ها بر دست و پاي خود زده‌اند؛ حتي پيامبر تكاليف مشكلي را كه در اديان قبلي (يهوديت ـ مسيحيت) بود، بر مي‌دارد.[2]

2ـ قرآن و آزادي بيان و انديشه

Pفَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبَابِO[3]؛ «پس بندگان [من‏] را مژده بده؛ (همان) كسانى كه به سخن(ها) گوش فرامى‏دهند و از نيكوترين آن پيروى مى‏كنند؛ آنان كسانى هستند كه خدا راه‏نمايى‏شان كرده و فقط آنان خردمندان‏اند».

بشارت براي شنوندگاني كه بهترين سخنان (يا عقايد) را انتخاب مي‌كنند، وقتي صادق است كه گويندگان مختلفي باشند و سخناني متفاوت بگويند تا انسان بتواند بهترين را بر‌گزيند. لازمه توصية آيه شريفه ـ ستايش به خاطر انتخاب آزادانه سخن نيكوتر ـ آزادي در سخن گفتن است. اين يك امر عقلایي نيز هست؛ همان‌گونه كه در آخر آيه به آن اشاره مي‌كند و چنين افرادي را خردمند مي‌خواند.

3ـ نبودن اكراه در دين

Pلاَإِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَدتَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّO[4]؛ «هيچ اكراهى در (پذيرش) دين نيست، (چراكه) به يقين (راه) هدايت، از گمراهى، روشن شده است».

خداوند كريم در اين آيه اجبار و اكراه را در مورد دين نفي مي‌كند که لازمة آن آزادي انسان است؛ بنابراين كه بگوييم دين در آيه به معناي «ايمان» است و ايمان هم امري قلبي مي‌باشد و اصولاً امور قلبي با اجبار و اكراه ناسازگارند[5] يا اين كه دين يك سلسله معارفي است كه اعمالي را به دنبال دارد و اين معارف كه از سنخ اعتقاد قلبي‌اند عللي از سنخ اعتقاد و ادراك دارند، لذا تحميل‌پذير نيست[6] البته معاني متعددي در مورد اين آيه گفته شده است كه در ادامه به آن مي‌پردازيم.

4ـ فرصت انديشيدن و آزادي در انتخاب اسلام

خداوند پس از آن كه چهار ماه به مشركان مكه فرصت مي‌دهد و اعلام مي‌كند كه مشرکان بعد از آن در امان اسلام و مسلمانان نيستند، مي‌فرمايد: Pوَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّى‏ يَسْمَعَ كَلاَمَ اللّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَيَعْلَمُونَO[7]؛ «و اگر يكى از مشركان از تو پناهندگى خواست، پس به او پناه ده تا سخن خدا را بشنود؛ سپس او را به محل اَمنش برسان؛ اين بدان سبب است كه آنان گروهى هستند كه نمى‏دانند». علامه طباطبايي; اين آيه را از محكمات قرآن مي‌نامد كه نسخ نشده است، چون مقتضاي دين اين است كه با كسي تا اتمام حجت نشود و سخن حق را نشنود، نمي‌توان درگير شد.[8]

مورخان تاريخ اسلام نقل كرده‌اند پيامبر اكرم9 پس از فتح مكه فرمان عفو عمومي صادر نمود، جز ده نفر از جنايت‌كاران مكه که آن‌ها را به خاطر ارتکاب گناهان بزرگ به اعدام محكوم كرد.

«صفوان بن اميه» يكي از اين ده نفر بود كه يك مسلمان را در روز روشن، در مكه اعدام كرده بود. «عمير بن وهب» از پيامبر درخواست كرد از تقصير او درگذرد و پيامبر هم شفاعت او را پذيرفت و صفوان با عمير وارد مكه شدند. وقتي پيامبر اين جنايتكار را ديد، با كمال بزرگواري گفت: جان و مال تو محترم است، ولي خوب است به آيين اسلام مشرف شوي. صفوان از پيامبر مهلت دو ماهه خواست تا پيرامون اسلام به بررسي بپردازد. پيامبر هم فرمود: من به جاي دو ماه، چهار ماه به تو مهلت مي‌دهم تا اسلام را با كمال بصيرت انتخاب نمايي! هنوز چهار ماه سپري نشده بود كه صفوان اسلام آورد.[9]

تذكر: آيه فوق و برخورد بزرگوارانه پيامبر نشان مي‌‌دهد كه اسلام حق تحقيق و آزادي انديشه را حتي براي مخالفان خود به رسميت مي‌شناسد و اين فرصت را به آن‌ها مي‌دهد.

5 ـ آزادي در سخنان معصومان:

در روايات متعددي بر عنصر آزادي تأكيد شده است. البته گاهي مراد از آن رهايي از بند هواهاي نفساني و شهوات، (آزادي دروني) است، همان گونه كه گاهي مراد از «حرّيت» جوان‌مردي، آزادي و وارستگي اخلاقي است.

عن امام عليّ7: «لاتكن عبد غيرك وقد جعلك الله حرّا»؛[10] «بنده ديگران مباش، در حالي كه خداوند تو را آزاد آفريده است».

چند نكته مهم از اين روايت برداشت مي‌شود: اول. آزادي موهبتي الهي است كه به جعل خداست؛ دوم. انسان حتي خودش حق ندارد آزادي خود را سلب كند؛ سوم. چون آزادي به جعل خداست، پس خدا نيز مي‌تواند مرز آن را مشخص كند؛ چهارم. انسان حق ندارد بنده هيچ كس، غير از خدا، باشد.

عن امام علي7: «أيها الناس انّ آدم لم يلد عبداً ولا أمة وأنّ الناس كلّهم احرار»؛[11] «اي مردم انسان بنده و كنيز متولد نمي‌شود و به درستي همه مردم آزادند». «من ترك الشهوات كان حرّاً»؛[12] «هر كس هواهاي نفساني را ترك كند، آزاده است». «الحرية منزهة عن الغلّ والمكر»؛[13] «آزادگي از مكر و حيله به دور است».

تذكر: آزادگي و وارستگي اخلاق هم ريشه در آزادي دارد، چرا كه تا انسان از قيد هواي نفس خود آزاد نشود، به جوان‌مردي، وارستگي اخلاقي و كرامت نفس نمي‌رسد.

6ـ عنصر حرّيت در نهضت عاشورا

قيام امام حسين7 بر اساس آزادي‌‌خواهي و مبارزه با ستم بنا شده است، لذا حضرت در ابعاد مختلف به مسأله آزادي توجه مي‌كرد. براي مثال فرمود: «يا شيعة آل أبي‌سفيان إن لم يكن لكم دين وكنتم لاتخافون المعاد فكونوا أحراراً في دنياكم هذه»؛[14] «اي پيروان آل ابي‌سفيان اگر دين نداريد و از قيامت نمي‌هراسيد پس در دنيا آزاده باشيد». اين يك منشور جهاني بود كه امام حسين7 در آخرين لحظات حيات به جهانيان عرضه كرد. او كسي بود كه هرگز زير بار ذلّت نرفت و فرمود: «موت في عزّ خير من حيات في ذلّ»؛[15] «مرگ با عزت بهتر از زندگي ذليلانه است». امام در اوج مشكلات و برخورد با دشمن، سپاه خود را مجبور به ماندن و جنگيدن نكرد؛ بلكه بيعت خود را برداشت تا هر كس به هر كجا مي‌خواهد برود، و هر كس مي‌خواهد، آزادانه راه جهاد را انتخاب كند».[16]

تذكر: ممكن است واژه «احرار» در اين روايت به معناي همان «كرامت نفس» و «وارستگي اخلاق» باشد كه صرف‌نظر از دين، خود يك ارزش عالي انساني است، يعني مقصود حضرت اين باشد كه اگر شما دين داشتيد و از معاد مي‌هراسيديد، به من و فرزندان و زنان من حمله نمي‌كرديد، ولي اگر دين نداريد، انسان حرّ باشيد، يعني انسان آزاده، جوانمرد و با كرامت باشيد كه بر اساس عقده و كينه دست به هر عملي نمي‌زند و جوانمردانه فقط با خود دشمن مي‌جنگد و به افراد بي‌گناه (زنان و كودكان) تعرض نمي‌کند؛ البته آزادگي و كرامت نفس نيز نوعي از آزادي است.

7ـ اصول تأمين كننده آزادي انسان در اسلام

در اسلام چند اصل تأمين كننده آزادي انسان است.

اوّل. اصالة الاباحة (و اصالة البرائة): هر عملي و چيزي براي انسان مباح و مجاز است تا وقتي كه منع و حرمت شرعي برسد. اين اصل آزادي انسان را در اعمالش تضمين مي‌كند.

روايات متعددي در كتاب‌هاي روايي و اصول الفقه در اين مورد آورده شده است، از جمله: «عن ابي عبدالله: كل شيء لك حلال حتي تعلم انه حرام بعينه...».[17]

دوم. اصالت حرمت ولايت: هيچ كس حق فرمانروايي بر ديگري را ندارد؛ مگر آن كه خدا مشروعيت آن را تأييد کند، به همين دليل ولايت پيامبر، ائمه و ولايت فقيه به دليل شرعي احتياج دارد و اين دليل با آيات و روايات اثبات مي‌شود. در مورد اين اصل چنين استدلال مي‌شود كه «انسان‌ها به حسب طبع آزاد و مستقل خلق شده‌اند و فطرتاً بر جان و مال خود مسلط هستند، پس تصرف در امور آن‌ها و تحميل بر آن‌ها ظلم است». به روايات گذشته، مانند «لاتكن عبد غيرك و قد جعلك الله حرّا» نيز استدلال شده است.[18]

سوم. لزوم تفكر در اصول دين و تقليد نکردن در آن‌ها

استاد شهيد مطهري; در اين مورد مي‌فرمايد: «در اسلام اصلي است راجع به اصول دين كه وجه امتياز ما و هر مذهب ديگري مخصوصاً مسيحيت همين است. اسلام مي‌گويد اصول عقايد را جز از طريق تفكر و اجتهاد فكري نمي‌پذيرم. پس اين ادله دليل بر اين است كه از نظر اسلام نه تنها فكر كردن در اصول دين جايز و آزاد است، يعني مانعي ندارد، بلكه اصلاً فكر كردن در اصول دين در يك حدودي كه لااقل بفهمي خدايي داري و آن خدا يكي است، پيغمبراني داري، قرآن كه نازل شده از جانب خداست، پيغمبر از جانب خداست، عقلاً بر تو واجب است. ]می‌گويد[ اگر فكر نكرده اينها را بگويي من از تو نمي‌پذيرم. از همين جا تفاوت اسلام و مسيحيت بالخصوص و حتي ساير اديان روشن مي‌شود. در مسيحيت درست مطلب برعكس است يعني اصول دين مسيحي، ماوراي عقل و فكر شناخته شده است».[19]

وي هم‌چنين مي‌نويسد: «اسلام نه تنها به مردم اجازه مي‌دهد، بلكه فرمان مي‌دهد كه در اينگونه مسایل فكر كنند، درباره معاد فكر كنند، و نمونه تفكر به دست مردم مي‌دهد، درباره نبوت فكر كنند و درباره ساير مسايل، چرا؟ روي اطميناني است كه اسلام به منطق خودش دارد، روي اين حساب است كه پايه اين دين روي منطق و فكر و تفكر است. من مكرر در نوشته‌هاي خودم نوشته‌ام، من هرگز از پيدايش افراد شكاك در اجتماع كه عليه اسلام سخنراني كنند و مقاله بنويسند، متأثر كه نمي‌شوم هيچ، از يك نظر خوشحال هم مي‌شوم. چون مي‌دانم پيدايش اين‌ها سبب مي‌شود كه چهره اسلام بيشتر نمايان شود، وجود افراد شكاك و افرادي كه عليه دين سخنراني مي‌كنند وقتي خطرناك است كه حاميان دين آنقدر مرده و بي‌روح باشند كه در مقام جواب برنيايند، يعني عكس‌العمل نشان ندهند اما اگر همين مقدار حيات و زندگي در ملت اسلام وجود داشته باشد كه در مقابل ضربت دشمن عكس‌العمل نشان بدهد، مطمئن باشيد كه در نهايت امر به نفع اسلام است».[20]
چالش‌ها
چالش اول. ارتداد و آزادي

اگر طبق آيه Pلاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِO[21] اكراه و اجباري در دين نيست، چرا افراد مرتد اعدام مي‌شوند؟

پاسخ: آيه از ديدگاه مفسران و صاحب‌نظران معاني و تفسيرهاي متعددي دارد و بر اساس برخي تفسيرها، اشكال مذکور اساساً وارد نيست. در برخي موارد هم جواب خاص داده شده است. بررسي و نقد تمام تفسيرهاي آيه از حوصله اين بحث خارج است اما با مراجعه به مفردات آيه و تفسير‌هاي آن، به برخي پاسخ‌ها اشاره مي‌كنيم.

اكراه: مشقّتي است كه از خارج بر ‌انسان تحميل ‌شود (مفردات راغب، ماده كره)، ولي برخي مفسران آن را به معناي اجبار نيز گرفته‌اند.[22]

دين: سلسله‌اي از معارف است كه اعمالي را به دنبال دارد.[23] برخي از صاحب‌نظران دين را در اين آيه به معناي ايمان،[24] جزاء، تكاليف شرعي (راغب، مفردات، ماده كره) گرفته‌اند.

تفسيرهاي آيه (طبق آن چه در مفردات دانستيم و با توجه به شأن نزول آيه)

1ـ آيه به اوايل پيدايش اسلام مربوط است كه هر كس مي‌خواست، اسلام را مي‌پذيرفت و هر كس نمي‌خواست، نمي‌پذيرفت،[25] پس آيه به ظرف زماني خاص مربوط است، در حالي كه جنگ و احكام مرتد به زمان قدرت اسلام ارتباط دارد.

2ـ آيه در مورد كفار اهل كتاب است كه در صورت پرداخت جزيه (ماليات مخصوص كفار اهل‌ كتاب) و پذيرش شرايط مسلمانان مي‌توانند بر دين خود باقي بمانند و مجبور نيستند اسلام بياورند.[26]

مرحوم شيخ طوسي; در تبيان نيز نقل مي‌كند: «برخي آيه را به شأن نزول‌هاي خاصي مربوط مي‌دانند»، لذا عام نيست.[27]

3ـ منظور اين است كه اگر كسي دين باطلي را از روي اكراه پذيرفت و به صورت تقيه‌اي بدان اقرار كرد، حكمي (در دنيا) ندارد[28] چون اكراه كننده، غير مسلمانان و اكراه شونده، مسلمانان و مورد اكراه، غير از دين اسلام است.

4ـ آيه در مورد آخرت است، يعني اگر انسان در دنيا چيزي را از روي اكراه اطاعت كرد، در آخرت بر آن تكيه نمي‌شود و بر اساس آن محاسبه‌ صورت نمي‌گيرد (همان). آيه در اين صورت به جهاد و ارتداد ربطي ندارد.

5ـ دين در آيه به معني «جزاء» است و معناي آيه اين است که خداوند هرگونه بخواهد با افراد رفتار مي‌كند و آنان را پاداش مي‌دهد و كسي نمي‌تواند چيزي را بر خدا تحميل كند.[29] در اين صورت آيه به جهاد و ارتداد مربوط نمي‌شود، چون اكراه كننده، غير خدا و اكراه شونده، غير انسان است.

6ـ تكاليف شرعي اكراه و تحميل مشقت بر انسان نيست؛ بلكه در حقيقت انسان را به بهشت مي‌برد و به سعادت مي‌رساند (همان). اين گروه به اين حديث پيامبر استناد مي‌كنند: «عجب ربّكم من قوم يقادون إلي الجنة بالسلاسل».[30]

آيه، طبق اين معنا، خبر مي‌دهد كه در حقيقت اكراهي در تكاليف شرعي نيست؛ هر چند ممكن است در ظاهر اكراه به نظر آيد. اين معنا شامل جهاد و ارتداد هم مي‌شود.

7ـ آيه Pلاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِO با آيات جهاد نسخ شده است.[31] در اين صورت بين آيه و احكام جهاد و ارتداد تنافي وجود ندارد؛ ولي علامه طباطبايي; اين مطلب را با تحليل آيه Pقَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّO ناسازگار مي‌يابد.[32]

8 ـ دين در آيه به معناي ايمان است كه اعتقاد قلبي و از سنخ اعتقاد و ادراك است، لذا قابل اكراه كردن نيست.[33] جهاد و احكام مرتد مربوط به ظواهر اسلامي (مثل اقرار به شهادتين) است و مي‌تواند آن‌ها را تأمين كند، اما نمي‌تواند ايمان قلبي ايجاد كند. آيه نيز از همين واقعيت خبر مي‌دهد كه ايمان تحميل شدني نيست. در اين صورت تعارض آيه با جهاد و احكام مرتد برطرف مي‌شود، اما اشكال اساسي ـ تعارض آزادي عقيده با اجبار افراد در اين دو مورد ـ باقي مي‌ماند، لذا علامه در پاسخ آن مي‌فرمايد: جهاد براي احياي حق و دفاع است؛ نه اجبار ديگران.[34] در مورد احكام مرتد در قسمت بعدي توضيح مي‌دهيم.

9ـ آيه معناي انشايي دارد، يعني «لاتكرهوا في الدين»؛ «مردم را در امور ديني اجبار نكنيد و امور ديني را بر آنان تحميل نكنيد».[35] در اين صورت ظهور آيه در مورد اعمال و احكام ديني است، اما آيات جهاد، تخصيص به آيه است، يعني تحميل ظواهر دين بر مردم جايز نيست؛ مگر در باب جهاد ابتدايي با كفار كه براي گسترش حق لازم است.

در مورد تنافي آيه با احكام مرتد به چند گونه پاسخ داده‌اند.

الف) برخورد اسلام با افراد بي‌منطق و هتاك؛

مردم چند گروه هستند:

1ـ مؤمناني كه به اسلام اعتقاد دارند؛ 2ـ كافراني كه اسلام را انكار مي‌كنند.

3ـ افرادي که واقعا شك دارند و در حال تحقيق در مورد اسلام هستند و اين مطلب طبيعي است كه اسلام هم بر آن تأكيد مي‌كند، لذا تحقيق در اصول دين مقدمه مسلماني است.

استاد شهيد مطهري مي‌فرمايد: «اكثر بزرگان صاحب‌نظر به جز عده معدودي كه مؤيد من عندالله هستند، از منزل شك گذشته‌اند و به جايگاه امن رسيده‌اند».[36] اين افراد تا زماني كه در حال شك، تحقيق و جست‌وجو هستند، در حكم مرتد نيستند.

4ـ گروهي كه بدون تحقيق و استدلال در مقابل اسلام و عالمان آن قرار مي‌گيرند و از روي عناد و لجاجت به انكار اصول اساسي و ضروريات دين اسلام مي‌پردازند يا نسبت به پيامبر و مقدسات اصيل ديني توهين و ناسزا روا مي‌دارند و اقدام عملي عليه اسلام مي‌نمايند. اين افراد مرتد محسوب مي‌شوند و طبق احكام مرتد ملّي و فطري با آن‌ها برخورد مي‌شود و اين يك امر عقلایي است كه با انسان بي‌ادب و هتاك و بي‌دليل، برخورد شود. در روايتي از امام صادق7 آمده است: «إنّما يكفر إذا جحد»؛[37] «(كسي كه شك كند) فقط زماني كافر مي‌شود كه انكار (لفظي مثلاً) بكند». صاحب جواهر نيز مي‌گويد: «تا وقتي مرتد، اظهار عقيده نكرده، مرتد محسوب نمي‌شود».[38]

تذکر: انتقاد و پرسش و اشكال كردن در اسلام آزاد است و اين به آن معنا نيست كه كسي حق سؤال از اصول دين را ندارد يا حق اشكال در احكام جزيي دين و طلب دليل آن‌ها را ندارد.

ب) برخورد با دشمن داخلي؛

حكومت‌هاي دنيا براي جلوگيري از هرج و مرج و اقدام عملي مخالفان، احكامي را وضع مي‌كنند. مرتد كسي است كه اقدام عملي عليه نظام اسلامي مي‌كند؛ به عبارت ديگر برخورد با مرتد برخورد با دشمن داخلي است و احكام ارتداد براي حفظ نظام و حكومت اسلامي است.

پ) نقش بازدارندگي ارتداد؛

اسلام دين استدلال است و به عقل و برهان اهميت مي‌دهد؛ Pقُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِنْ كُنتُمْ صَادِقِينَO[39]؛ «بگو: «اگر راست مى‏گوييد، دليل روشنتان را بياوريد!»» لذا به تحكّم و تحميل نياز ندارد و هميشه افراد با شوق و رغبت به اسلام ‌گرويده‌اند و اين مخالفان اسلام بوده‌اند كه با اجبار و اكراه جلوي گرايش مردم به اسلام را گرفته‌اند. احكام ارتداد نقش بازدارندگي دارد و جلوي افراد مسخره كننده را مي‌گيرد؛ يعني كساني كه صبح مسلمان مي‌شوند و عصر از اسلام بر مي‌گردند تا ايمان مسلمانان را متزلزل كنند.

ت) احكام ارتداد؛

اين احكام شرط پذيرفته شده است؛ بدين معنا كه بر اساس خدا محوري، اصل آزادي در محدوده شريعت معتبر است و احكام ارتداد يكي از قيود شريعت براي محدوده آزادي انسان است. در اين مورد برخي چنين مثال مي‌زنند: اسلام مثل قلعه‌اي است كه صاحب آن قبل از ورود با افراد مشتاق شرط مي‌كند كه حق بازگشت از آن را ندارند و هر مسلماني با قبول اين شرط (كه از محتواي احكام اسلامي فهميده مي‌شود) مسلمان مي‌شود.

ث) تعبد؛

برخي فكر مي‌كنند كه انسان مسلمان بايد نسبت به آيات قرآن و احكام الهي تعبد داشته باشد و حتي اگر حكمت و علت آن‌ها را متوجه نشود، به آن‌ها گردن نهد و قبول نمايد.

ج) تفاوت آزادي فكر با آزادي عقيده: اين نظر شهيد مطهري; است كه در مبحث بعدي مي‌آوريم.

بررسی: تعبد در احكام در جاي خود صحيح است، اما به نظر مي‌رسد اين جواب براي اشكال كنندگان جوان چندان قانع كننده نباشد و به توضيح و توجيه معقول‌تري احتياج باشد.

تذکر: برخي از اين جواب‌ها قابل ادغام با برخي ديگر است، همان گونه كه برخي از آن‌ها قابل مناقشه است، ولي ما براي اين كه خواننده محترم بتواند خود انتخاب كند، همه را ذكر كرديم.

جمع‌بندي و نتيجه‌گيري

احكام ارتداد در هر صورت با آيه Pلاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِO و آزادي مشروع و معقول منافات ندارد.
چالش دوم. تعارض آزادي انديشه و قلم با ممنوعيت كتاب‌هاي گمراه كننده

برخي اشكال مي‌كنند كه اگر اسلام آزادي قلم و انديشه را قبول دارد و حتي پذيرش اصول دين را بر اساس تحقيق قرار مي‌دهد، چرا نگهداري، انتشار و مطالعه برخي كتاب‌ها را با عنوان «كتب ضالّه» ممنوع مي‌سازد؟[40]

در اين مورد به چند صورت پاسخ داده شده است.

1ـ سطح اطلاعات و معلومات افراد جامعه بسيار متفاوت است، لذا بايد تيپولوژي علم رعايت شود و اطلاعات بر اساس ظرفيت و معلومات قبلي افراد به آن‌ها داده شود. گاهي يك دارو كه در پزشكي كاربرد دارد و مي‌تواند جان يك بيمار را نجات دهد، ممکن است براي كودك يا افراد باردار خطرناك يا مرگ‌آور باشد.

مطالب كتاب‌ها نيز ممكن است براي افراد آماده و محقق، داروي فكر باشد، ولي اگر همان مطالب (بدون توضيح پيرامون شبهات) در اختيار ديگران باشد، براي عده‌اي بيماري‌زا و منحرف‌كننده گردد، لذا اسلام به عالمان و محققان توانا نه تنها اجازه مطالعه كتاب‌هاي ضاله و نگهداري آنها را داده است، بلكه گاهي مراجعه به آنها از باب مقدمه، واجب مي‌شود (مثلاً براي پاسخ‌گويي به شبهات آنها و يا هدايت افراد)، اما همان كتاب‌ها براي افراد كم‌اطلاع چون ممكن است موجب گمراهي و انحراف عقيدتي شود، ممنوع مي‌شود.[41] اين ممنوعيت از نظر عقلا پسنديده است؛ همان‌طور كه برداشتن سمّ از دسترس افراد بي‌اطلاع نيكوست.

2ـ براساس مبناي خدا‌محوري در آزادي، آزادي محدود به شريعت و قانون را مي‌پذيريم، لذا انسان مسلمان آگاهانه آزادي محدود را انتخاب كرده و تابع شريعت شده است و شريعت در اين‌جا به محدوديت و ممنوعيت كتب ضاله حكم كرده است.

3ـ تفاوت آزادي فكر با آزادي عقيده، استاد شهيد مطهري; پس از طرح آيه Pلاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِO؛ ماده نوزدهم اعلاميه حقوق بشر را چنين مطرح مي‌کند. «هر كس حق آزادي عقيده و بيان دارد و حق مزبور شامل آن است كه از داشتن عقايد خود بيم و اضطراري نداشته باشد. در كسب اطلاعات و افكار و در اخذ و انتشار آن با تمام وسايل ممكن و بدون ملاحظات مرزي آزاد باشد».

سپس سعي مي‌كند موضع اسلام را در مورد آزادي فكر و عقيده بيان كند و مي‌گويد: «فرق است ميان فكر و تفكر، و ميان عقيده؛ تفكر قوه‌اي است در انسان، ناشي از عقل داشتن. انسان چون يك موجود عاقلي است، موجود متفكري است. اسلام در مسأله تفكر نه تنها آزادي تفكر داده است، بلكه يكي از واجبات در اسلام تفكر است، يكي از عبادت‌ها در اسلام تفكر است... (اما) عقيده البته در اصل لغت اعتقاد است، اعتقاد از ماده عقد و انعقاد و... است، بستن است، منعقد شدن است، حكم گره را دارد. دل بستن انسان به يك چيز دو گونه است. ممكن است مبناي اعتقاد انسان، مبناي دل بستن انسان، مبناي انعقاد روح انسان همان تفكر باشد. در اين صورت عقيده‌اش بر مبناي تفكر است، ولي گاهي انسان به چيزي اعتقاد پيدا مي‌كند و اين اعتقاد بيشتر كار دل است، كار احساسات است؛ نه كار عقل (مثل بت‌پرستي و...) ... اگر اعتقادي بر مبناي تفكر باشد، اسلام چنين عقيده‌اي را مي‌پذيرد، غير از اين عقيده را اساساً قبول ندارد. آزادي اين عقيده آزادي فكر است...، اما عقايدي كه بر مبناي وراثتي و تقليدي و از روي جهالت به خاطر فكر نكردن و تسليم شدن در مقابل عوامل ضد فكر در انسان پيدا شده است، اينها را هرگز اسلام به نام آزادي عقيده نمي‌پذيرد. آيا با اينها بايد مبارزه كرد يا نبايد مبارزه كرد؟ يعني آيا آزادي فكر كه مي‌گوييم بشر فكرش بايد آزاد باشد، شامل عقيده به اين معنا مي‌شود؟ مغالطه‌اي كه در دنياي امروز وجود دارد در همين‌جا هست. از يك طرف مي‌گويند فكر و عقل بشر بايد آزاد باشد، و از طرف ديگر مي‌گويند عقيده هم بايد آزاد باشد، بت‌پرست هم بايد در عقيده خودش آزاد باشد، گاوپرست هم بايد در عقيده خودش آزاد باشد... و حال آنكه اينگونه عقايد ضد آزادي فكر است، همين عقايد است كه دست و پاي فكر را مي‌بندد. خود اعلاميه حقوق بشر همين اشتباه را كرده است. اساس فكر را اين قرار داده است كه حيثيت انساني محترم است. بشر از آن جهت كه بشر است محترم است (ما هم قبول داريم) چون بشر محترم است، پس هر چه را خودش براي خودش انتخاب كرده، هر عقيده‌اي كه خودش براي خودش انتخاب كرده، محترم است.

عجبا! ممكن است بشر براي خودش زنجير انتخاب كند و به دست و پاي خودش ببندد، ما چون بشر را محترم مي‌شماريم ] او را در اين كار آزاد بگذاريم؟![ لازمه محترم شمردن بشر چيست؟ آن اين است كه ما بشر را هدايت بكنيم در راه ترقي و تكامل، يا اين است كه بگوئيم آقا! چون تو بشر هستي، انسان هستي، هر انساني احترام دارد، تو اختيار داري، هر چه را خودت براي خودت بپسندي من هم براي تو مي‌پسندم، و برايش احترام قايلم؛ ولو آن را قبول ندارم و مي‌دانم كه دروغ و خرافه است. اين محترم شمردن تو اين زنجير را، بي‌احترامي به استعداد انساني و حيثيت انساني اوست كه فكر كردن باشد. كار صحيح كار ابراهيم7 است كه خودش تنها كسي است كه يك فكر آزاد دارد و تمام مردم را در زنجير عقايد سخيف و تقليدي كه كوچك‌ترين مايه‌اي از فكر ندارد، گرفتار مي‌بيند... يك تبر بر مي‌دارد، تمام بت‌ها را خرد مي‌كند. عمل صحيح عمل خاتم‌الانبياء9 است، سال‌هاي متمادي با عقايد بت‌پرستي مبارزه كرد تا فكر مردم را آزاد كند».[42]

نتيجه: پس ممنوعيت كتب ضالّه به معني ضدّيت با آزادي قلم و انديشه نيست، بلكه قانونمند كردن آزادي قلم است، و محافظت از حريم افراد كم‌اطلاع و جلوگيري از انحراف آن‌هاست.

محققان آزادند كه در صورت نياز به اين كتاب‌ها مراجعه كنند و يا به خريد و چاپ محدود آن‌ها (براي دست‌يابي اهل تحقيق) اقدام كنند، ولي انتشار آن‌ها در سطح عمومي جايز نيست، چرا كه موجب آلودگي فضاي جامعه و انتشار بيماري‌هاي فكري در بين افراد كم‌اطلاع مي‌گردد.
چالش سوم. در تعارض «آزادي با عدالت و دين»، کدام (حق و عقل) مقدّم است؟

در پاسخ به اين پرسش اول بايد يك مطلب زيربنايي روشن شود، اين که آيا آزادي ارزش مطلق است و به عبارت ديگر آيا آزادي يك امر ارزشي و بالاتر از همه ارزش‌ها است؛ به گونه‌اي که بر همه ارزش‌هاي انساني مقدم شود و هرگاه تعارضي بين آزادي با دين، عدالت و... پيدا شد، عدالت و دين قرباني شود يا آزادي ارزشي در طول ارزش‌هاي ديگر انساني است و هيچ كدام فداي ديگري نمي‌شود؟ آن چه در غرب تبليغ مي‌شود، نوع اول است و آن چه از روح تعاليم اسلامي بر مي‌آيد، نوع دوم است.

در اين جا لازم است بگوييم آزادي به عنوان يك ارزش در كنار عدالت، حكم عقل و دين و ارزش‌هاي ديگر مي‌تواند معنا داشته باشد و بايد هر كدام مرز يك‌ديگر شوند. به عبارت ديگر اين ارزش‌ها در عرض هم نيستند تا تعارض كنند و از هم شكست بخورند، بلكه در طول هم هستند و هر كدام قلمرو ديگري را مشخص مي‌كنند. اگر آزادي با حق، عدل و دين و قانون منافات پيدا كرد، بايد در تعريف و مرز و قلمرو آزادي تجديد نظر شود. عقل و شرع ملازم هم هستند و هر دو منبع كشف حق هستند و عدل مقصود و مطلوب دين و عقل است، و اگر هويت و آزادي در چهارچوب عقل و قانون معقول مطرح شود، هيچ گاه با عدالت (كه مطلوب عقل است) و شريعت (كه ملازم عقل است) منافات پيدا نمي‌كند.
تذكر: اگر دين تحريف شده باشد (مثل يهود و مسيحيت فعلي) و در نتيجه موافق عقل و عدل نباشد، ممكن است آزادي با آن در تعارض افتد، ولي اين وضع در مورد اسلام و قرآن كه تحريفي در آن صورت نگرفته ـ به ويژه در مورد مذهب تشيع كه بر اساس عدل و عقل استوار است ـ صادق نيست.

[1]. اعراف/157.

[2]. طباطبايي، محمد حسين، الميزان في تفسير القرآن، ج 8، ص 259.

[3]. زمر/17 و 18.

[4]. بقره/256.

[5]. تفسير جامع الجوامع، طبرسي، ذيل آيه 157 سوره اعراف.

[6]. طباطبايي، محمد حسين، همان، ج 2، ص 342 به بعد.

[7]. توبه/6.

[8]. همان، ج 9، ص 159.

[9]. سبحاني، جعفر، فروغ ابديت، ج 2، ص 737 به نقل از: سيره ابن هشام، ج 2، ص 417.

[10]. محمدي ري شهري، محمد، ميزان الحكمه، ج 2، ص 352؛ فيضي، نهج البلاغه، 929.

[11]. همان.

[12]. همان.

[13]. همان.

[14]. سيد بن طاووس، لهوف، ص 52.

[15]. مجلسي، محمد تقي، بحارالانوار، ج 44، ص 192.

[16]. همو، 316.

[17]. خويي، ابوالقاسم، مصباح الاصول (تقريرات درس) ج 2، ص 272؛ عاملي، شيخ حرّ، وسايل الشيعه.

[18]. دراسات في ولاية الفقيه، الجزء الاول، ص 27.

[19]. مطهري، مرتضي، پيرامون جمهوري اسلامي، صص 95 ـ 94 و 135 ـ 134.

[20]. همان.

[21]. بقره/256.

[22]. طباطبايي، محمد حسين، همان، ج 2، ص 342.

[23]. همان.

[24]. طبرسي، تفسير جوامع الجامع، ج 1، ص 140.

[25]. طبرسي، همان.

[26]. راغب، همان؛ طبرسي، مجمع البيان، ج 1، ص 603؛ جوامع الجامع، ج 1، ص 140.

[27]. شيخ طوسي، تبيان، ج 1، ص 311.

[28]. راغب، همان.

[29]. همان.

[30]. همان.

[31]. طبرسي، مجمع البيان، ج 1، ص 603؛ جوامع الجامع، ج 1، ص 140.

[32]. طباطبايي، محمد حسين، همان، ج 2، ص 344.

[33]. طبرسي، جوامع الجامع، ج 1، ص 140؛ طباطبايي، همان، ج 2، ص 342؛ طوسي،‌ همان، ج 2، ص 311؛ فخر رازي، تفسير كبير، ج 7، ص 13ـ14.

[34]. طباطبايي، محمد حسين، همان، ج 3، ص 342 به بعد.

[35]. طبرسي، جوامع الجامع، ج 1، ص 140.

[36]. مطهري، عدل الهي، ص 8 .

[37]. عاملي، شيخ حرّ، وسايل الشيعه، ج 18، ص 596.

[38]. نجفي، شيخ محمد حسن، جواهر الکلام، ج 41، ص 600 .

[39]. بقره/111؛ نمل/64.

[40]. امام خميني; مي‌فرمايد: «يحرم حفظ كتب الضلال ونسخها وقرائها ودرسها وتدريسها إن لم يكن غرض صحيح في ذلك كأن يكون قاصداً لنقصها وإبطالها وكان اهلا لذلك ومأمونا من الضلال.

واما مجرد الاطلاع علي مطالبها فليس من الأغراض الصحيحة المجوزة لحفظها لغالب الناس من العوام الذين يخشي عليهم الضلال والزلل فاللازم علي أمثالهم التجنب علي شبهات ومغالطات عجزوا عن حلّها ودفعها ولا يجوز لهم شراؤها وإمساكها وحفظها بل يجب عليهم اتلافها»؛ نگهداری کتاب‌های گمراه کننده و نسخه‌برداری و قرائت و تدریس و درس گرفتن آن اگر به جهت غرض صحیح مانند اشکال بر این کتاب‌ها و باطل کردن آن‌ها نباشد. حرام است و شخص می‌بایست از گمراهی در امان باشد اما تنها جهت اطلاع یافتن از مطالب کتاب نمی‌تواند غرضی یحیح باشد تا مجوّز نگهداری آن برای غالب مردم باشد که ترس از گمراهی آن‌ها وجود دارد. لذا لازم است که این‌گونه افراد از شبهات که از حل آن عاجزند دوری کنند و خرید و فروش و نگهداری آن‌ها جایز نیست بلکه از بین بردن آن واجب است. (امام خميني، روح الله، تحرير الوسيله، ج ‌1، ص 498).

[41]. همان.

[42]. مطهري، مرتضي، پيرامون جمهوري اسلامي، 104 ـ 92.